کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

روایت سیره شهدا

من اینجا درس می خواندم

شهید منصور ستاری

6 خرداد 1395 ساعت 9:17


موقعی که منصور در ورامین درس می خواند، پسر بزرگم ناصر، خانه ای پشت راه آهن برایش اجاره کرده بود و خودش نان و برنج و روغن برایش می برد. منصور نیز آنجا می ماند و درس می خواند و هفته ای یک بار به خانه می آمد. حدود ده سال قبل از شهادتش، یک بار که به همراه خانواده اش به ولی آباد آمده بود، تصمیم گرفتیم، سری به خواهرش که در ورامین زندگی می کرد، بزنیم.
به ورامین که رسیدیم، منصور به بچه هایش گفت: - «مایلید خانه ای را که من در آنجا تنها زندگی می کردم و درس می خواندم نشانتان بدهم؟» سپس ما را به همراه بچه هایش به پست خط راه آهن برد: اما از آن خانه اثری نبود. در حالی که نگاهش به نقطه ای خیره شده بود، گفت: - «آن زمان من این جا زندگی می کردم و یک پیرزن و پیرمرد مهربان هم بودند که خیلی کمکم می کردند.» از ماشین پیاده شد و رفت از اهالی محل درباره ی آن خانواده پرس و جو کرد. ولی آنها از آن محل رفته بودند و خانه ی منصور هم به جاده تبدیل شده بود، منصور آهی کشید و گفت: - «حیف شد. نتوانستم خانه ای را که یک سال و نیم در آنجا زندگی کرده ام به شما نشان بدهم!».
سپس ادامه داد و گفت: - «در این خانه که بودم، روزی دو سیر گوشت می گرفتم و صبح زود قبل از اینکه به مدرسه بروم، آبگوشت را بار کرده و روی چراغ می گذاشتم تا پخته شود. ظهر که از مدرسه بر می گشتم، نصف آن را می خورم و نصف دیگر را برای شام نگه می داشتم. پس از آنکه مقداری جلو رفتیم، به باغی رسیدیم که به حالت مخروبه در آمده بود.
منصور ماشین را نگه داشت و رو به بچه هایش کرد و گفت: - «پدر جان! شما الان در ناز و نعمت زندگی می کنید. کسی هست که به شما بگوید خوب درس بخوانید تا روزی به درد خود و جامعه بخورید، اما موقعی که من درس می خواندم هیچ کس نبود که به من بگوید، درس بخوان. خودم شبانه روز، دور تا دور این باغ، راه می رفتم و درس می خواندم.»
با اندکی تأمل، در حالی که خاطرات دوران کودکی را مرور می کرد و گفت: - «دور تا دور این باغ جای پای من است!»

کتاب پاکباز عرصه عشق، صص 95-94


کد مطلب: 7341

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/7341/اینجا-درس-می-خواندم

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com