کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

روایت سیره شهدا

قائم مقام

شهيد يوسف کلاهدوز

11 آبان 1395 ساعت 9:19


شهيد کلاهدوز در حالي که قائم مقام سپاه بود، حتي نزديک ترين کسانش نمي دانستند که او در سپاه داراي چه سمتي است. او اين را حتي از خويشان نزديک خودش هم پنهان مي کرد. مثلاً يک روز که براي بدرقه ي مادرش - که به تهران آمده بود - مي رفت، مادرش در بين راه از او پرسيد: «پسرم! چرا پيش ما نمي آيي؟ خوب، چند روز از رئيست اجازه بگير و بيا قوچان. شايد ما دلمان بخواهد کمي بيشتر پسرمان را ببينيم». يکي از دوستان شهيد کلاهدوز که با آنها همراه بود، رو به مادرش کرد و گفت: «مادر‍! يوسف خودش رئيس خودش است». مشابه همين قضيه، يک روز در قوچان اتفاق مي افتد. روزي که تمام افراد خانواده ي شهيد کلاهدوز در يک مجلس، جمع شده بودند، خواهرش از او مي پرسد: «برادر! آخر ما نمي دانيم که تو در سپاه چکار مي کني که اين قدر سرت شلوغ است و فرصت نمي کني که کمي به ما سر بزني». و او در پاسخ مي گويد: «بارها گفته ام که من يک پاسدارم». او از اينکه کسي را به عنوان رئيس دفتر داشته باشد و خود با تشريفات خاص در اتاقش جداگانه بنشيند، پرهيز داشت. هميشه با مسؤول دفترش در يک اطاق مي نشست؛ بدون اينکه مراجعه کننده بتواند تشخيص دهد که چه کسي مسؤول است و چه کسي متصدي امور دفتر. حتي يک بار که مسؤول دفتر او خواست شکل ظاهري اتاق را به صورتي درآورد که موقعيت و محل کار شهيد کلاهدوز با او مشخص شود. از غيبت شهيد کلاهدوز استفاده کرد و دکور و لوازمي را که در اتاق قرار داشت، عوض کرد؛ اما وقتي که شهيد کلاهدوز برگشت، با ديدن اين وضع، بسيار ناراحت شد و گفت: «اين دوگانگي ها چه معني دارد؟» او سپس خود آستينش را بالا زد و همه چيز را به حالت اول برگرداند.

کتاب پاسدار ولايت، صص 122-121.


کد مطلب: 8080

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/8080/قائم-مقام

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com