کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

در امتداد نور

بوی باروت بر دیوار مسجد

عباس عابد ساوجی

12 فروردين 1393 ساعت 11:54


هرکس سعی می کرد با افرادی همکوپه شود که از بودن در کنار آنها احساس امنیت و شادمانی کند. می گویند: در زمانی که، کرۀ ماه با زمین خواهر خوانده می شوند و گرگ وبره در کنار هم زندگی می کنند! من و تو که از یک نسل و برای هم زاده شده ایم نمی توانیم زیر یک سقف باهم زندگی کنیم!. کاخ های زیادی را دیده و شنیده ایم که به علت ناسازگاری افراد ساکن در آن، آن را به آتش کشیده اند.
پیش آمدهای ناگوارِ سفر، در اختیار ما نیستند تا از رخ دادن آنها پیشگیری کنیم، اما می توانیم تعدادی از آنها را خردمندانه به نفع خودمان تغییر بدهیم. ظرفیت کوپه ها چهار نفر بود و کوپه ما با وجود نریمانی، حاج اکبر، ابوالحسنی و من تکمیل بود.
یکی از کسانیکه دوست داشت با ما باشد سرهنگ بازنشسته زرهی نیروی زمینی ارتش ، جانباز اسدالله شریفی بود. شاعر بود و اهل تحقیق و پژوهش ودر نقد آثار ادبی تبحّر داشت.
در گنگرۀ ملی شعر جانباز شهید در سال ۹۱، در تالار محراب با او اشنا شده بودم. چون فعال بود و علاقمند به ارزشهای دوران دفاع مقدس، از او خواستم با اداره حفظ آثار همکاری کند وقبول کرد. اهل علی گودرز است و با طبع ملایم ولطیفی که دارد شعر نخوانده فریاد میزندکه شاعر است.
بعد از اقامه نماز مغرب ، بیرون مسجد جامع خرمشهر بودیم و راوی در باره حوادثی که قبل و بعد از آزادی خرمشهر بر مسجد جامع رفته بود روایت می کرد. به اندازه کافی در باره این مسجد گفته شده و در نشریات نوشته شده است، اما وقتی دست بر شیارها وجای گلوله ها بر دیوار آن می کشی که هنوز بوی باروت می دهد حال انسان را دگرگون می کند. در این حال و هوا بودیم که تلفن سرهنگ زنگ خورد. پس از چند جمله که ردو بدل کرد بغض اش ترکید وشروع کرد به گریه!.
همه متأثر شدیم، او را به کناری کشاندم وعلت گریه اش را پرسیدم.
گفت: دخترم بود، پرسید بابا کجایید؟ گفتم کنار مسجد جامع خرمشهر. پرسید: بابا خیلی غم انگیزه؟ گفتم بله بابا، خیلی غم انگیزه!. سؤال دخترم همزمان شد با یاد آوری شعر (حسَنَک) شما که در همایش خواندی و بغض کرده بودی.
ماجرای شعر حسنک از این قرار بود که، خانم خالوندی با زحمت و رایزنی های فراوان، همایش شعری را در فرهنگسرای بعثت صفا دشت ترتیب داده بود و از مسئولین و شعرای منطقه وتوابع دعوت کرده بود. به علت دو دستگی که بین اعضای انجمن پیش آمده بود آنرا تحریم کردند ونیامدند. در نتیجه همایش خیلی حقیرانه برگزار میشد. وقتی برای قرائت شعر رفتم، شعر حسنک را قرائت کردم و گریه ام گرفته بود. قسمتی از شعر به این صورت است که:
... قطره ای اشک به اندازۀ یک مروارید
خدا را می دید
واشاره که بیا
حسنک زود بیا
ما به تو مشتاقتریم

                                                    
                                                      عباس عابد ساوجی


کد مطلب: 2593

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/2593/بوی-باروت-دیوار-مسجد

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com