onf['{Doc_Rate_Box}']['cache_html'] = '0'; $conf['{Doc_Rate_Box}']['func'] = 'Get_Doc_Rate_Box'; ?>onf['{Doc_Rate_Box}']['cache_html'] = '0'; $conf['{Doc_Rate_Box}']['func'] = 'Get_Doc_Rate_Box'; ?> راهيان نور - مسجد جامع، قرارگاه عملیات ... - نسخه قابل چاپ

کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

در امتداد نور:

مسجد جامع، قرارگاه عملیات ...

با قلم؛ عباس عابد ساوجی

22 فروردين 1393 ساعت 23:12


حدود پنج عصر بود که در راهروهای قطار جار زدند: ساک هایتان را بردارید، به ایستگاه خرمشهر نزدیک شده ایم. بی صبرانه انتظار می کشیدم یکبار دیگر پل خرمشهر را ببینم و اروند پر خروش را از نزدیک تماشا کنم. چیزی که یکبار از روی آن عبور کرده بودم و ندیده بودم اش. یادم آمد در بدو ورود به قطار به حسنی، راوی گروه گفتم من باید قدر شما را بدانم و مفت از دست تان ندهم!. پی به مقصودم نبرده بود با تعجب نگاهم کرد. توضیح دادم قرار است سفرنامه را تکمیل کنم هر جا که شما باشید همراهتان می آیم تا نکته ای نا نوشته نماند. در ضمیر ناخود آگاهم افسوس می خورم که چرا آن شبی که روانه ایستگاه شماره 12 آبادان بودم نتوانستم اروند رود را ببینم. به نظر آمد ایستگاه راه آهن خرمشهر تازه ساخت است چون اثری از جبهه و جای گلوله در هیج جای آن به چشم نمی خورد. تازه ساخت به آن معنا که خیلی جدید باشد نه، حداقل باید بعد از پایان دوران دفاع مقدس ساخته شده باشد. طبق قرار باید اتوبوس منتظر ورود ما باشد تا در وقت صرفه جویی شود بتوانیم به شلمچه برسیم. ساعتی منتظر ماندیم، حتی تصمیم گرفته شد با خود رو های شخصی خود را به خوابگاه برسانیم. بالاخره در پی تماسهای مکرر اتوبوس آمد اما راننده ناراحت بود می گفت: از طرف مسئولین که باید او را تجهیز کنند همکاری صورت نمی گیرد. دیر شده بود به شلمچه نمی رسیدیم در نتیجه برنامه تغییر پیدا کرد و ختم شد به اقامه نماز در مسجد جامع خرمشهر و بازدید از این مسجد که در زمان قبل و بعد از آزادی خرمشهر نقش کلیدی داشته است. شاید خود منهم با رفتن به مسجد جامع در آن وقت غروب و با توجه به خستگی راهی که در تنمان نشسته بود چندان موافق نبودم. یاد مطلبی افتادم که چندی قبل نوشته بودم: ((از فراز پلی بلند سقوط خود را تماشا می کرد. رود خانه ای او را بلعیده بود با کوله باری پر از هراس!. تنهای تنها در آخرین ایستگاه نشسته بود، در کوچه پس کوچه های دو دلی، ایمانش را هم گم کرده بود. اتوبوسی ایستاد. مسافرانی که مشغول ذکر بودند. یک نفر گفت: جمکران... آنها که بیدل شده اند سوار شوند!. ندای درونش فریاد زد : آخرین فرصت را از دست نده سوار شو!. ــ کجا بروم ؟ ــ مگر نمی شنوی؟ جمکران. ــ آنجا هم گنبدی هست و ضریحی، مثل همۀ امامزاده ها، دست معماری برای ساختن مناره ها. نه، نمی روم ... ــ سوار شو بیخرد! جمکران مسجد است نه امامزاده . از پوست خود بیرون بیا، فرشیان را رها کن، چندی با عرشیان هم سفر شو... اتوبوس زوزه کشان پیش می رفت، سوار شده بود. هرچه دید ، نور بود و نماز، شور بود و فراز.... بیدل بیدل شده بود)). بعد از نماز بود که راوی شروع کرد به گفتن در باره مسجد جامع. محو گفتار او و تماشای عظمت مسجد شدیم. چه داستان شگفت انگیزی داشته این مسجد جامع در زمان محاصره خرمشهر؟!. گنبد و یک قسمت از دیوار سمت راست مسجد ترمیم شده بود اما بخش شرقی آن هنوز دست نخورده باقی مانده بود و جای گلوله ها که آجرها را پکانده بود هنوز بر روی دیوار نقش بسته بود. در حین تماشای همین قسمت بودیم که تلفن سرهنگ شریفی زنگ خورد و بعد هم شروع کرد به گریه و ... راویِ گروه محمد رضا حسنی، خود از رزمندگان تیپ ده سیّد الشّهدا ی تهران (بعد لشگر شد) سکاندار دریایی فرات بوده است. در حال حاضر کارمند حرم امام خمینی و 44ساله می باشد. با اداره حفظ آثار و ستاد کنگره شهدای لشگر ده همکاری نزدیک دارد. وجود وی در گروه واقعا" نعمتی به حساب می آمد. بعد از صرف شام که ساندویج بود عازم مجموعه میثاق شدیم تا استراحت کنیم. ساعت دوازده و یازده دقیقه بود. بیشتر افراد خسته بودند خوابیدند. آقای نریمانی عکاس، کتاب عرشیان به خط را مطالعه می کرد و من طبقه دوم تخت دراز کسیده بودم و می نوشتم.


کد مطلب: 2665

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/2665/مسجد-جامع-قرارگاه-عملیات

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com