کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

در امتداد نور

عکس یادگاری

12 ارديبهشت 1393 ساعت 21:17

ضمن تقدیر از نویسنده و هنرمند ارجمند، برادر عزیز آقای عابدساوجی، بدینوسیله از تمامی فرهیختگان، نویسندگان و هنرمندان گرامی دعوت می کنیم که ما را مفتخر به ارسال آثار خود به پایگاه ستاد مرکزی راهیان نور کشور نمایید. ضمنا آثار به نام خودتان چاپ خواهد شد.


طبق برنامه پیش بینی شده توسط تدارکات گروه، قرار بود شام را در اهواز کنار کارون در سالن بهشت هویزه بخوریم و شب را در زائر سرای گل نرگس سر کنیم. خیالمان از نظر شام و خواب راحت بود چرا که همه چیز طبق برنامه پیش می رفت. بعد از یک روز کاری سراسر جنبش و بازدید از چند منطقه عملیاتی و زیارت یادمانهای شهدای گمنام، یک شام مفصل با دوش ملایم و رختخواب آماده واقعا"می چسبید. بعضی وقتها قدر آرامش و زندگی بدون دغدقه را نمی دانیم. زندگی ماشینی با عجله و شتابی که گرفته، انسان را خسته و فرسوده می کند تا حدی که روح آدمها عقب تر از حسم شان حرکت می کند!. اگر کمی تأمل بشود شاید جسم و روح با هم هماهنگ شوند و به آرامش دلخواه برسند. دیر وقت بود که از جلوی معراج شهدای اهواز گذشتیم. مقداری رفته بودیم انگار آقای حسنی (راهنما) چیزی یادش آمده باشد با تحکم به راننده گفت: ترمز کن!. راننده حواسش به جاده بود به گمان اینکه اتفاقی افتاده پایش را محکم کوبید روی پدال ترمز. همه افراد بخصوص عقبی ها که در جریان امر قرار نداشتند محکم به پشتی صندلی جلویی بر خورد کردند. مثل اینکه خودش هم متوجه رفتار غیر عادی و عجولانه اش شده باشد دستها را به علامت تسلیم بالا برد و ادامه داد: ((ببخشید، حق باشماست. باور کنید منهم به اندازه شما خسته شده ام، اما باید از معراج شهدا دیدن کنیم)). چند نفر همزمان گفتند: معراج شهدا؟ این وقت شب؟ آخر، معراج شهدای خالی آنهم با این خستگی دیدن دارد؟ صدایش را بلندتر کرد طوریکه افراد آخر اتوبوس هم بشنوند با لحن خاصی گفت: خُب دیگه، تفاوت در همین چیزهاست، شما مو می بینید و من پیچش مو... عده ای با خنده گفتند: در این لحظه ما تنها چیزی که می بینیم دوش حمام است و میز شام. بی توجه به اعتراض ها، روبه راننده گفت: لطفا" در اولین دور برگردان دور بزن برو معراج شهدا. همهمه ای در اتوبوس به پا شد. با دست اشاره کرد، ساکت باشید لطفا". اطلاع داده اند تعدادی از شهدای گمنام، توسط گروه تفحص پیدا و تحویل معراج شده اند. حیف است حالا که اینجا هستیم امشب مهمان شهدا نباشیم. اگر کمی تأمل کنید به من حق می دهید. یادم آمد در منطقه غرب که بودیم،شهیدی را با آمبولانس حمل و تحویل معراج شهدای ارومیه داده بودم. شهید از پزشکیاران وظیفه خودمان، اهل اصفهان بود که در اثر سرما و کولاک، موقعی که می خواست با چند نفر مرخصی برود بین راه همگی یخ زده بودند. فکر کردم وارد سردخانه ای می شویم و یکی یکی قفسه های فلزی را باز می کنند تا شهدا را ببینیم. بعد از سالها، یکبار دیگر وارد این مکان مقدس می شدم اما تفاوتهایی را حس می کردم. وقتی تعجبم بیشتر شد که یکی از پرسنل راهنما، ما را به طرف نمازخانه بزرگی راهنمایی کرد که بوسیله حصیر و از این جور چیزها به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شده بود. حدس میزدم سردخانه در گوشه ای تاریک وخلوت قرار دارد. در ضلع غربی نمازخانه، مکانی شبیه سکو یا سن وجود داشت که با لامپهای رنگی البته بیشتر با لامپهای سبز روشن شده بود. دیواره این اتاقک با وسایل مشبک مانندی از فضای نمازخانه جدا شده بود و شهدا درون آن آرمیده بودند. با ماژیک آبی، با خطی خوش منطقه شهادت، محل پیدایش و سن تقریبی شان روی کفن شان نوشته شده بود. دیوار مشبک، سجده گاه پیشانی های مان شد تا در برابر عظمت و سکوت آنها سر تعظیم فرود بیاوریم و با چشمهای اشکبار از آنها پوزش بخواهیم که چرا جسارت کردیم و چند قدم از آرامگاه آنها به غفلت گذر کریم. پاسی از شب گذشته بود. دیگر نه احساس گرسنگی می کردیم ونه، به فکر دوش حمام بودیم. فلاش دوربینها بی وقفه چشمک می زدند و دلربایی می کردند و چلیک چلیک لحظه ها را ثبت می کردند. شهدا افتخار داده بودند در کنارشان بایستیم، عکس یادگاری بگیریم


کد مطلب: 2851

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/2851/عکس-یادگاری

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com