کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گزارشی توصیفی از یادمان عملیات والفجر8

دعوت به یک مهمانی در جنگ

13 فروردين 1391 ساعت 17:46

اروندکنار جایی که رودخانه‌ی طویل اروند و نخلستان‌های سبز و خرمش بیش از هر چیز، چشم را از اطراف می‌ربود. اینجا همان منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۸ است که کلی تعریف‌اش را شنیده بودیم؛ منطقه‌ای وسیع در نزدیکی یک بندر.


اروندکنار جایی که رودخانه‌ی طویل اروند و نخلستان‌های سبز و خرمش بیش از هر چیز، چشم را از اطراف می‌ربود. اینجا همان منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۸ است که کلی تعریف‌اش را شنیده بودیم؛ منطقه‌ای وسیع در نزدیکی یک بندر. 

برای ورود به یادمان انگار مجبور بودیم از بازار نوروزی محلی‌ها عبور کنیم و نیم‌نگاهی هم به اجناس ته لنجی بیاندازیم. قیمت‌ها ظاهرا خوب بود، اما طمع فروشندگان وقتی می‌دیدند که غریبه هستی‌ قدرت خرید را از آدم صلب می‌کرد و ترجیح می‌دادی برای ثابت کردن اشتباه فروشندگان هم که شده دست از خرید بکشی و بی‌تفاوت به اجناسشان عبور کنی. 

اکثر زائران هم در بازار به دنبال خرید سوغاتی بودند و حسابی سرشان گرم بود. در وحله‌ی اول هیچ چیزی از یادمان به چشم نمی‌خورد. تعجب کردیم که اینجا دیگر چه جور جاییست. وقتی از بازار با آن سروصداهای فروشندگان و چانه‌زدن‌های مشتریان فارغ شدیم، نگاهمان را در جست‌وجوی نام و نشان و یا تابلویی به سمت یادمان ریز کردیم. 

یک ساختمان با دو درب ورودی دیدیم که به سراغ هر یک از درها رفتیم، خالی از سکنه و بسته بود. با ناامیدی نگاهی دیگر انداختیم تا در چشم‌اندازی نسبتا دور پرچم‌های رنگین رقصان در باد، امیدی برای دیدن یادمان برایمان زنده کرد. 

در حال رفتن به سمت پرچم‌ها بودیم و به اطراف و آدم‌ها نگاه می‌کردیم تا به یک جمع‌بندی در مورد سبک زندگی این مردم و فرهنگ حاکم بر آن‌ها برسیم. 

هر جا که قدم می‌گذاشتیم پر بود از زباله‌های کوچک و بزرگ و آدم‌هایی که با لهجه، فارسی صحبت می‌کردند؛ اکثریت در پوشش شبیه همان تهرانی‌های خودمان بودند. این ذهنیت نسبت به جنوب کشور همراه ما بود که مردان و زنانی خون‌گرم با فرهنگ و زبانی بومی دارد و پوشش بسیار زیبای زنان با چادری عربی، نقابی بر صورت و دمپایی‌های حصیری؛ اما هرچه دنبال ذهنیتی که فیلم‌ها از جنوب برایمان ساخته بودند، گشتیم، چیزی جز تعدادی بسیار معدود نیافتیم. 

با نزدیک شدن به پرچم‌ها به رودی با عرض نسبتا کمی رسیدیم که بوسیله‌ی پلی فلزی از روی آن عبور کردیم. در ورودی یادمان گونی‌های خاکی را دیدیم که پیرزنی روی آن‌ها نشسته بود و نفس تازه می‌کرد و در سمتی دیگر خادمین خواهر، چادرهایی با زمینه‌ی سفید و گل‌هایی رنگی به بازدیدکنندگان غیر محجبه امانت می‌دادند. سپس از مسیری که قبلا تعیین شده بود به سمت محل یادمان حرکت کردیم. در این مسیر از پل‌هایی با بدنه‌ی یونولیتی که روی نیزارها و زمین خیس و نمناک پهن شده بود، عبور کردیم. پل‌ها حالتی شناور داشتند و با حرکت پاهای ما تکانی می‌خوردند که کودک درونمان را قلقلک می‌داد. در مسیر عبور از نیزارها صدای تیر و ترکش و عملیات جنگی پخش می‌شد و یاد فیلم‌های سینمایی دهه‌ی ۷۰ ‌می‌افتادی. تجربه‌ی خیلی جذابی بود! 

به یک ساختمان بزرگ سیمانی که رنگی تیره داشت و پنجره‌هایش را از بیرون با پتوی سربازی معروف! پوشانده بودند، رسیدیم با تابلوی راهنمایی که عنوان «نمایشگاه گنج جنگ» را داشت به داخل هدایت شدیم. از زمین بیرون ساختمان که پر از خاک بود به یک دفعه روی زمینی پوشیده از سرامیک ایستاده بودیم که پاهایمان را متعجب کرد! 

در غرفه‌های مختلف تصاویری از جنگ و کتاب‌های مرتبط با آن بر روی سه ‌پایه‌های دوربین گذاشته بودند. به انتهای سالن نمایشگاه که رسیدیم محلی برای فروش کتاب‌ و محصولات فرهنگی بود که عناوین کتاب‌ها ما را به سمتش کشاند. نگاهی به عنوان‌ها و فهرست‌ها انداختیم و خرید فرهنگی خود را در کمال رضایت انجام دادیم. 

پس از خروج متوجه شدیم در سالنی به موازات همین جا نمایشگاه بیداری اسلامی برپاست که از آن هم دیدن کردیم. 

بعد از اتمام بازدید از نمایشگاه که غرفه‌های مختلف اقلام مصرفی و تزیینی هم داشت، از دور کشتی بزرگی روی آب دیدیم که جمعیتی به دورش جمع شده‌اند و در حال تماشا هستند. خود را به محل رساندیم. داخل کشتی برای بازدید عموم آزاد نبود و فقط از بیرون هیبت‌اش را به نظاره نشستیم. کمی آن‌طرف‌تر از ساحل، مقبره‌ای را دیدیم با دیوارهای شیشه‌ای که محل تدفین شهدای گمنام بود و محل زیارت زائران. دستی بر ضریح شیشه‌ای کشیدیم و به زیارت شهدا نائل آمدیم. 

در سمت دیگر ساحل لوله‌‌ای با عرض و ارتفاع بزرگ را دیدیم که روی‌ آن مراحل ساخت پل بزرگ و معروف بعثت به تصویر کشیده شده بود. تصویرها را نگاه کردیم و توضیحات پایین‌اش را به دقت خواندیم. پل بعثت سه و نیم ماه بعد از عملیات والفجر ۸ توسط مهندس شهید شریفی در سال ۶۴ ، جهت ادامه‌ی عملیات و تثبیت خاک به دست آمده و انتقال نیرو و تجهیزات سنگین ساخته شد. 

حمل و نقل نیرو و تجهیزات جزو ضروریات عملیات بود که قبل از ساخت پل، به‌وسیله‌ی قایق‌ها و کمک‌های هوانیروز انجام می‌گرفت؛ با گذشت زمان امکان این نوع حمل و نقل دیگر میسر نبود بنابراین در اوایل ماه چهارم مهندس شریفی با انتقال این لوله‌ها از مناطق عقبه به دهانه‌ی خلیج فارس، این مسئله را حل کرد. 

در ساختار این پل، ۴۸۰۰ لوله، هر کدام به وزن ۷ تن و طول ۱۲ متر، به هم جوش خوردند. که روند جابه‌جایی پل به محل اصلی‌اش بسیار هوشمندانه بود. اجرای این پل با جهاد سازندگی خراسان بوده و زمان بهره‌برداری از آن در سال ۱۳۶۵ است. در حال حاضر به منظور تردد کشتی‌ها و قایق‌ها این پل از جایگاهش برداشته شده است تا تردد آبی را دچار مشکل نکند. این منطقه ۱۲ کیلومتر با دریای خلیج فارس و ۹۱ کیلومتر با شهر بندری بصره و فاو فاصله دارد. 

در سمتی دیگر یک ماکت شنی از منطقه‌ی عملیاتی والفجر را مشاهده کردیم و ایستگاهی سربسته که محل پخش فیلم‌های ۵ دقیقه‌ای فرهنگی برای بانوان بود، با عنوان«سینماکوثر». 

در پایان می‌بایست از مسیر تعیین شده خارج می‌شدیم که در فواصلی منظم از مسیر تابلوهایی با عنوان «گام‌های عاشقی» به رنگ ارغوانی دیده می‌شد که حامل جملات روانشناسانه و مذهبی در باب شناخت خود و شناخت خدا بود و در زیر همه‌ی آن‌ها به فارسی و لاتین نوشته شده بود: «دوستت دارم خدا». 

در انتها دوباره باید از پلی فلزی از روی رودخانه‌ می‌گذشتیم. خادمی در ابتدای پل با پاهای برهنه، تک تک زائران را بدرقه می‌کرد. جالب بود که در ابتدای ورود هم خادمی دیگر به تک تک بازدید کنندگان خیرمقدم و خوش‌آمدگویی می‌کرد. 

با این اوصاف حس کردیم به یک مهمانی دعوت شدیم و خوشحال از حسن رفتار میزبان، خداحافظی کردیم.


کد مطلب: 391

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/391/دعوت-یک-مهمانی-جنگ

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com