کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گزارشی توصیفی از منطقه عملیاتی طلائیه

نیم متر از این خاک را حفر کنی به طلا می رسی!

14 فروردين 1391 ساعت 17:49

اینجا طلائیه است. سرزمینی که کیمیاگر است و مس وجود بسیاری را به طلا تبدیل کرده و آنقدر غربت دارد که غریبانه به سمت خود می خواندت و تو هم غریبانه با قلبش انس می گیری. خاک طلائیه روایتگر است. گوش کن!


اینجا طلائیه است. سرزمینی که کیمیاگر است و مس وجود بسیاری را به طلا تبدیل کرده و آنقدر غربت دارد که غریبانه به سمت خود می خواندت و تو هم غریبانه با قلبش انس می گیری. خاک طلائیه روایتگر است. گوش کن! 

کمی از موقعیت عملیات رمضان دور شدیم و به طلائیه رسیدیم. از دور شبیه یک شهر خاکی بود با یک گنبد نقره ای و دروازه ای خاکی با گونی های شنی و سربندهای توسل. همین که از راه رسیدیم صدای یک راوی که در زمینه ای از یک موسیقی آرام آشنا در حال صحبت کردن بود، ما را سرجایمان میخ کوب کرد. حرف های آشنا اما از یاد رفته ی راوی تمام سر تا به پایمان را گوش کرد و فقط دوست داشتیم بشنویم. بشنویم از غربت طلائیه، غربت کسانی که برای ما رفتند و حالا در هیچ کجای زندگی خصوصی و اجتماعی ما جایی حتی کوچک! ندارند. راوی جوانی با لباس خاکی، یک کلاه بافت یشمی و چفیه ای بر گردن و چهره ای که معلوم نبود از اشک و شرم سوخته یا آفتاب مغرور منطقه. از ته دل با دل های ما حرف می زد و چشم همه را با عرق شرم خیس کرده بود. 

جلوی دروازه ی ورودی یادمان، از کفش و دمپایی پر بود و دو نوجوان خاکی پوش سر در گریبان که مثل ابر بهاری در حال باریدن بودند. عجیب است، به یاد ندارم در تهران و حتی جاهای دیگر، پسرانی به این سن بدون خجالت کشیدن و ملاحظه ی دوروبر و بدون غرور، انقدر خاکی و شرم گونه به گریه بیفتند. حال همه ی ما منقلب شده بود. 

زمین، زمین عجیبی بود. این را همه درک کرده بودیم. یک زمین در محاصره ی آب که جزیره ای بود برای خودش. طلائیه در منتهی علیه جنوب غربی خاک ایران قرار دارد. وقتی از جاده ی ۴۰ کیلومتری اهواز-خرمشهر آمدیم به سه راهی جوفیر رسیدیم و ۶۵ کیلومتر پس از آن به سه راهی فتح. طلائیه یک جاده به نام جاده ی صاحب الزمان دارد. منطقه مرکزی آن از یک سمت، ۱۲ کیلومتر تا عراق فاصله دارد و از ۸ و ۴ کیلومتری آن که دال طلائیه است، جزیره ی مجنون شمالی و جنوبی قرار دارد. 

از دروازه ی خاکی طلائیه رد شدیم و برای زیارت به مقبره ی شهدا رفتیم. بوی بهشت می آمد. انگار به اصلت باز گشته ای. به همان جا که روزی تو را از آن بیرون رانده بودند. 

تپه ها ی دور تا دور منطقه را که بالا می رفتی به یک جریان عظیم آب می رسیدی. که با سیم خاردار مانع رفتن مردم و به خطر افتادن امنیت آن ها شده بودند. 

چقدر آرامش داشت چشمان این آب! روزی این آب از چشمان شهدای ما سیراب می شده و برای جاری شدن در وجودشان، موج موج، بی تاب به سویشان می دویده. 

هر جا را که نگاه می کردی در هر گوشه و کناری هر کس با خود خلوتی داشت. البته خلوتی با حقیقت خودش، در حضور خدا و حضور همیشگی شهدا. کمتر زمانی پیش می آید که در مکانی آدم هایی را پیدا کنی که همه در حال فکر و تأمل کردن اند، در سکوت و بدون صحبت های بیهوده. 

در یک سمت از طلائیه دو چادر برزنتی بزرگ برپا کرده بودند که محل برگزاری نمایشگاه و استراحت زائران بود. نمایشگاه پر بود از رسانه های تصویری و مکتوب که پرده از جنگ نرم امروز بر می داشتند. از آشنایی با فرقه های منحط چون بهائیت، وهابیت و ... تا فلسفه ی کلمه ی بولوتوث که در زبان یونان باستان به یک مار و درخت اشاره دارد. بازی های رایانه ای که ذهن و اعتقادات قلبی ما را به بازی می گیرد و فیلم ها و کارکترهای انیمیشنی که تازه می فهمیدی چقدر با تو دشمن اند و تو چه ساده لوحانه آن ها را شریک خلوت و حریم شخصی خود می کنی و برای بچه های کوچک یک الگوی تمام عیار چون هری پاتر دست و پا می کنی. 

با دیدن این نمایشگاه از خودم پرسیدم که اگر الان شهدا با من حرف می زدند برای این ساده لوحی آگاهانه ی من که یک نسل مدعی در سواد و تکنیک هستم، چه می گفتند؟! 

قهرمان من کیست؟ این جمله ای بود که روی یک تابلو نوشته شده بود و عکس چند جوان امروزی که تیشرت هایی منقوش به تصویر شهدا را به تن داشتند؛ چقدر به ما جوان ایرانی این تیشرت قهرمانانمان برازنده بود. اما کاش می دانستیم قهرمان واقعی زندگی همه ی ما کیست! 

وقتی با سعید ثمردار که خود را خادم خادمین طلائیه می دانست از منطقه پرسیدیم، در پاسخ گفت که طلائیه منطقه ی خاصی است، چرا که مرز بین خشکی و آب است و جنگیدن در چنین شرایطی بسیار مشکل. اینجا منطقه ی خاصی و شهدایش هم شهدای خاصی هستند. زائرانش هم زائران خاصی هستند چرا که در هر زمان هر کاروانی نمی تواند به زیارت اینجا بیاید. چون ممکن است شرایط آب و هوایی نامساعد باشد و تنها گروهی اندک بتوانند به طلائیه برسند. شهدا زائران خود را خودشان انتخاب و دعوت می کنند. 

منطقه طلائیه یکی از محورهای عملیات های خیبر در سال ۱۳۶۲ و بدر ۱۳۶۳ بوده است. در عملیات خیبر اولین تجربه ی جنگ آبی-خاکی را داشتیم که شرایط بسیار سخت و مشقت باری را به همراه داشت. به همین دلیل شهید حاج عبدالله میثمی نماینده ی امام فرمودند: «هر کس که در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد.» عراق در برابر ما تجهیزات سنگین تری داشت و ما در مقابل جوانان هوشمندی را داشتیم که با نبوغشان دشمن را بر جای خود نشاندند. از جمله ی آن ها طراحی پل شناور خیبر بود که حتی تانک هم از روی آن عبور کرد. طراح این پل مهندس شهید حاج بهروز پورشریفی است. این پل خشکی را به خشکی متصل می کند و از طریق آن می توانستیم بسیاری از تجهیزات را وارد جزایر کنیم. هم اکنون نیز این پل در خاک عراق باقی مانده است. جاده های بسیاری هم توسط مهندسان ما که به آن ها سنگرسازان بی سنگر می گفتیم احداث شده است که الآن هم مورد استفاده قرار می گیرد.


کد مطلب: 392

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/392/نیم-متر-این-خاک-حفر-کنی-طلا-می-رسی

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com