اصفهان- راهیان نور-به مناسبت دوم خرداد سالروز شهادت شهید محمود شهبازی دستجردی جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) مروری اجمالی به زندگی نامه این شهید بزرگوار خواهیم داشت.
به مناسبت سالگرد شهادت قائم مقام لشگر27 محمد رسول الله؛
شهید محمود شهبازی ، کبوتر خونین بال حماسه آزادسازی خرمشهر
2 خرداد 1400 ساعت 22:44
اصفهان- راهیان نور-به مناسبت دوم خرداد سالروز شهادت شهید محمود شهبازی دستجردی جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) مروری اجمالی به زندگی نامه این شهید بزرگوار خواهیم داشت.
به گزارش راهیان نور؛ شهید محمود شهبازی دستجردی در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد پدرش کشاورزی ساده زیست و مومن بود.
محمود از بدو کودکی، طعم فقر و محرومیت را چشید، او در دامان پدری زحمتکش و پارسا و مادری پاکدامن، با احساسات ناب مذهبی رشد و تربیت یافت.
محمود قرآن را نزد مادرش که خود فرزند روحانی بود آموخت و تحصیلات دورة ابتدایی را در زادگاه خود به پایان رساند و برای ادامة تحصیل، وارد دبیرستان احمدیه حکیم سنایی اصفهان شد.
پس از چندسال تلاش و کوشش، مدرک دیپلم خود را با نمرههای خوب، در سال ۱۳۵۶ دریافت کرد و در همان سال، در کنکور شرکت کرد و در رشتة «مهندسی صنایع» دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شد.
شهبازی پیش از پیروزی انقلاب و در زمان تحصیل در دانشگاه به همراه دوستانش در انجمن اسلامی دانشجویان که به صورت مخفیانه فعالیت داشت، پیام ها و اعلامیه های امام خمینی را میان دانشجویان پخش میکرد.
وی در نخستین راهپیمایی شهر اصفهان نقش فعالی ایفا نمود و پس از مدتی برنامه تحصن در منزل آیت الله خادمی را سازماندهی کرد، با ورود امام خمینی (ره) به ایران مسئولیت امنیت بهشت زهرا (س) را بر عهده گرفت.
محمود شهبازی با شروع جنگ در حالی که دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود و رشته صنایع میخواند به سوی جبهه های جنگ شتافت وی به جبهه چپ سر پل ذهاب رفت و تا اواخر بهمن ۵۹ هدایت اطلاعاتی امور آن جبهه را به عهده داشت.
احمد متوسلیان درباره وی میگوید: برادرمان مهندس محمود شهبازی، دانشجوی سال چهارم دانشگاه علم و صنعت بود و رشته صنایع میخواند، در آن ایام ایشان مسئول سپاه همدان بود و فرماندهی جبهه قراویز در منطقه عملیاتی سر پل ذهاب را بر عهده داشت، میتوانم به جرأت بگویم که ایشان از اول جنگ در تمام نبردهایی که علیه ارتش عراق در جبهه غرب انجام میگرفت؛ شرکت داشت، به جای اینکه توی سپاه استان بنشیند و پشت میزهای آنچنانی خودش را گم کند چنان که متاسفانه بعضیها خودشان را گم کردند، همیشه در جبهه بود و در حال جنگ.
وی پیش از آغاز عملیات فتح المبین، به مسئولیت معاونت تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) برگزیده شد و با همین مسئولیت، در عملیات وارد عمل گردید و به هدایت نیروهای تحت امر تیپ پرداخت و در تحقق اهداف عملیات نقش و سهم بسزایی ایفا نمود.
شهبازی، پس از عملیات فتح المبین، تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را برای عملیاتی وسیع و بزرگتر تجهیز و آماده کرد، وی برای اجرای عملیات بیت المقدس، نیروهای زبده تیپ را راهی محور اهواز ـ خرمشهر کرد و با شروع عملیات، به خطوط دشمن یورش برد.
سردار شهید محمود شهبازی در سحرگاه روز دوم خرداد ماه ۱۳۶۱، در آستانة فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس، در حالی برای نجات جان یک بسیجی می رفت در اثر اصابت ترکش خمپاره، مجروح شد و به فوز عظمای شهادت نایل آمد.
اگرچه پایگاه مجازی شهید شهبازی و نرم افزار الکترونیکی زندگینامه شهید شهبازی تهیه شده و درباره این شهید بزرگوار کتاب های بسیاری نوشته اند، اما هنوز هم ابعاد شخصیتی او آنچنان که باید معرفی نشده است.با این حال در این گزارش کوتاه به معرفی این کتاب ها پرداخته ایم.
از جمله این کتاب ها می توان به عطر شب بوها، راز نگین سرخ، بینشان، مهتابخین، حماسه بیپایان، نخستین فاتح، بهار82 و دو کتاب مثل یک ستاره و مهندس شهر قشنگ در حوزه کتاب های کودک و نوجوانان اشاره کرد.
سردار شهید حسین همدانی دوست و همرزم سردار شهید محمود شهبازی در بخشی از کتاب مهتاب خیّن عملیات بیتالمقدس و نحوه شهادت محمود شهبازی را اینگونه روایت میکند:
ساعت از دوازده شب هم گذشته بود و وارد دقایق اولیهی یکشنبه، دوم خرداد ۱۳۶۱ شده بودیم. من پیش حاج همت، در مقر نصر ۲ مانده بودم و آقای محمودزاده، در همان مقر جلویی، پیش حاج محمود شهبازی بود.
حاج محمود، در همان دقایق اولیهی دوم خرداد، در خط شهید شد.
خودم از لحظه ای دچار شک و ابهام شدم، که دیدم روی شبکه ی مخابراتی مردم پیام نصر ۲، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمیشود. عمدهی مکالمات آن محور را، یا مسعود نیک بخت با فرمانده گردانهای محور سلمان انجام میداد، یا آقای محمودزاده. قدری که گذشت، حاج همت هم دلشوره پیدا کرده و گفت: عجیب است، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد.
من می روم ببینم کجا رفت. از مقر نصر ۲ رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت، دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت، رفت پای بی سیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای
محور محرم شد.
شهید همدانی در قسمتی دیگر از کتاب خود می آورد: رفته بود بیرون سنگر خودش یکی از زخمیهای جامانده از ستون نیروهای گردان مسلم را که مدام از درد ناله میکرد، به عقب بیاورد، که موشک کاتیوشای دشمن کنار او به زمین اصابت کرد و در جا شهید شد. افراد حاضر در آن سنگر؛ به استثناء آقایان محمودزاده و نیک بخت، همگی بعدها شهید شدند.
عیوضی شهید شد، شکری موحد شهید شد. سعید بادامی هم، آن شب عقب بود و در آن جا حضور نداشت. منتها، برادرمان مجتبی صالحی پور، که همه جا مثل سایه با حاج همت حضور داشت، چون مدام بین سنگر همت و مقر شهبازی در رفت و آمد بود، فکر می کنم از جزئیات نحوه ی شهادت حاج محمود، خبرهایی داشته باشد.
سردار شهید همدانی در کتاب مهتاب خین می نویسد بعد از مطلع شدن از شهادت شهید محمود شهبازی دو تا عصا را زدم زیر بغل و راه افتادم. پرسید: کجا با این عجله؟ جوابی برای سوال آقای محمودزاده نداشتم. از سنگر که خارج شدم، زیر نور مهتاب، فاصلهی کوتاه بین آن جا تا آن سنگر را، عصازنان طی کردم. کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده.
همان طور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زل زد توی چشم های من. صورت اش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانهاش بی اختیار میلرزید. نمیدانم در آن لحظات، این چه صبری بود که خدا به من داد. حتی نَم اشکی هم به چشمهایم نیامد. برگشتم از بچه هایی که دور من حلقه زدند، پرسیدم: کجا شهید شد؟ مرا بردند دویست متر جنوبیتر از محل آن سنگر و زمین را نشانام دادند.
زیر نور رنگ پریدهی مهتاب، قیفِ انفجارِ به جا مانده و زمین سوخته و زیر و زبَر شدهی اطرافش را دیدم. کاملا مشخص بود که موشک کاتیوشا، با چه ضربِ مهیبی آن جا فرود آمده. چند قدمی کنارتر، در یک گودال کوچک، خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم، کفِ دست راستام را جلو بردم و زدم به لُجهی خونِ سرخ محمود شهبازی و بعد، دستِ خون آلودم را، با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، کشیدم به سر و صورتام. به آسمان نگاه کردم. قرص ماه، بالای سرم ایستاده بود.
سردار شهید محمود شهبازی در فرازی از وصیت نامه خود آورده است: مادر جان و سفارشی عظیمتری که به شما دارم که مادرم، چون خودت فرزند یک روحانی بودهای. دلم میخواهد که تو مرا بخاک بسپاری و حتی پدرم خاک و گل بروی قبرم بریزد تا همه بدانند که شما سرشار از شوق هستید و ایمان.
فامیل بداند که باید فرزند بدهد و ابرقدرتها بدانند که با شهید دادن خانوادهها حرکت انقلاب تندتر میگردد و چرخهای آن سریعتر.
در خاتمه آخرین کلمات را به نگارش درمیآورم:
برادران فقط باید به فکر اسلام بود و بس و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد و باید بدانیم که به قول قرآن:
«ماعندکم ینفد و ماعند ا… باق
ماتنفقوا من شیء فی سبیل ا… یوف علیکم»
درود بر شهیدان اسلام بخصوص شهید مظلوم شهید آیت ا… بهشتی.
برقرار باد پرچم اتحاد جماهیر اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)
"راز نگین سرخ" و ترجمه آن به سه زبان انگلیسی، عربی و اردو
راز نگین سرخ به قلم حمید حسام نویسنده پرآوزه همدانی است که به صورت روایتی داستانی زندگینامه سردار شهید مهندس محمود شهبازی را به تحریر در آورده است.
حسام در ابتدای مقدمه این کتاب گفته که : نیک خرسندم از اینکه تمام شخصیت های این داستان نه ساخته ذهن و تخیل این قلم ، که پرورده اکسیر عرفان و جهادند .
و طرفه اینجاست که به جز یک نفر همه در آن سوی هستی ، رحل اقامت گزیده اند.
حوادث این داستان گوشه ای از فراز و نشیب های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است، لذا همه حوادث واقعی اند ، که نقش آفرینانش ، سردار شهید لشکر سلحشور انصار الحسین (ع) - استان همدان - و موسسان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بوده اند.
در بخشی از این کتاب که به زبان انگلیسی، عربی و اردو هم ترجمه شده آمده؛
کاش یه بارم که شده ، لب باز کنی و به من بگی چکاره ای ؟ معلم قرآنی ، درس مهندسی می خوانی یا یه بسیجی هستی ؟
مادر در خیالش با محمود حرف می زد . می پرسید : اما جواب نمی شنید. هربار که او را می دید ، چشمانش نور می گرفت ، لبش به خنده وا می شد : اما گوشه دلش همچنان نگران او بود . فکر بدرقه عذابش می داد .دستپاچه می شد و می زد به حیاط یا زیر سردر حیاط می ایستاد : با قرآن و اسپند .اما این دفعه دل و دماغ دفعات قبل را نداشت.نشست کنار حوض.این پا و آن پا کرد و منتظر محمود ماند .باز طاقت نیاورد .
چشمش به آب پاش پلاستیکی افتاد.بلند شد و دست های لرزانش را دور دسته پلاستیکی آن حلقه کرد و گلدان های قد و نیم قد حیاط را یکی یکی آب داد ، اما باز غرق در خیال محمودش بود .ذهن نا آرام او زندگی نوجوانی و جوانی فرزندش را در بستر زمان مرور می کرد...تا شر شر آبی که از دهانه گلدان سرریز شده بود و روی پله ها می ریخت، او را به خود آورد.
انتهای پیام/
کد مطلب: 16255