با آن همه کار و دردسر ، حواسش به عشایر بین راه سید صالح تا پاوه هم بود. اوضاعشان خوب نبود . ما را فرستاد آن جا برایشان کلاس درس و قرآن و ورزش راه انداختیم . دام هایشان را واکسینه می کردیم؛ و هرکاری از دستمان بر می آمد . خودش هم به ما سر می زد.
طلبه بودم . توی خط من را دید ،
گفت :درس و مشقت را چه کار کردی ؟
گفتم : این جا واجب تر است.
گفت : اگر حوزه ها خالی بشه راحت می شکنیم.
دو ماه دو ماه طلبه ها را جابه جا می کرد که به درس هایشان برسند.
یادگاران– ص 47 و 45
► دانلود فلش کارت مطلب