کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

به مناسبت سالروز شهادت شهید موحد دانش؛

دست مصنوعی سردار و عصبانیت مأمورین سعودی

13 مرداد 1396 ساعت 10:41

سهمیه مکه برای شهید «پیچک» بود که آن را به حاج علی موحددانش داد. او وقتی می‌خواست عازم حج بشود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد.


راوی راهیان نور، علیرضا نخستین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، او نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت.

 

 

حضور در کردستان

با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین «محسن وزوایی» در عملیات «بازی‌دراز» حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از عملیات «مطلع الفجر» به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات «فتح‌المبین»، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) مأمور شد تا به عنوان «معاون گردان حبیب بن مظاهر» مأموریتش را انجام دهد.وی پس از خاتمه عملیات فتح‌المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه «الی‌بیت المقدس» و آزادی خرمشهر ایفا کرد.

 

 

اعزام به لبنان

در خرداد سال 1361 ازدواج کرد. پس از پایان عملیات الی‌بیت‌المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، «فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع)» را بر عهده گرفت و در عملیات«والفجر 1» با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.

 

 

منصور کوچک محسنی با عصا و علیرضا موحد دانش در حال اعزام به لبنان

 

علیرضا موحد دانش، عاقبت در روز 13 مرداد 1362 در عملیات «والفجر 2» در منطقه «حاج عمران» و در حالی که «فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع)» را بر عهده داشت به شهادت رسید.

 

 

 

حضور اشتباهی در چادر دشمن و قطع دست

عملیات « بازی دراز» بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچه‌ها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقی‌ها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. وقتی حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقی‌ها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقی‌ها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.

 

فکر می‌کنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.

 

 

سهمیه مکه

شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است: بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید «غلامعلی پیچک» آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...»

 

 

فواید دست مصنوعی

سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی می‌خواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچکس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که می‌رسند، در یکی از به اصطلاح کمپ‌ها که وارد می‌شود می‌بیند عکس «فهد» نصب شده است. با زیرکی آن عکس را می‌کند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن نصب می‌کند.

 

 

شهید علیرضا موحددانش در مکه

مأمورین سعودی که این قضیه را می‌بینند علیرضا را برای بازجویی می‌برند اما چیزی از وی نمی‌توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار می‌زنند و می‌روند. بر می‌گردند و می‌بینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی می‌شوند که علیرضا این پوسترها را از کجا می‌آورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی‌شوند تا اینکه بالاخره رهایش می‌کنند. همین کار را مکرر ادامه می‌دهد.

به دوستانش گفته بود: «این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.»


کد مطلب: 10496

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/10496/دست-مصنوعی-سردار-عصبانیت-مأمورین-سعودی

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com