کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

یک روز بارانی در معراج شهدای اهواز

22 اسفند 1401 ساعت 12:50

بوی نم باران به مشامم می‌خورد. تمام مسیر پر شده بود از چاله‌های کوچک و بزرگ. تقریباً کسی در راه نبود. روی چادرم ردپای قطره‌های باران باقی مانده بود.


إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (یونس، ۲۴)

با ظهور باران است که حیات و بیداری شکل می‌گیرد. بارانی که مایه نشاط و سرزندگی است و این صدای برخورد باران به شیشه اتاقک خادمین بود که خواب را از چشمانم ربود و نوید یک زندگی و روز تازه را به من داد. برخاستم و راهی معراج شهدا شدم.

بوی نم باران به مشامم می‌خورد. تمام مسیر پر شده بود از چاله‌های کوچک و بزرگ. تقریباً کسی در راه نبود. روی چادرم ردپای قطره‌های باران باقی مانده بود؛ با آنکه خیس می‌شدم امّا دلم نیامد این لحظات زیبا را ثبت نکنم. به هر زحمتی بود از فضای اطراف چندین عکس گرفتم. 

به معراج رسیدم.

فضا مملو از حس آرامش بود.

گروهی از زائران به تازگی از معراج خارج شده بودند.

خانمی در گوشه سمت چپ آنجا، تنها نشسته بود و مناجات می‌کرد. این، اوّلین باری بود که می‌توانستم با شهدا خلوت کنم؛ به‌دور از شلوغی و هیاهوی جمعیت. 

_ نباید این موقعیت را ازدست بدهم! 

 برخاستم، جلو رفتم و به نشانه ادب، دست بر روی سینه نهادم و زیر لب گفتم: اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ...

خبرنگار جهاد رسانه‌ای شهید رهبر: فاطمه عصاری

انتهای پیام/


کد مطلب: 17784

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/gallery/17784/1/یک-روز-بارانی-معراج-شهدای-اهواز

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com