والدینم در فراق «نبیاله» چشم از دنیا فرو بستند/ مادرم تا لحظه مرگ چشم انتظار برادرم بود
به گزارش راهیان نور ، پس از 36 سال انتظار زمان وصال رسید. پیکر پاک برادر را در آغوش کشید، بغضش شکست و جهنم هجر به بهشت وصال تبدیل شد، چون انتظار و غربت به سر رسیده بود.
سخت است که بخواهیم از فراق بنویسیم آن هم فراقی 36 ساله. فراق یعقوب از یوسف با دیدار، حلاوت یافت اما چه باید گفت از پدران و مادرانی که در فراق فرزند طعم وصال را نچشیدند. پدران و مادرانی چون پدر و مادر نبیاله محسنی که پیش از بازگشت فرزندشان به وطن دل از دیار خاکی کندند و سخت است از حال مادری گفتن که 34 سال انتظار کشید تا فرزندش را دوباره در آغوش کشد اما در فراق فرزندش چشم از جهان فرو بست و سختتر بیان صبوری برادرانی است که عاشق برادر بوده و هستند.
برای آن که اندکی حال و هوای این فراق و وصال عارفانه را بعد از گذشت 36 سال درک کنیم با برادر شهید تازه تفحص شده «نبیاله محسنی» هم کلام شدیم.
راهیان نور: از زندگی برادر و فراز و نشیبها بگویید؟
محسنی: برادرم نبیاله در 7 اردیبهشت سال 1339 در روستای هونجان به دنیا آمد و در دامان پر مهر پدر و مادرم بزرگ شد و در اوایل نوجوانی عشق و علاقهای به کارهای فنی داشت و در کارهای برقی، ساختمانی و معماری مهارت فراوانی داشت. نبیاله به رشته فوتبال نیز بسیار علاقه داشت و با احداث زمین چمن تمام بچههای روستا را برای فوتبال جمع میکرد.
راهیان نور : چقدر با برادر شهیدتان اختلاف سنی داشتید؟
محسنی: با برادرم شهیدم 10 سال تفاوت سنی دارم، یادم میآید وقتی که 10 ساله بودم و برادرم کار بنایی قبول کرده بود به همراه او بر سر کار میرفتم، یک روز بعد از ظهر کار بندکشی آجر را کمی یادم داد و گفت این کار را انجام بده تا من بیایم، من هر چه انتظار کشیدم او نیامد، بعد از انجام کار روزانه به خانه رفتم برادرم به خانه نرفته بود به زمین فوتبال مراجعه کردم، دیدم برادرم آنجا مسابقه فوتبال داشت.
راهیان نور : از اخلاق و منش شهید بگویید؟
محسنی: شهید نبیاله محسنی همیشه به نفع مردم کار انجام میداد و احترام بسیاری به بزرگترها میگذاشت و با ساکنان روستا بسیار مهربان بود و هنوز هم آثار کارهایی که در منازل بعضی از روستاییان انجام داده بود، به یادگار مانده است.
راهیان نور : نبیاله چگونه به جبهه اعزام شد؟
محسنی: مدتی بعد از اتمام سربازی که در یکی از کلانتریهای تهران بود، برای دفاع از وطن خود به جبهه اعزام شد.
راهیان نور : آخرین دیدار با برادرتان چه زمانی بود؟
محسنی: آخرین دیدار در محرم سال 61 که از جبهه مرخصی آمده بود او را زیارت کردم و تمام رزمندگانی که در مسجد جامع هونجان آن روز جمع شده بودند به جبهه اعزام شدند.
راهیان نور : حال و هوای خانواده زمانی که خبر شهادت را شنیدند، چگونه بود؟
محسنی: شهید محسنی در آبان ماه سال 61 در مرحله سوم عملیات محرم در منطقه عینخوش و شرهانی در یک شب بارانی مفقود شد تا سال 1384 هیچگونه خبری از برادرم نداشتیم تا اینکه اعلام شد باید برای مفقودان مراسم بگیریم و یک مراسم کلی گرفته شد و آن زمان فهمیدیم که برادرم شهید شده است.
حدود 10 سال پیش با مادرم برای آزمایش DNA به اصفهان رفتیم و تیر ماه امسال بود که از تهران برای تکمیل مشخصات با من تماس گرفتند که شک کردم که پیکر برادرم پیدا شده است، شب این مسأله را با همسرم در میان گذاشتم و به او گفتم که احتمال دارد پیکر نبیاله را بیاورند و این آرزو در تاریخ 21 شهریور 97 به حقیقت پیوست.
راهیان نور : حتما سالهای انتظار برای شما و خانواده به ویژه پدر و مادر سخت بود.
محسنی: سالهای انتظار برای ما که سرگرم روزگار بودیم، سخت نبود ولی برای پدر و مادرم بسیار طاقتفرسا بود و در این مدت بسیار از دوری فرزندشان سختی کشیدند به ویژه مادرم که تا لحظه مرگ چشم انتظار نبیاله بود و در چند سال آخر عمر با وجود ناتوانی جسمی شبهایی را به یاد و خاطره برادرم صبح میکرد.
راهیان نور : مرحوم پدر و مادر چه حسی نسبت به مفقودالاثرشدن برادرتان داشتند؟
محسنی: همیشه در این فکر بودند که آیا برادرم زنده است یا نه، پدرم در سال 87 و مادرم در سال 95 در فراق برادرم چشم از دنیا فرو بستند.
راهیان نور : وقتی به شما خبر دادند پیکر شهید پیدا شده چه حسی داشتید؟
محسنی: هر لحظه منتظر شنیدن این خبر بودیم، پس از 36 سال انتظار زمان وصال رسید. پیکر پاک برادرم را در آغوش کشیدم بغضم شکست و جهنم هجر به بهشت وصال تبدیل شد.
راهیان نور : مهمترین بندهای وصیتنامهاش چه بود؟
محسنی: نیکی به پدر و مادر، دعا برای رزمندگان، نماز اول وقت و شرکت در دعاها و مراسمهای ماه محرم.
با تقدیر از زمانی که صرف کردید، برای شهید علو درجات، برای پدر و مادرشان رحمت الهی و برای خانواده شما صبر و سلامتی را از خدای متعال خواستاریم.
انتهای پیام/