تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۱۵
کد مطلب : ۱۵۸۴۵
در گفتگوی تفصیلی به مناسبت سالروز شهادت؛
ناگفتههایی از فرماندهی "شهید بابایی" در نیروی هوایی ارتش؛ جوانمردی که قهرمان ایران شد
ورود به ارتش
در سال ۱۳۴۸ علیرغم قبولی در رشته پزشکی با توجه به علاقه بسیاری که به پرواز و اوج گرفتن در آسمان ها داشت، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی خلبانی برای تکمیل دوره آموزشی به کشور آمریکا اعزام گردید.
وی با پشتوانه مذهبی قوی و ایمان نیرومندی که داشت، در مدت اقامت در آمریکا هرگز جذب مظاهر و زرق و برق پر فساد غرب نشد و با موفقیت دوره آموزش خلبانی هواپیمای شکاری را به اتمام رساند و پس از مراجعت به وطن در سال ۱۳۵۱ با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول به خدمت مشغول شد.
با ورود هواپیماهای مدرن و پیشرفته اف-۱۴ به نیروی هوایی، عباس که جزء خلبانان تراز اول و ماهر نیروی هوایی و از ذکاوت و تیز هوشی خاصی برخودار بود برای دوره آموزشی اف-۱۴ انتخاب و با همان مهارت همیشگی آن را به پایان رساند.
شهادت
در هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سرکوب و دفع تجاوزات دشمنان انقلاب اسلامی، به درجه سرتیپی مفتخر گردید، اما آن قدر خاکی بود که کمتر کسی او را با این درجه دیده بود.
در همان سال نامش برای سفر حج نوشته شد. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود اما ناگهان در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد گفت: «مکه من این مرز و بوم است.
مکه من آبهای گرم خلیج فارس و کشتیهایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل میتوانم خودم را راضی کنم». خانواده را فرستاد اما خودش نرفت. در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت:«انشاء الله خودم را تا عید قربان به شما میرسانم.»
عباس به کمک همکارانش در مدت ایام حج سال۶۶ طرحی را برای عبور سالم کشتیهای تجاری در خلیج فارس به اجرا درآورد، ماحصلاش عبور امن چهل فروند کشتی غول پیکر تجارتی از تنگه خورموسی بود.
او با اینکه معاون عملیات نیروی هوایی بود هیچگاه خود را از صحنه نبرد جدا نمی کرد و همیشه در میدانهای جنگ حضور داشت. میگفت:«اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ میبینم».
در پانزدهم مردادماه ۶۶ روز عید قربان با یک هواپیمای دو کابینه"اف -۵" در تبریز به اتفاق سرهنگ خلبان علی محمد نادری(خلبان کابین جلو) عهدهدار انجام آخرین مأموریت پروازی خود شد. پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت خود را برای رسیدن به عید قربان آماده کرد. باید به سرعت برای میهمانی و عید قربانی کردن نفس بر می گشت. هواپیما غرش کنان همچون صاعقه هوا را میشکافت و پیش میرفت.
ناگهان صدای اصابت گلوله فضا را متحول کرد. لبیک اللهم لبیک. حاجی خود را به مسلخ عشق رساند. عباس سالها بود که نفس خود را قربانی کرده، حال نوبت به جان دادن است و رسیدن به محبوب. صدا در کابین طنین انداز است عباس جان، حاجی، اما صدایی نمی آید. هواپیما مورد اصابت گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفته و گلوله حنجره عباس را پاره کرده است و عباس در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی ذبیح الله شد. لبیک اللهم لبیک.
امیر پرویز مرادی که اکنون دهه هفتم زندگی خود را سپری میکند و از سال 1346 وارد ارتش شده، میگوید:« شهید عباس بابایی معلم اجتماع و جامعه بود و ایکاش همه میتوانستند مثل ایشان باشند». راهیان نور ناگفتههای همرزم شهید بابایی را شرح میدهد:
راهیان نور:از چه زمانی با شهید عباس بابایی آشنا شدید ؟
مرادی: آشنایی قبلی با شهید بابایی نداشتم. شهید بابایی در پایگاه دزفول خلبان اف 5 بود و من در پایگاه شیراز خلبان اف 4 بودم. شهید بابایی بعد از مدتی پرواز در پایگاه دزفول برای دوره هواپیمای سوپر مدرن اف 14 به پایگاه اصفهان منتقل میشود و من هم برای دوره جنگ الکترونیک رزم هوایی که علم جدیدی بود به امریکا سفر کردم و موقع برگشت به اصفهان منتقل شدم. آشنایی ما تقریباً ازاینجا آغاز میشود اما تا مدتی رابطهمان مانند همکار بود و اولین پروازم با او قبل از انقلاب رخ داد.
راهیان نور: چطور با شهید بابایی صمیمی شدید و نظرشان را جلب کردید؟
مرادی: در آن زمانها پرونده من از گزارشهای ضد رژیم پهلوی سیاه بود. بعد از انقلاب و ورود شهید عباس بابایی به انجمن اسلامی پایگاه، پرونده خلبانها را بررسی کرد. شهید به دلیل اینکه بسیار انقلابی و ضد رژیم پهلوی بود، با دیدن پرونده من ارتباط نزدیکتری با من پیدا کرد و از آن زمان صمیمیتر شدیم.
بعد از فرار بنیصدر و ترفیع درجه شهید بابایی از سروانی به سرهنگی، شهید بابایی فرمانده پایگاه شد. من در آن زمان معاون نیروی هوایی انارک بودم. مدتی گذشت و شهید مرا بهعنوان جانشین خود در تهران معرفی کرد اما فرمانده نیرو هوایی با این انتصاب موافقت نکرد و شهید بابایی اصرار داشت که من جانشین او شوم. سه بار نامهنگاری شد و درنهایت من بهعنوان معاونت پشتیبانی پایگاه منصوب شدم. به دلیل اینکه در این سمت دیگر نیازی به اجازه فرمانده پایگاه نبود و شهید به من اعتماد داشت، واگذاری این منصب را به من سپرد.
راهیان نور :از ویژگی شاخص و خاطراتی که از شهید بابایی دارید برای ما بگویید.
مرادی: ارتش چندین خانه دارد که بزرگترین آنها برای افسران ارشد است و بعد به ترتیب برحسب درجه نیروها، کوچک و کوچکتر میشد. گزارششده بود که یکی از کارمندان با 5 فرزند نیاز به خانه بزرگتری دارد اما باید در صف نوبت منتظر باشد. شهید بابایی به او گفته بود که سه روز بعد وسایلش را جمع کند و به خانهای که آدرس آن را میدهد، برود. مالکِ خانه شهید بابایی بود و بهجای رفتن به خانهای vip به خانه کوچکتری رفت که من چندین بار به این خانه رفتوآمد داشتم.
از دیگر خاطرات بهیادماندنی که میتوان به آن اشاره کرد، زمانی بود که تلویزیون قرارگاه سربازها خراب شده بود. دو سه روزی تلویزیون را برای تعمیر به شهر فرستاده بودند و شهید بابایی در سرکشی که از قرارگاه انجام داده بود، سربازها از وضعیت موجود گله کردند که تلویزیونی برای سرگرم شدن ندارند. فردای آن روز شهید بابایی تلویزیون 22 اینچ خودش را به قرارگاه برد. همسر شهید بابایی به من زنگ زد و گفت بچهها بهانهگیر شدهاند و اذیت میکنند، اگر میشود کاری کنید تا تلویزیون را برگرداند. شهید بابایی تلویزیونی که سرگرمی بچههای خودش بود را برای سربازها آورده بود.
او آدم بسیار افتاده، متواضع، مؤمن و بخشندهای بود. متین و سربهزیر و همیشه در حال دعا خواندن بود و به ورزش اهمیت میداد و والیبالیست بود.
راهیان نور : در چه عملیاتی با شهید بابایی هم رکاب بودید؟
مرادی: در جنگها چند بار با هم پرواز داشتیم ولی در بزرگترین عملیات یعنی حمله به «اچ 3» و یا «الولید» که هزار کیلومتر دورتر از مرزهای ما و منتهی علیه عراق و مرز اردن است (کتابی درباره این عملیات نوشتهشده است) با شهید عباس بابایی در دو هواپیمای مجزای پشتیبانی هم رکاب بودیم.
چندین هواپیمای فانتوم که مأموریت اصلی با آنها بود و باید بمباران میکردند و پنج فروند هواپیمای اف 5 در این عملیات مأموریت داشتند. دنیا در شگفت بود که چطور در این عملیات و در خاک دشمن 3 بار سوختگیری هوایی انجام دادند. سرانجام دشمن را غافلگیر بمباران کردند و 48 فروند هواپیمای بمبافکن و هلیکوپتر شکاری دشمن از بین رفت و درس بزرگی برای صدام شد.
راهیان نور :شهید بابایی چه دیدگاهی به جامعه و انقلاب داشتند؟
مرادی: نگاه ویژه شهید بابایی بیشتر به طبقه پایین جامعه بود و حتی به همکاران با درجه پایینتر و مردم بیبضاعت کمک میکرد. شهید آدم عجیبی بود و که هرچه بگوییم کم گفتهام. او خود را فدایی نظام و رهبری کرده بود و ذاتاً مؤمن و اسلام ناب محمدی را انتخاب کرده بود. تمام هموغمش در مورد انقلاب بود و هر زمان که نامه و یا دستوری کتبی میداد، پایین امضایش مرگ بر آمریکا مینوشت.
فرماندهی پایگاه را قبول نکرد و مقامات را متقاعد کرد که اگر فرمانده نیروی هوایی شود، نمیتواند در عملیات شرکت کند. جانشین فرمانده شدند.او معلم اجتماع و جامعه بود و ایکاش همه میتوانستند مثل ایشان باشند. شهید در سفر پایانی خود گفت که حج من خلیجفارس است و در همان عملیات به شهادت رسید.
راهیان نور: اگر شهید زنده بود چه توصیهای را به جوانان امروز میکرد؟
مرادی: جوانان باید بدانند که کشور متعلق به آنهاست و باید باجان و دل از آن محافظت کنند. برای پیشرفت آن هرکاری لازم است انجام دهند و خود را برای سربلندی آن فدا کنند.
گفتوگو از ریحانه شهبازی
خبرنگار جهادرسانه ای شهید رهبر
انتهای پیام/