ارومیه-جهاد رسانهای شهید رهبر- شهید غلامعلی نیکخواه که در سال 61 در کسوت معاون عمرانی استاندار آذربایجان غربی خدمت می کرد در محور ارتباطی تکاب به مهاباد، به دست منافقان کوردل، به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
همسر شهید غلامعلی نیکخواه؛
شهادت برازنده شهید نیکخواه بود/ پست و مقام هیچ ارزشی برایش نداشت
8 شهريور 1394 ساعت 11:16
ارومیه-جهاد رسانهای شهید رهبر- شهید غلامعلی نیکخواه که در سال 61 در کسوت معاون عمرانی استاندار آذربایجان غربی خدمت می کرد در محور ارتباطی تکاب به مهاباد، به دست منافقان کوردل، به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
به گزارش سرویس راوی راهیان نور، شهید غلامعلی نیکخواه پس از یک سال خدمت به عنوان معاون عمرانی استانداری آذربایجان غربی، در ۱۲بهمن سال ۱۳۶۱، هنگام مأموریت در محور ارتباطی تکاب به مهاباد، به دست منافقان کوردل، به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
درگفتوگویی که با همسر این شهید بزرگوار ترتیب دادیم بیشتر با این شهید والامقام آشنا میشویم.
از شهید غلامعلی نیکخواه برایمان بیشتر بگویید؟
شهید نیکخواه متولد سال ۱۳۲۸ اهل بروجن بود برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان به آمریکا مهاجرت کرد و در سال ۱۳۵۸، پس از پایان تحصیلاتش به ایران بازگشت.
ایشان در مدت اقامتش در آمریکا، از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و کانادا بود و برای برگزاری جلسات سخنرانی و راهپیمایی علیه رژیم پهلوی، تلاش زیادی می کرد.
این شهید پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۸، در جهاد سازندگی چهارمحال و بختیاری مشغول به خدمت شد و پس از آن مسئول دفتر عمران امام و سپس فرماندار شهرستان بروجن شد و با توجه به شایستگی و پشتکار فراوان، وی در نهایت به عنوان معاون عمرانی استانداری آذربایجان غربی منصوب و مشغول به خدمت شد.
از خصوصیات اخلاقی شهید نیکخواه توضیح دهید:
به جهت خلوص نیت، پاکی و ایثاری که در وجود این شهید بود تمام فعالیتهایش فقط به خاطر رضای خدا بود. پست و مقام هیچ ارزش و جایگاهی برایش نداشت و هدفش خدمت به مستضعفین بود و در تمام لحظات زندگی به من می گفت که فقط می خواهم خدمت کنم مدام می گفت دوست ندارم آسیبی به کسی برسانم و فقط می خواهم به مردم خدمت کنم.
بعد شهادت ایشان افرادی که می آمدند اشک می ریختند و ناراحت بودند. همگی از قشر نیازمند و درماندهای بودند که هنگام مراجعه به دفتر شهید نیکخواه هیچ گاه ایشان را پشت میزشان ندیدند چرا که شهید نیکخواه با گوش جان در کنارشان می نشست و به درد دل آنها گوش می کرد می گویند هیچ موقع نشد که شهید آنها را قبول نکند و بگوید وقت ندارم.
در طول مدتی که با ایشان بودم ایشان واقعا فعال بود واقعا با خلوص نیت به فکر نیازمندان بود نیمه شب از خوابش می زد و به سرکشی در خیابانها و بیمارستانها مشغول بود. نحوه رسیدگی به بیمارها را بررسی می کرد و خلاصه خصوصیات اخلاقی ایشان قابل وصف نیست.
از مدت خدمت او در آذربایجان بگویید؟
زمانیکه شهید نیکخواه به آذربایجان آمد بسیاری از مردم بروجن و خانواده او را منع کردند او برای آمدن به آذربایجان غربی استخاره کرد و یادم هست هر سه مرتبه جاء الحق و زهق الباطل آمد و شهید نیکخواه گفت در هر شرایطی که باشد به آذربایجان غربی می روم.
با توجه به شرایط خاص آذربایجان چون می دانست افراد اندکی حاضر به خدمت در این منطقه هستند از او پرسیدم چرا ارومیه را برای خدمت انتخاب کردی به من گفت من برای رضای خدا کار می کنم نه بخاطر پست و مقام و حالا که در این منطقه نیاز است و به آنجا می روم و با توجه به مخالفتهای خانواده من و خانواده خودش به آذربایجان غربی آمد.
از نحوه شهادت ایشان برایمان بگویید؟
شهید نیکخواه سال ۵۹ به ارومیه آمد و من سال ۶۰ آمدم. ایشان خصوصیتی که داشت این بود که هیچ موقع راننده استانداری را با خودش نمی برد تا اینکه روزی شهید خدایی به آقای نیکخواه می گوید شما با من مشکلی داری که ما را با خودت به مأموریت نمی بری.
شهید نیکخواه یک تافته جدابافته بود، اینکه می گویند شهدا کسانی هستند که واقعا در این دنیای خاکی جایی ندارند چرا که شهادت لباسی بود که برازنده ایشان بود گویا این دنیا شهید نیکخواه را محصور کرده بود.
حین مأموریت که با شهید خدایی رفته بودند به شهید خدایی می گوید که ما با هم میرویم ولی ممکن است برنگردیم و این سفر، سفر آخرمان باشد.
شهید نیکخواه در مأموریتی که به تکاب برای معرفی بخشدار آنجا رفته بود در حین برگشت از تکاب گویا یک سری نفرات ایشان را اسکورت می کنند ولی نزدیکهای مهاباد شهید نیکخواه اسکورتها را بعد از صرف چای در یک قهوه خانه راهی شهرشان می کند و می گوید دلیل ندارد شما هم خود را به خطر بیندازید و ایشان با شهید خدایی راهی ارومیه می شوند.
گویا عده ای از منافقان کوردل در کمین نشسته بودند و به سمت راننده تیراندازی می کنند و شهید خدایی به شهادت می رسد و ماشین را با پرتاب یک قطعه سنگ بزرگ متوقف می کنند و هنگام توقف ماشین شهید خدایی را از ماشین پایین می اندازند و شهید نیکخواه را که هنوز زخمی بود مورد ازار و اذیت قرار می دهند و از ایشان اطلاعات درخواست می کنند.
من جنازه شهید نیکخواه را ندیدم ولی گویا به طرز فجیعی شکنجه و مچ دستش را قطع کرده بودند. با قنداق تفنگ سرو صورتش را زخمی کرده بودند و تیر خلاص را به او زده بودند.
خودتان موقع شهادت ایشان ارومیه بودید؟
من در سال ۶۰ یک سال پس از آمدن شهیدنیکخواه به ارومیه آمدم و پسرم چهارماهه بود و در سرمای زیر ۳۰ درجه زندگی می کردیم.
یادم هست دو هفته قبل شهادت ایشان ماشین گازوئیل آمد تا به ما سوخت بدهد و شهید نیکخواه با عجله رفت بیرون و برگشت و بعد دیدم مدام به او زنگ می زنند و می گویند چرا این کار را کردی و من که پرسیدم مگر چه کار کرده ای گفت سوخت را برای خانواده استاندار و خانواده های دیگر مسئولان آورده بودند و من با این کار مخالفت کردم و گفتم سوخت را به خانواده های بی بضاعت ببرند.
حس و حالتان زمان شهادت شیدنیکخواه چگونه بود؟
روزی که ایشان به مأموریت رفت یک دفعه دل من خالی شد شب دوازدهم بهمن ماه سال ۶۱ به شهادت رسید و صبح به من خبرشهادت ایشان را دادند بعد از شهادت ایشان من به بروجن رفتم و فرزندم زمان شهادت پدرش چهار و نیم ماهه بود.
نکته بارز وصیت نامه شهید چه بود؟
شهید نیکخواه امام (ره) را خیلی دوست داشت و علاقه خاصی به حضرت امام داشت در بخشی از متن وصیت نامه اش آمده با این پیامهای کوبنده و امید دهنده امام خمینی، انسان تحت تأثیر قرار می گیرد از خداوند می خواهم، عمری بیشتر به امام خمینی عطا کند تا این انقلاب را به ثمر برسانند.
انتهای پیام/
کد مطلب: 5704