«فرزانه مرادی» همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالی مرادی» در گفتوگو با خبرنگار
راهیان نور، در خصوص ویژگیهای همسر شهیدش میگوید: حمید بسیار با ادب و مهربان بود. صدای بلندی از ایشان شنیده نمیشد. گاهی اوقات که صدای من بالا میرفت و با صدای بلند صحبت میکردم، به من میگفت: زن یک پاسدار باید نمونه باشد و هیچکس نباید صدای ما را بشنود. خیلی آرام حرف میزد؛ طوری که صاحب خانه فکر میکرد ما در خانه نیستیم.
وی میافزاید: به پدر و مادرش بسیار احترام میگذاشت. خودم حس میکردم عاملی که آقاحمید را لایق شهادت کرد، احترامی بود که به والدین خود داشت. مثلا یک بار که ایشان تصادف کرده بودند و برایشان میسر نبود که از بسترشان تکان بخورد، مادرشان که تماس میگرفت به نشانه احترام وضعیت خود را تغییر میداد. اگر خوابیده بود مینشست و اگر نشسته بود، میایستاد. به حمید میگفتم مادرتان که شما را نمیبیند چرا مینشینی یا میایستی؟ و او میگفت: مادر که مرا نمیبیند ولی خدا که مرا میبیند.
همسر شهید مدافع حرم سیاهکالی مرادی بیان میدارد: حمید همچنین به مطالعه بسیار علاقه داشت. در طول 30 روز ماه رمضان، 30 کتاب از کتابخانه امانت میگرفت و روزی یک کتاب میخواند. قرارمان نیز این بود که کتابهای خوانده شده را برای همدیگر توضیح بدهیم. حمید بر اساس مطالعاتی که در زمینه فقهی و عقیدتی داشت، موجب شد که یکی به مذهب تشیع بگرود.
آرزو داشتم در لباس خادمی با او در معراج الشهدا قدم بزنم/ واسطهی شهادتش شدم
وی از خادم الشهدایی خود و حمید نیز میگوید: خیلی به هم وابسته بودیم و تحمل دوری هم را نداشتیم و در دوره خادم الشهدایی یکیمان در معراج الشهدا و دیگری در دهلاویه بودیم. سال آینده نیز در فراق حمید، از سوم تا پنجم فروردین در معراج الشهدای اهواز خادم الشهدا خواهم بود.
همسر این شهید مدافع حرم در خصوص وداع با پیکر حمید عنوان میکند: من آخرین نفری بودم که وارد معراج الشهدا شدم. چشمش نیمه باز مانده بود، دستی به بدنش زدم، بدنش سرد بود. در گوشش زمزمه کردم که من تو را دیدم و تو هم داری من را نگاه میکنی. به حمیدم گفتم: خیلی دوستت دارم، سلام مرا به سیدالشهدا برسان، عزیزم شهادتت مبارک و اگر قصوری کردم مرا ببخش، اگر دلت را گرو گرفتم و مانع زودتر پرواز کردنت شدم ببخش و بعد چشمانش را بستم.
وی ادامه میدهد: پس از شهادت حمید، احساس میکردم که دارم نابود میشوم اما یک احساس خوشایندی داشتم چرا که آقا حمید به آن چیزی که دوست داشت رسید. توانست به کمال برسد. او همیشه میگفت: من از خدا میخواستم همسری به من بدهد که باعث شود من به کمال برسم.
همسر شهید مدافع حرم سیاهکالی مرادی اظهار میدارد: برای رفتن ایشان به ماموریت مخالفتی نداشتم. برای سوریه رفتن حمید خیلیها مخالف بودند. پدر خودم که پاسدار است، اسمش راخط زده بود. به منزل پدرم رفتم، به ایشان گفتم که اجازه بدهید بروند. پدرم گفت: یقین دارم که اگر اجازه بدهم ایشان شهید میشود. گفتم میدانم که شهید میشود اما اجازه بدهید بروند و خودم واسطه شدم تا او به سوریه برود.
آرزو داشتم در لباس خادمی با او در معراج الشهدا قدم بزنم/ واسطهی شهادتش شدم
وی اضافه میکند: در طول مدتی که میخواست اعزام بشود، سعی میکردم گریه نکنم تا بتواند از من دل بکند. سعی میکردم با او گرم صحبت نکنم، ولی به خانه که میآمد از چشم و صورتم متوجه گریههایم میشد. فقط یک بار به دلیل مادرش و فشاری که به من آمد جلویش گریه کردم والا دیگر گریه نکردم. صبح روز اعزام زمانی که میخواست حرکت کند، بر وزن و آهنگ نوحه حاج محمود کریمی با شعر «کجا میخوای بری، چرا منو نمیبری، این دم آخری، چقد شبیه مادری» پشت سرش آرام راه میرفتم و میگفتم: «حمید میشه که نری، حمید منو با خودت ببر، حمید چقد شبیه مادری». از پلهها پایین رفتیم، خداحافظی کردیم و راهی شد.
همسر این شهید مدافع حرم در پاسخ به این سوال که چه عاملی باعث مقاوم بودن و ایجاد این روحیه ایثارگری در شما شد، میگوید: زمانهایی که گریه میکنم، به خدا میگویم حب اهل بیت من را دارد میکشد. گاهی اوقات آنقدر اهل بیت را دوست داری که این دوست داشتن بیشتر از دوست داشتن همسر است.
وی اضافه میکند: زمانی که وارد حرم حضرت زینب(س) شدم، به خانم گفتم: من شرمندهام از اینکه من زندهام. حب شما آنقدر زیاد است که شرمتدهام بچه ندارم و مادر شهید باشم. شرمندهام که برادر و پدرم هنوز هستند و من، دختر و خواهر شهید نشدم، شرمندهی شما هستم. اگر هزار بار 21 آبان 94 روز اعزام همسرم تکرار شود با تمام سختیهایی که کشیدم و طعنههایی که شنیدم صبح بلند میشوم و حمید آقا را آماده و عازم سوریه میکنم.
همسر شهید مدافع حرم سیاهکالی مرادی با بیان اینکه اگر گریه میکنم به دلیل دلتنگی است و نه پشیمانی، اظهار میدارد: تمام این 1 سال و 4 ماه پس از شهادتش، همیشه از خدا صبر خواستهام. صبر بر مصائب اهل بیت(ع) راخواستهام و هیچ زمانی صبر بر شهادت همسرم را نخواستهام چون معتقدم حمید سرباز امام زمان(عج) بود و سرباز امام باید شهید میشد. دوریش باتمام سختیهایی که دارد، تحمل میکنم. گاهی اوقات به آسمان نگاه میکنم و به خدا میگویم که نمیشود درب آسمانت را برایم باز کنی و من حمید را ببینم، فقط یک لحظه اما میدانم نمیشود.
آرزو داشتم در لباس خادمی با او در معراج الشهدا قدم بزنم/ واسطهی شهادتش شدم
وی بیان میکند: وقتی یک ماموریت 3 ماهه میرفت، حداقل امید داشتم که در این دنیا نفس میکشد، زنده است و میبینمش. اکنون نیز که به سوریه میروم بعد از این همه مدت چشمم دنبال حمید است و میگویم شاید است. بعد از شهادتش هر بار که به حرم حضرت زینب(س) میروم، خجالت میکشم. خجالت از اینکه احساس میکنم هر بار وارد حرم میشوم، حضرت زینب میخواهند به من برای این فراق دلداری دهد و من از ایشان خجالت میکشم. حس میکنم اتفاق خاصی نیفتاده است گرچه سختیهای بسیاری برای من دارد.
این شهید مدافع حرم خاطرنشان میسازد: قبلا کلمه صبر و دلتنگی برایم مفهومی نداشت ولی الان کاملا برایم قابل لمس شده است. تنها کسانی که من را درک میکنند، همسران شهدای مدافعان حرم هستند. بعد از شهادت حمید تنها چیزی که خوشحالم میکند این است که وقتی یک مشکلی برایم پیش میآید به هیچ کس نمیگویم. بعد حمید آقا در خواب به من دلداری میدهد. این حس خیلی خوب است. البته دیدار حضرت آقا نیز تسکین قلبم و بهترین خوشحالی بعد از شهادت حمید آقا بود.
او در پایان توصیهای به خانمهایی که به تازگی متاهل شدهاند دارد و میگوید: خیلی خیلی گذشت کنید. هیچ چیز بالاتر و ارزشمندتر از خانواده نیست. مطیع کامل همسرشان باشند، به هم محبت کنند و نسبت به هم مهربان باشند. این چیزها زندگی را شیرین میکند. کسانی که همسر مجاهدی دارند؛ خیلی اجر بالایی دارند. اینان با چند چیز آزمایش میشوند: پول، عشق، آبرو، تهمتهایی که بهشان زده میشود و با داشتن یا نداشتن فرزند، اما توصیه میکنم صبر کنید و هیچ وقت مانع همسرتان نشوید. تنها حسرت من نیز این است که در یادمان در حالت خادمی با هم راه بریم و قدم بزنیم... به دلیل مشغلههایی که در خادمی معراج الشهدا داشتیم این اجازه به ما دست نمیداد.
انتهای پیام/