اصفهان- راهیان نور-امروز، 43 سال از آن وقایع میگذرد و مهدی به عنوان بازمانده آن مبارزان بزرگ، شنیدهها و دیدههای خود را روایت میکند، خاطراتی از پدر، مادر، دایی و عمه که همگی شهید شدند و البته مادربزرگی که دامان مادرانهاش، معراج 6 شهید شد.
راهیان نور گزارش میدهد؛
شاهنامه یک مادر و 6 پایان عاشقانه با گلوله و خون+ فیلم
11 ارديبهشت 1399 ساعت 7:38
اصفهان- راهیان نور-امروز، 43 سال از آن وقایع میگذرد و مهدی به عنوان بازمانده آن مبارزان بزرگ، شنیدهها و دیدههای خود را روایت میکند، خاطراتی از پدر، مادر، دایی و عمه که همگی شهید شدند و البته مادربزرگی که دامان مادرانهاش، معراج 6 شهید شد.
به گزارش راهیان نور؛ ایران، «سینه ستبر» دنیا و مهد «جوانمردی، دلاوری و وفاداری» وخطهای از صبر، مقاومت، ایستادگی و ایثار خود را مدیون نفسهای مادرانی میداند که عزت و عزمشان به استواری قلههای دماوند و استقامت و صبرش همچون نخلهای مجنون است، مادرانی که صبر را از زینب کبری(س) به ارث بردهاند و ایمان و شجاعتشان را از بانو حضرت ام البنین(س) و اعتبار همیشهبهار نارنجهای پرپر شده نصفی جهانی است که شُهره به شیدایی، وصال و شهادت دارد.
این بار داستان، روایتگر مادری است که بوی یک بغل عاشورا داشت، نامش سکینه واعظی است، یکی از چند صد مادران این سرزمین که ۶ فرزندش را در مسیر اسلام و در راه خدا بدرقه میکند و تنها به تماشای چشمهای قاب شده بچهها در طول بیش از ۴۰ سال قناعت کرده بود.
لیلای عاشورا امروز فضایل اخلاقی و ارزشهای انسانی را در حد توان خود به ظهور رسانده و الگویی است برای تمام زنان و مردان، دختران و پسران در نسلهای مختلف، فارغ از نژاد و مرز جغرافیایی باشد.
بانویی که مادرانگی، فداکاری، توکل، اخلاص و فروتنی را توأمان داشت و از نخستین کسانی بود که مدال درخشان «مادر شهید» را در تاریخ انقلاب اسلامی به گردن آویخت، اما هیچگاه به دنبال سهم خواهی و حتی مطرح شدن نبود.
شهید ابراهیم جعفریان و شهید طیبه واعظی، دختر این بانوی نمونه اصفهانی که خود برای مردم اصفهان، به مانند ستارهای دنبالهدار میدرخشند، فرزندی از خود به یادگار گذاشتهاند که یادآور و شاهد کوچک روزهای بزرگ و سخت مبارزه حق و باطل بوده است.
امروز، ۴۳ سال از آن وقایع میگذرد و مهدی بهعنوان بازمانده کوچک آن مبارزان بزرگ، شنیدهها و دیدههای خود را روایت میکند، خاطراتی از پدر، مادر، دایی و عمه که همگی شهید شدند و البته مادربزرگی که دامان مادرانهاش، معراج ۶ شهید شد.
تشکیل گروه مهدویون و جدایی از منافقین و مجاهدین
از همین رو مهدی جعفریان فرزند شهیدان ابراهیم جعفریان و شهید طیبه واعظی، در گفتوگو چند روز پس از آسمانی شدن حاجیه خانم واعظی با یاد آن روزهای مبارزه و شهادت صحبتهای خود را آغاز میکند و اظهار میدارد: پدر من ابتدا جزء گروه مجاهدین بود که پس از مطالعه و تحقیق، متوجه مغایرت این گروه با مبانی اسلامی و تمایلات کمونیستی آن میشود، بنابراین از آنها جداشده و به تشکیل گروه مهدویون پرداختند که ایدئولوژی اولیه تفکر گروه مهدویون، با شهید شریف واقفی بود.
نوه مرحوم سکینه واعظی ادامه داد: پس از یک یا دو سال فعالیت، پدر و مادرم و اعضا گروه، متواری میشوند که آن زمان من حدود ۵ یا ۶ ماه داشتم، آخرین جایی که میروند، تبریز است و در نهایت این گروه شناسایی و متلاشی میشوند، در حالی که پدربزرگ و مادربزرگم از این اتفاقات خبری نداشتند.
جعفریان تأکید کرد: ساواک چون میدانست که پدرم، مسؤول گروه بوده، دستگیرش میکند تا از او اطلاعات گرفته و بقیه اعضای گروه را شناسایی کند، چراکه گروه آنها فعالیت وسیعی در بسیاری از شهرها داشته و حدود ۸۰ نفر در آن فعالیت میکردند.
وی یادآور شد: یکی از روزنامههای آن زمان، به دروغ تیتر زده بود که «دو تروریست در تبریز کشته شدند» که منظورشان دایی و عمه من بوده که قصد زدن بانک را داشتند، این اتفاق و انتشار خبر سبب میشود تا پدربزرگ و مادربزرگم متوجه شهادت عمه و داییام شوند اما خبری از پدر و مادرم نداشتند، در این فاصله، مادربزرگ و عمویم با هم به تهران رفته و به تکتک زندانها سر میزدند.
دستنوشتهای که شروع ماجرا بود
فرزند شهید طیبه واعظی خاطرنشان کرد: پدرم در حالی که از سرکار به خانه باز میگشته، شناسایی و دستگیر شده و از روی دست نوشتهای داخل جیب کتش که آدرس خانه نوشته شده بود، به سراغ مادرم میآیند، البته تمام اعضای گروه یک قرار تشکیلاتی داشتهاند که برای مثال اگر پدرم یک شب به خانه بازنگشت، مادرم مرا به اصفهان ببرد و همین اتفاق هم افتاد و با داییام به ترمینال رفتیم.
وی در ادامه افزود: اما به خانه برگشتیم تا مادرم چیزی بردارد که در همین بین، محاصره شدیم، داییام مرا زمین گذاشت تا با ساواک درگیر شود اما به ضرب گلوله به شهادت رسید و من و مادرم دستگیر شدیم و به زندان ضدخرابکاری اوین (موزه عبرت فعلی) منتقل شدیم.
جعفریان تصریح کرد: از من به عنوان ابزاری برای شکنجه پدر و مادرم استفاده میشد که البته آنها بیش از چند روزی زیر شکنجه دوام نیاورده و به شهادت رسیدند، مرا هم ساواک به شیرخوارگاه تحویل داد، البته در اسناد و پروندههایی که بعداً پیدا شد دیدیم چند باری ساواک قصد فروش مرا داشته است.
فرزند شهید ابراهیم جعفریان اذعان داشت: یک ماه پس از اینکه ساواک پدر و مادرم را دستگیر میکند، آنها را به شهادت میرساند که البته از این موضوع، پدربزرگ و مادربزرگم اطلاع نداشته و فکر میکردند که آنها هنوز در زندان ساواک هستند و مأموران ساواک هم جواب درستی نمیدادند.
ابراهیم و طیبهام را در دنیا نمیخواهم
وی در ادامه صحبتهایش ابراز کرد: مادربزرگم میگفت که من ابراهیم و طیبه را نمیخواهم، آنها برای خودشان راهی پیدا کردند و رفتند، من فقط بچه دوسالهام را میخواهم، این در حالی بود که پدربزرگم میگفت، من همان را هم نمیخواهم و معتقد بود خدا خودش برده و خودش هم بر میگرداند، دلیل آنهم خواسته پدرم بود.
جعفریان در ادامه گفت: پدرم از پدربزرگم خواسته بود که اگر من دستگیر شدم، نمیخواهم مقابل ظلم زانو بزنی و بگویی بچه من را بده، به همین دلیل پدربزرگم، خیلی سراغ فرزندانش را از ساواک نمیگرفت و بیشتر پیگیریها را مادربزرگم انجام میداد، پیگیری مادربزرگ و عمویم برای پیدا کردن من ادامه داشت، در کنار آنهم اذیتها و وعدههای دروغین ساواک تا دو سال برقرار بود تا اینکه یک سال و نیم پس از پیروزی انقلاب پدربزرگ و عموی کوچکم، زمانی که من تقریباً چهارساله بودم، به سراغم آمدند.
مادر ۶ شهید، سنگ صبور مادران شهدا
نوه مرحوم سکینه واعظی با بیان محل دفن شهدای خانواده خود و نحوه اطلاع از مکان قبرهای ایشان بیان کرد: ساواک، محل دفن و قبرهای پدر و مادر و دایی و عمهام را به خانواده نشان نداده بود، پس از انقلاب، از طریق پروندههای محرمانه ساواک متوجه شدیم که قبرهای آنها کنار هم در بهشتزهرا است.
وی با اشاره به فعالیتهای مرحوم واعظی پس از پیروزی انقلاب تصریح کرد: پس از انقلاب هم مادر بزرگم دست از فعالیتهای خود برنداشت، به گونهای که پدربزرگ گاهی به شوخی میگفت من زن ندارم، در دوران جنگ هم مادربزرگ سنگ صبور مادران شهدا شده بود و هر مادری که فرزندش شهید میشد و بیتابی میکرد، مادربزرگم کنارش بود.
زیارت امام رضا(ع)، تنها سهمیهشان از بنیاد شهید بود
جعفریان یادآور شد: مادربزرگم با اینکه سواد قرآنی داشت، اما در جلسات مختلف به سخنرانی و روایت گری میپرداخت، پدر مادربزرگم آخوند و به حاج مولوی معروف بودند، ایمان، مال حلال و اخلاص تأثیر بسیاری دارد و ثمره آن، وجود فرزندانی میشود، همچون مادربزرگ و پدربزرگم که به نظر من، منشأ اینهمه صبر و آرامش در وجود آنها، داشتن ایمان است و مصداق «الا بذکر الله تطمئن القلوب» هستند.
فرزند شهید طیبه واعظی تأکید کرد: مادربزرگ من همیشه میگفت من اگر خودم خوب باشم هنر کردهام، بچههای من هرکاری کردند به خودشان مربوط است از همین رو هیچوقت خودش را طلبکار نمیدانست، به گونهای که در تمام این چند سال، فقط یکبار از طریق بنیاد شهید راهی مشهد شد، این سفر هم به اصرار خود بنیاد بود و دیگر از هیچ یک از امکانات بنیاد شهید استفاده نکرد.
حفظ ایمان در کابارههای خاندان سلطنتی
وی افزود: پدربزرگ من در چهلستون سرایدار بود، در زمان طاغوت این مکان، مرکز لهو و لعب سردمداران خاندان سلطنتی بود و پدر من از آنجا آمده و این ایمان در چنین شرایطی حفظ شده است، در واقع حفظ ایمان در جایی که هر لحظه ممکن است تا انسان را به لغزش وادارد خیلی مهم است.
جعفریان در ادامه اظهار کرد: وقتی این تفکرات وجود داشته باشد، دیگر شهادت ۱ یا ۵ فرزند تفاوتی ندارد، چراکه من مادر یا پدر یا حتی فرزند به دنبال این هستم تا خودم ذخیرهای برای آخرت داشته باشم و همین تفکر باعث میشد که مادربزرگم هیچ وقت در هیچ جمعی نگوید که فرزندان من شهید شدهاند.
فرزند شهید ابراهیم جعفریان با بیان شهادت عموی خود در دفاع مقدس خاطرنشان کرد: وقتی عمو محمد میخواست به جبهه برود، سوم راهنمایی بود، پدربزرگم گفت من نمیگویم نرو، اما پیشنهاد میکنم درس بخوان و بعد برو، درواقع طوری برو جبهه که به درد جبهه بخوری، با این سن کم شاید آن طوری که باید، نتوانی خدمت نکنی، اما عمو میگفت، نه باید بروم و پدربزرگ هم گفت اگر واقعاً فکر میکنی باید بروی، برو! که ایشان راهی جبهه شده و در عملیات کربلای ۴ شهید و مفقود شد.
امروز تکلیفمان دلسوزی و حرص خوردن برای انقلاب است
وی ادامه داد: پدربزرگ و مادربزرگ من همیشه دغدغه انقلاب و اسلام را داشتند و گاهی که متوجه مشکلات میشدند، غصه خورده و میگفتند، الآن اگر نمیتوانیم کاری انجام دهیم، لااقل میتوانیم که دلسوز و غصهدار باشیم و حرصش را بخوریم، این نشان میدهد که وجود مشکلاتی مثل اقتصاد و رانتخواری و... برای کسانی که درد انقلاب را دارند، دردآور است.
جعفریان در پایان با ذکر بیانی از مرحوم واعظی گفت: مادربزرگم میگفت برای ما امام (ره) مهم نیست، اگر عکس امام (ره) را دست میگیریم و صلوات میفرستیم، فقط به خاطر اسلام است چراکه اگر اسلام نبود، اینها هممعنی نداشتند، اگر انقلاب برای ما خیلی اهمیت دارد به خاطر اسلام است.
خانوادهای که قبل از انقلاب هم انقلابی بودند
دفتر خاطرات زندگی مرحوم سکینه واعظی، خواندنی و درسآموز است، خانوادهای که پیش از انقلاب، انقلابی بودند و اعلامیههای امام (ره) را پخش میکردند، پسر، دختر، داماد و عروسش از مبارزان و شهدای دوران مبارزه با نظام ستمشاهی بودند، البته حق آن است که مهدی ۲ ساله را هم به این لیست اضافه کنیم که هم زندان ساواک رفت و هم در خون دایی شهیدش غلتید.
اما اینهمه داغ، این بانو را از پیمودن ادامه راه ناامید نکرد، باآنکه داغی جگرسوز و جانگداز در سینه داشت، هرکجا مادر شهیدی بیتابی میکرد، برای تسلی خاطر میرفت، اما تظاهر و خودنمایی به مادر شهید بودن خود نمیکرد، میگفت، برای اسلام کاری نکردهام.
انتهای پیام/
کد مطلب: 15674