تاریخ انتشار
چهارشنبه ۷ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۲۷
کد مطلب : ۱۲۸۱۲
راهیان نور گزارش میدهد:
باز نشر/ کردستان هنوز بوی شهادت میدهد
گزارش توصیفی
به گزارش راهیان نور؛ سلام بر همه آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم، سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. سلام بر شهدا...
خمپاره در دل شب از شما پرندههاى ساخت تا در دل آسمان، صداى بال زدنتان را همه بشوند، رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، نوید از رسیدن میدهد.
پرپر شدنها، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است که در دل تاریخ برای همیشه میماند و فراموش نمیشود.
اینجا مریوان است سرزمین عشق و دلدادگی سرزمین مرزبانی و مرزداری آنجا که گوشه گوشه آن با خون پاک شهدای شیعه و سنی، کرد و ترک و فارس و عرب آبیاری شده است.
یکبار دیگر عطر خوش شهادت در سراسر شهر پیچید، خون 11 کبوتر سفید که به دست مدعیان دفاع از حقوق کرد و کردستان ریخته شد.
تپش قلب مادران 11 شهید پاسدار و بسیجی سینهها را بار دیگر به لرزه درآورد، اشک تنها حرفی بود که بین مادر و شهید رد و بدل میشد لالاییهای مادرانه همسر شهید طالبی در گوش نوزاد 3 ماههاش در سوگ همسرش حتی سنگ را در غربت غریبانه این نوزاد که به دست ناپاکان برای همیشه از نوازش دستان پر محبت پدر محروم مانده، آب میکرد..
اینجا کسی حرفی جز اشک و ماتم نداشت، برادری را دیدم که عاشقانه بر پیکر برادر جوانش اشک میریخت و میگفت شادمان جان شهادتت مبارک.
اینجا صحنههای غریبانهای در گلزار شهدای مریوان رقم خورد که برای همیشه در اذهان ماندگار خواهد ماند.
مادری در ورودی گلزار شهدای مریوان به پیشواز پسرش آمده بود، پیر و شکسته انگار خبر به خون غلتیدن جگرگوشهاش یک روزه، سالهای سال پیرش کرده بود، اشک بر صورت مادر سیلی میزد و از فرزند دلبندش میخواست بار دیگر به صورتش لبخند بزند و به مهمانانی که به بزمش آمدهاند خیرمقدم بگوید!
یکی با زبان ترکی عاشقانه در سوز فرزندش میگریست و به مادری دیگر از دیار مریوان دلداری میداد، اینجا خون شیعه و سنی، کرد، فارس و ترک به یکباره به دست ناپاکان درهم آمیخته شده بود تا همگان بدانند دفاع از اسلام و انقلاب شیعه و سنی نمیشناسند.
اینجا حرف از مردانگی مردانی است که برای دفاع از کیان جان دادند، اینجا سخن از گذشت پدرانی است که پسرانشان در راه خدا داده است.
خواهر شهید طالب محمدی را دیدم که چه عاشقانه در سوگ برادر جوانش میگریست و صبورانه از شهیدش میخواست برایشان دعا کند که مادرش زیر بار سنگینی این غم کمرش تا نشود.
خواهرانه از برادر تقاضا میکرد برایشان دعا کند و آنها را در این روزهای سخت پشتیبان باشد..
زمانه خانم آرام و صبور در کنار تربت فرزندش نشست تا آخرین نجواهای عاشقانه را در گوش شهید طالب محمودی زمزمه کند.
آرامشی غریب در چهره مادر موج میزند و آرام اشک میریزد و به فرزند میگوید جان دل مادر دلبندم با جگرگوشه سه ماههات بعد از تو چه کنم!
نمیدانم دقیقاً چه نسبتی با شهید دارد، اما بیتابیهای عاشقانه دور تربت شهید همگان را متوجه او کرده است، میگوید خودش وصیت کرده که باید در سنندج تدفین شود.
میگوید خودش خواب دیده بود شهید میشود و شهادت بزرگترین آرزوی طالب جانم بود.
میگفت، طالب گفته حتما شهید خواهد شد ولی اگر به شهادت رسید در سنندج او را به خاک بسپارند تا نزدیک فرزندش باشد.
مریوان ایستاده به احترام آمدنتان باتمام وجود وقتی که بر دستهای شهر سوغاتی آورده میشوید. صدا در گلو شکسته و اشک در چشم شاید شاید گوشه چشمی یا نگاه عاشقانهای از جانب شما ما را بس باشد که در راهتان گام نهیم؛ بگذار بهتر بگویم جان دهیم.
فرزندت چه غریبانه میگرید گرچه سن و سالی ندارد...
گویی دلش به اندازه هر سال سنش آسمانی شده است.گرچه آنقدر کوچک است که نمیتواند پیکرت را تبرک کند، اما در میان جمعیت به دنبال دستان پدرانهات میدود...می دود...تا شاید...شاید برخیزی و انتظارش را پاسخ بگویی...
سه ماه زمان زیادی نبود عشق پدرانه را در قلب مهربانت حس کردی، اما امروز حتی برای اعتقادات از طفل 3 ماههات هم گذر کردی تا اسلام و انقلاب تا میهن و ناموست به خطر نیفتد.
باد میوزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان روستا دری نجوا میکند 11 ستاره به یکباره از زمین دل میکنند و سبکبال آسمانی میشوند...
انتهای پیام/
خمپاره در دل شب از شما پرندههاى ساخت تا در دل آسمان، صداى بال زدنتان را همه بشوند، رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، نوید از رسیدن میدهد.
پرپر شدنها، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است که در دل تاریخ برای همیشه میماند و فراموش نمیشود.
اینجا مریوان است سرزمین عشق و دلدادگی سرزمین مرزبانی و مرزداری آنجا که گوشه گوشه آن با خون پاک شهدای شیعه و سنی، کرد و ترک و فارس و عرب آبیاری شده است.
یکبار دیگر عطر خوش شهادت در سراسر شهر پیچید، خون 11 کبوتر سفید که به دست مدعیان دفاع از حقوق کرد و کردستان ریخته شد.
تپش قلب مادران 11 شهید پاسدار و بسیجی سینهها را بار دیگر به لرزه درآورد، اشک تنها حرفی بود که بین مادر و شهید رد و بدل میشد لالاییهای مادرانه همسر شهید طالبی در گوش نوزاد 3 ماههاش در سوگ همسرش حتی سنگ را در غربت غریبانه این نوزاد که به دست ناپاکان برای همیشه از نوازش دستان پر محبت پدر محروم مانده، آب میکرد..
اینجا کسی حرفی جز اشک و ماتم نداشت، برادری را دیدم که عاشقانه بر پیکر برادر جوانش اشک میریخت و میگفت شادمان جان شهادتت مبارک.
اینجا صحنههای غریبانهای در گلزار شهدای مریوان رقم خورد که برای همیشه در اذهان ماندگار خواهد ماند.
مادری در ورودی گلزار شهدای مریوان به پیشواز پسرش آمده بود، پیر و شکسته انگار خبر به خون غلتیدن جگرگوشهاش یک روزه، سالهای سال پیرش کرده بود، اشک بر صورت مادر سیلی میزد و از فرزند دلبندش میخواست بار دیگر به صورتش لبخند بزند و به مهمانانی که به بزمش آمدهاند خیرمقدم بگوید!
یکی با زبان ترکی عاشقانه در سوز فرزندش میگریست و به مادری دیگر از دیار مریوان دلداری میداد، اینجا خون شیعه و سنی، کرد، فارس و ترک به یکباره به دست ناپاکان درهم آمیخته شده بود تا همگان بدانند دفاع از اسلام و انقلاب شیعه و سنی نمیشناسند.
اینجا حرف از مردانگی مردانی است که برای دفاع از کیان جان دادند، اینجا سخن از گذشت پدرانی است که پسرانشان در راه خدا داده است.
خواهر شهید طالب محمدی را دیدم که چه عاشقانه در سوگ برادر جوانش میگریست و صبورانه از شهیدش میخواست برایشان دعا کند که مادرش زیر بار سنگینی این غم کمرش تا نشود.
خواهرانه از برادر تقاضا میکرد برایشان دعا کند و آنها را در این روزهای سخت پشتیبان باشد..
زمانه خانم آرام و صبور در کنار تربت فرزندش نشست تا آخرین نجواهای عاشقانه را در گوش شهید طالب محمودی زمزمه کند.
آرامشی غریب در چهره مادر موج میزند و آرام اشک میریزد و به فرزند میگوید جان دل مادر دلبندم با جگرگوشه سه ماههات بعد از تو چه کنم!
نمیدانم دقیقاً چه نسبتی با شهید دارد، اما بیتابیهای عاشقانه دور تربت شهید همگان را متوجه او کرده است، میگوید خودش وصیت کرده که باید در سنندج تدفین شود.
میگوید خودش خواب دیده بود شهید میشود و شهادت بزرگترین آرزوی طالب جانم بود.
میگفت، طالب گفته حتما شهید خواهد شد ولی اگر به شهادت رسید در سنندج او را به خاک بسپارند تا نزدیک فرزندش باشد.
مریوان ایستاده به احترام آمدنتان باتمام وجود وقتی که بر دستهای شهر سوغاتی آورده میشوید. صدا در گلو شکسته و اشک در چشم شاید شاید گوشه چشمی یا نگاه عاشقانهای از جانب شما ما را بس باشد که در راهتان گام نهیم؛ بگذار بهتر بگویم جان دهیم.
فرزندت چه غریبانه میگرید گرچه سن و سالی ندارد...
گویی دلش به اندازه هر سال سنش آسمانی شده است.گرچه آنقدر کوچک است که نمیتواند پیکرت را تبرک کند، اما در میان جمعیت به دنبال دستان پدرانهات میدود...می دود...تا شاید...شاید برخیزی و انتظارش را پاسخ بگویی...
سه ماه زمان زیادی نبود عشق پدرانه را در قلب مهربانت حس کردی، اما امروز حتی برای اعتقادات از طفل 3 ماههات هم گذر کردی تا اسلام و انقلاب تا میهن و ناموست به خطر نیفتد.
باد میوزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان روستا دری نجوا میکند 11 ستاره به یکباره از زمین دل میکنند و سبکبال آسمانی میشوند...
انتهای پیام/