تاریخ انتشار
شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳۸
کد مطلب : ۱۶۱۲۰
با خانواده سردار شهید حاجرضا فرزانه فرمانده سابق لشکر۲۷ محمدرسولالله(ص)
مسیر فرزانگی؛ مردی که پیکرش را هم فدای حرم کرد
مردی که براي نجات يك همرزم از محاصره تكفيريها به شهادت رسید.
معصومه ولی میگوید: این نصیحت آغازگر و ادامه دهنده زندگی مشترک ما بود تا جایی که اساس زندگی خود را براین موضوع استوار کردیم که بار همدیگر نباشیم بلکه یار هم باشیم تا جایی که هر یک بتوانیم برای همدیگر زمینههای رسیدن به قرب الهی و سعادت ابدی را فراهم کنیم. بعد از عقد، حاجرضا دو ماه به منطقه رفت و حضورش در جبهه تا زمان عروسی طول کشید. فردای عروسی، ماه عسل یک سفر صبح تا عصر بود به شهر زیارتی قم و روز دوم بعد از عروسی، داماد جوان به منطقه جنوب رفت و درعملیات بدر مجروح شد.
مجروح میشد و برمیگشت به جبهه
خانم معصومه ولی از آن روزها چنین یاد میکند: عید همان سال اول ازدواجمان حاج رضا مجروح شد و چون ترکش به ریهاش اصابت کرده بود در بیمارستان نمازی شیراز بستری شد، در حالی که اجازه نداده بود خانواده از این جراحت و بستری شدن مطلع شوند. بعد از مرخصی از بیمارستان و هنگامی که برای دیدن خانواده به تهران آمد متوجه شدیم که زخمی شده و در بیمارستان بستری بوده است. بعد از زمان کوتاهی استراحت مجدداً به منطقه بازگشت.
هرگز به دوری و تنهایی و حضور حاج رضا در جبههها اعتراض نکردم چرا که این جمله مقام معظم رهبری همواره آویزه گوش و ذهنم بود که زن و مردی خوشبخت هستند که بتوانند همدیگر را به عرش برسانند.
حاجرضا در عملیات کربلای5 از ناحیه سر با تیر مستقیم دشمن مجروح و در بیمارستان لقمان بستری شد. خانواده بعد از چند روز متوجه بستری شدنش شدند اما حاجرضا دو هفته بعد به منطقه باز میگردد.
حاجرضا فرزانه چهار سال آخر تا زمان بازنشستگی را در سمت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله همچنان به وطن خدمت کرد، اما روزهای بازنشستگی برای سردار بسیار سخت بود، از این رو باز هم به جبهه رو آورد، این بار در سمت فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور کشور.
روزی او شهــادت در راه زینب کبری(س) بود
همسر شهید رضا فرزانه درباره اینکه از ابتدا میدانسته که همسرش راه شهادت را انتخاب کرده، میگوید: کسی که حضور در جبهه و جنگ با کفار را آغاز کرده همیشه منتظر شهادت است اما هرگز فکر نمیکردم که ایشان دور از وطن و در سوریه به شهادت برسد، چون همواره فکر میکردم ممکن است به دست اعضای گروه پژاک در غرب ایران به شهادت برسد، اما روزی او پاسداری و دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود. حاج رضا سه سال برای اعزام به سوریه ثبتنام کرده بود که هر بار با ممانعت فرماندهان سپاه مواجه میشد تا اینکه سال94 اعلام کرد که امسال کاروان راهیان نور را قبول نمیکند چرا که عزمش را برای رفتن به سوریه جزم کرده است. این روزها به روزهای پیادهروی اربعین حسینی گره خورد و دوستان حاج رضا در سپاه به او قول دادند که بعد از اربعین سفر او را به سوریه و دفاع از حرم میسر کنند. مأموریتی که چهل روزه به پایان رسید؛ 12 دیماه سال94 حاج رضا فرزانه عازم سوریه شد و 22 بهمن همان سال به فیض شهادت نائل شد. خانم معصومه ولی درباره آگاهی از شهادت همسر اینگونه توضیح داد: پانزده روز بعد از رفتن حاج رضا به سوریه اخباری مبنی برشهادتش را شنیدیم، اما خود حاج رضا یکی دو روز بعد زنگ زد و گفت این خبرهایی را که درباره شهادتم در سوریه در اینترنت منتشر میشود جدی نگیرید، از این رو وقتی به چنین خبرهایی برمیخوردیم من و بچهها باور نمیکردیم. اما شب 23بهمن ماه انگار درونم غوغا بود و غم عجیبی روی دلم سنگینی میکرد، در اینترنت جستوجو کردیم و خبرهایی را دیدم که در چندین سایت خبر شهادت حاج رضا کار شده بود. ازمسعود پسرم خواستم که با دوستان تماس بگیرد تا از صحت و سقم این موضوع مطلع شویم که بعد از چندین تماس و پیگیری از افراد مختلف خبر شهادت ایشان در چهلمین روز از حضور در سوریه تأیید شد. پیکر پاک حاجرضا فرزانه فرمانده اسبق لشکر27 محمد رسولالله بعد از شهادت هرگز به وطن بازنگشت و اینگونه که شاهدان ماجرا برای خانواده توضیح دادهاند بعد از شهادت گروه تروریستی جبهه النصره پیکر را با خود بردهاند تا برای پس دادن آن باجخواهی کنند و تروریستهای جبهه النصره از آن به عنوان تلهای برای اسیر کردن و کشتن دیگر سربازان ایرانی و سوری استفاده کنند که با آگاهی سربازان حضرت زینب(س) این نقشه نقش برآب شد و آنها پیکر را با خود به جای نامعلومی انتقال دادهاند.
افتخار میکنم پدرم پاسدار بود
محمدحسین فرزانه فرزند کوچک شهید رضا فرزانه از پدر میگوید: پدرم بهترین اخلاق دنیا را داشت، با فرزندانش که سه پسر هستند همانند یک دوست و رفیق خوب رفتار میکرد، بنحوی که هیچگاه تحکم پدری از او ندیدیم، هر چه بود همکاری بود و مدارا و تشویق برای خوب بودن و خوب ماندن. هنگامی که در منزل بود با هم کشتی میگرفتیم و کلی با ما شوخی میکرد، حتی با توجه به اینکه سرش ضربه خورده بود و تیر مستقیمی به سرش اصابت کرده بود باز هم در صورتی که کمی ناراحت میشد از عذرخواهی غافل نمیشد و هیچگاه مغرورانه و مستبدانه رفتار نمیکرد. از کوچکترین فرزند حاجرضا فرزانه میپرسم شده با خود فکر کنی کاش بابا مانند بسیاری از پدرها نظامی نبود و الان در کنار خانواده بود؟ او میگوید: هرگز چنین آرزویی نکردم چرا که دیدن پدر در لباس پاسداری از وطن و حرم حضرت زینب بالاترین افتخار برای فرزندانش بود.