کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

ما مقاوم هستیم/ 152

قراری عاشقانه به قدمت ۳۹ سال در شلمچه

8 فروردين 1401 ساعت 21:14

شلمچه _راهیان‌ نور_ همسر شهید احمد مرادی از عشقی پاک و نجیب میان خودش و بزرگ‌ مردی که در خاک پاک شلمچه برای همیشه برجای مانده است


به گزارش خبرنگار راهیان نور، صدیقه کشاوری متولد ۱۳۴۷ از عاشقانه‌های زندگی مشترکش می‌گوید، از عشقی پاک و نجیب میان خودش و بزرگ‌ مردی که در خاک پاک شلمچه برای همیشه برجای مانده است، عشقی که به بزرگی و صلابت عشق لیلی و مجنون در داستان‌های اساطیری ایران زمین است.
 
همسر شهید احمد مرادی گفت: زندگی من و احمد پیوندی خاص با ماه بهمن داشت، بهمن عقد کردیم، بهمن به کردستان اعزام شد، بهمن عروسی کردیم و بالاخره در کربلای ۵ در ماه بهمن به آرزویش که شهادت بود رسید. 
 
وی افزود: ۱۳ ساله بودم و خیلی فکرم درگیر ازدواج و این جور حرف‌ها نبود، یک شب در نماز جماعت مسجد دوست پدرم که روحانی سرشناسی در کرج بود، مرا برای محافظش از پدرم خواستگاری کرد و گفت ضامن این پسر خودم هستم، وقتی مادرم با من مطرح کرد، به علت شدت علاقه‌ام به سپاه و رزمندگان سریع بله را گفتم.
 
صدیقه کشاوری در حالی که چشمانش از یادآوری آن خاطرات می‌درخشد، با صدا می‌خندد و می‌گوید: قبل از ازدواج باهم رفتیم گلزار شهدای امامزاده محمد‌ (ع) کرج، سر مزار برادر شهیدم، با احمد همان جا شرط کردم که باید راه برادرم را برود و او در جوابم گفت: اگر من زنش بشوم یا نشوم او به فرمان امام زمان (عج) و امام خمینی (ره) لبیک گفته و تا آخر راه را خواهد رفت‌؛ همیشه شهادت آرزویش بود و برای شهید شدن، چون شهدا زندگی می‌کرد. 
 
وی ادامه داد: احمد یک فرشته‌ آسمانی بود، عاشق و شیفته‌ هم بودیم و هستیم، اما هرگز اجازه ندادیم که عشق و محبت میانمان، بتواند بین ما و اهدافمان فاصله بیندازد؛ ۲ روز بعد از عروسی، تازه عروسش را گذاشت و رفت کردستان؛ خیلی دیر به دیر به من و ۲ فرزندمان سر می‌زد، اما هر وقت می‌آمد خانه را برایمان تبدیل به بهشت می‌کرد.
 
زن در خانه‌ شوهر از هرجای دیگر دنیا راحت‌تر و خوشحال‌تر باشد
 
این همسر شهید بیان داشت: برایم بهترین همسر دنیا بود، هیچ وقت نامم را صدا نکرد، همیشه می‌گفت «ملکه‌ من»، لباس‌ها و کهنه‌های کثیف بچه‌ها را می‌شست، غذا می‌پخت، جارو می‌کرد و کلا هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای راحتی ما انجام می‌داد و می‌گفت باید زن در خانه‌ شوهر از هر جای دیگر دنیا راحت‌ و خوشحال‌تر باشد.
 
دوست دارم گلوی تعلقات دنیا را چون گلوی اسماعیل ببرم
 
او ادامه می داد: همسرم آنچنان اخلاق خوش و محسنات فردی داشت که در کلام من نمی‌گنجد، نماز شب‌اش هرگز ترک نشد، خیلی مراقب بیت‌ المال بود و خودش را از هرگونه حق‌ الناس دور می‌کرد، مدام روزه می‌گرفت و سهم غذایش را به نیازمندان در سپاه می‌بخشید؛ احمد همیشه به من می‌گفت می‌خواهم گلوی تمام تعلقات دنیا را چون گلوی اسماعیل ببرم و فدا کنم.
 
کشاوری گفت: برادرم حسن کشاوری متاهل و صاحب فرزند بود که در سال ۱۳۵۹ به گروه جنگ‌های نامنظم شهید دکتر چمران پیوست و دقیقا ۱۵ روز بعد از اعزام، در سوسنگرد به شهادت رسید، آن روزها برادرم سومین شهید کرج بود و احمد هم داشت همان راه را ادامه می‌داد، دلهره از دست دادنش را داشتم اما می‌خواستم در این راه من هم سهمی داشته باشم، پس نه تنها مانعش نمی‌شدم بلکه مشوقش هم بودم.   
 
وی با بیان اینکه بعد از شهادتش فهمیدم چه سمت‌هایی در دوران دفاع مقدس داشته، اظهار داشت: همسرم هم مسئول آموزش نیروهای اعزامی کرج و هم در کربلای ۵ آرپی‌جی زن بوده است.
 
خاطره‌ای از آخرین دیدار 
 
همسر شهید گفت: قبل از آخرین اعزام ساعت مچی‌اش را باز کرد و گذاشت روی طاقچه و گفت این ساعت یادگاری برای پسرم خواهد بود، با وجود اینکه قبلاً در سومار، طلائیه و فکه زخمی شده بود، اما در شلمچه که زخمی شد دیگر به عقب برنگشت.
 
کشاوری افزود: از دوستش می‌خواهد که زمان اذان ظهر را بهش یاد آوری کند، قمقمه‌ آبش را خالی می‌کند و می‌گوید می‌خواهد مانند اربابش امام حسین (ع) بعد از اقامه نماز ظهر و با لب تشنه شهید شود، بعد از نماز ظهر دوستش تیر می‌خورد و احمد در حالی که خودش زخمی بوده برای کمک کمی جلوتر می‌رود که با فرود آمدن یک خمپاره تمام پیکر عزیزش متلاشی می‌شود.
 
همسر شهید ادامه داد: مانند اربابش نه سر داشت نه دست، استخوان‌ها خرد و متلاشی شده بود، فقط یک قطعه کوچک از پیکر احمد عزیزم را برایم آوردند، هیچ وقت دوست نداشت پیکرش به شهر برگردد، احمد به هر آنچه آرزو داشت رسید.
 
ذرات عشق من در شلمچه پراکنده شده
 
صدیقه کشاوری با اشک‌هایش صورتش را می‌شوید و می‌گوید: ذرات بدن عشق من در اینجا پراکنده شده، برای همین است که من همیشه شلمچه را جور دیگری دوست دارم، فرزندانم به خاطر کرونا اجازه نمی‌دادند که بیایم، اما باز هم احمد به خوابم آمد و گفت:«ملکه‌ من» نمی‌آیی شلمچه یک سری به من بزنی؟من هم راهی شدم تا به قرارم با عشقم برسم.
 
صدیقه باز هم با صدا می‌خندد و در حالی که بر‌می‌خیزد، می‌گوید: خوب دیگر می‌خواهم بروم کسی هم برای کنجکاوی نیاید، ما عاشق و معشوق می‌خواهیم بعد از دو سال باهم تنها باشیم، جای شهادتش را قبلا به من نشان داده و می‌روم آن‌جا باهم خلوت کنیم، از همسرم و شهدا خواستم برای سلامتی رهبر عزیزمان و ظهور امام زمان (عج) دعا کنند. 
 
رفت... و عشق آنچنان از نگاهش شعله کشید که مرا هم به نیروی خود برخیزاند و تا قرارگاه ۳۷ ساله‌شان پیش برد، آهسته آهسته قدم برمی‌داشت و زیر لب برای سلامتی زائران راهیان نور دعا می‌کرد و من احساس می‌کنم که یک طرف زمین شلمچه از شدت وزن عشقشان فرومی‌رود.

خبرنگار جهاد رسانه ای شهید رهبر: مینا سادات توفیق‌فر
 
انتهای پیام/


کد مطلب: 16965

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/16965/قراری-عاشقانه-قدمت-۳۹-سال-شلمچه

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com