کولهپشتیام را برداشتم؛ همان کولهپشتی که اربعین امسال من را در «مسیر عشق» همراهی کرده بود. پیکسلهای شهدا یکی در میان هنوز روی آن بودند، یادش بخیر! پیکسل حاج قاسم را در مسیر نجف به کربلا به یک زائر لبنانی داده بودم و یکی دوتای آن هم افتاده بودند در مسیر. بگذریم... وسایلم را در کولهپشتی چیدم و صبح الاطلوع راهی پادگان ولیعصر (عج) شدم؛ همانجایی که رزمندگان زیادی آموزش دیده و عازم جبهه شدند و حالا قرار بود تا من نیز از همان پادگان، با تعداد زیادی از همان رزمندگان، عازم خانه عشق شوم! اگر میخواهی بدانی که خانه عشق کجاست، به همان شعر معروف مراجعه کن که میگوید «دوکوهه السلامای خانه عشق...».
زمانی که به پادگان ولیعصر (عج) رسیدم، تقریباً نزدیک اذان صبح بود؛ قدم زنان راهی محل قرار عاشقان یعنی حسینیه فاطمه الزهرا (س) شدم و در کنار من نیز خیلیها کولهپشتی به دوش به محل قرار میآمدند؛ انگار که اندک اندک جمع مستان میرسند...
نماز صبح را خواندبم و بعد از صرف صبحانه، به طرف اتوبوسها رفتیم؛ کمی طول کشید تا اتوبوس خبرنگاران را پیدا کنم، برای پیدا کردن اتوبوس، کاغذهای نصب شده روی شیشههای آنها را میخواندم؛ هر اتوبوس برای یک یگان یا گردان بود، درست مثل ساختمانهای دوکوهه!
.
رزمندگان ساک به دست یا کولهپشتی به دوش، یکییکی به دنبال اتوبوس یگان خود میگشتند و سوار آن میشدند؛ بهگونهای که اشتیاق وصفناشدنی در چشمان آنها موج میزد، اشتیاقی به بزرگی میدان صبحگاه دوکوهه! آنقدر بزرگ که یاد آن جمله معروف سید شهیدان اهل قلم افتادم که گفته است: «بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار، خود را از پا نمیشناسد».
بالاخره زمان حرکت فرا رسید و انتظارها به سر آمد؛ اشتیاق رسیدن به «خانه عشق» همچنان در دلهای لشکریان رسولالله (ص) موج میزد؛ چراکه خیلی از آنها سالهای سال از معشوق خود دور بودند؛ از میدان صبحگاه و ساختمانهایش، از آن حسینیه شهید همت و قبرهای حفر شده به دست بندهترین بندگان خدا در کنار حسینیه گردان تخریب و...
جادهها را طی کردیم، رفتیم و رفتیم تا نزدیکیهای اندیمشک؛ هوا دیگر تاریک شده بود و این تاریکی هوا، دلیلی بر روشنایی ساختمانهای دوکوهه، همان ساختمانهایی که همیشه و همیشه به نور شهدا منور است. روشنایی ساختمانها از دور نمایان است و من را یاد عادت همیشگیام در سفرهای راهیان نور میاندازد که وقتی چشمانم به دوکوهه میافتد، بیاختیار شعر معروف «دوکوهه السلامای خانه عشق...» را در ذهنم مرور میکنم.
وقتی به دوکوهه رسیدیم، خیلیهای دیگر هم آمده بودند و جمع چهار هزار نفرهای که قرار بود فردای آنروز در میدان صبحگاه پادگان جمع شوند، در حال تکمیل بود، برخی اتوبوسها زودتر از اتوبوس ما رسیده و برخیها هم به همان سبک و سیاق دوران دفاع مقدس یعنی با قطار به دوکوهه آمده بودند.
قدم زدن در دوکوهه هم خودش صفای عجیبی دارد؛ انگار حضور شهدا را حس میکنی. نماز خواندن در حسینیه حاج همت که دیگر نگو و نپرس! اصلا انگار وقتی نمازت تمام میشود، سبکبال میخواهی به آسمانها پر بکشی، همچون شهدا؛ اما این همه عشق و صفا یکطرف، صفا و صمیمیت رزمندگان جا مانده از قافله شهدا نیز طرف دیگر. رزمندگانی که خیلی از آنها سالها بود همدیگر را ندیده بودند و حالا که پس از چندسال دوباره در دوکوهه دورهم جمع شده بودند، همدیگر را در آغوش میگرفتند و گاهاً به موی سپید همدیگر میخندیدند.
قدم زنان به دنبال ساختمانی رفتم که قرار بود اهالی رسانه در آن اسکان داده شوند؛ لذا پس از پرسوجو متوجه شدم که ساختمان محل استقرار ما، ساختمان تیپ ذوالفقار است. کولهپشتیام را در محل اسکان قرار دادم و با ذوق و شوق وصفناشدنی به محوطه پادگان رفتم، دلم لک زده بود برای خواندن نماز جماعت در حسینیه حاج همت؛ اما وقتی ما رسیده بودیم که دیگر نماز جماعت را خوانده بودند. در محوطه پادگان، جایگاه سخنرانی حضرت آقا در راهیاننور سالهای گذشته را دیدم که تمثال مبارک ایشان را هم در آن گذاشته بودند. موکبهای بسیجیان و رزمندگان نیز در محوطه پادگان، بساط خود را علم کرده بودند؛ از بسیج وزارت نفت گرفته تا بسیج شهرداری تهران، گردان انصار، بر و بچههای گردان ۲۰۷ امام علی (ع) و گردان عمار.
شب اول را با سرکشی از نقاط مختلف پادگان گذراندم و با رزمندگانی که از قبل آنها را میشناختم سلام و احوال پرسی کردم. فردای آنروز یکی از مهمترین روزهای اردوی سهروزه رزمندگان به پادگان دوکوهه بود. راستی! یادم رفت بگویم که عنوان این اردو «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت» بود.
خورشید روز اول که طلوع کرد، رزمندگان همانند همان دوران دفاع مقدس از ساختمانهای گردانها با پای پیاده برای خواندن نماز جماعت صبح، روانه حسینیه حاج همت شدند و برخی هم ترجیح داده بودند تا زودتر از دیگران به حسینیه بیایند و رسم رزمندگان در حسینیه حاج همت را ادا کنند و نماز شب بخوانند.
گذشت تا اینکه کمکم ساعت داشت ۹ میشد و زمان برگزاری صبحگاه چهار هزار نفره رزمندگان در میدان صبحگاه. آرامآرام راهی میدان صبحگاه شدم، هنوز کسی نیامده بود و اهالی رسانه مشغول آمادهسازی دوربینهای خود، برای مخابره این رویداد عظیم بودند، تا اینکه رزمندگان یگانبهیگان با در دست داشتن پرچمها، بر سر داشتن سربندها و بر دوش داشتن چفیهها، وارد میدان شدند.
زمانی که به پادگان ولیعصر (عج) رسیدم، تقریباً نزدیک اذان صبح بود؛ قدم زنان راهی محل قرار عاشقان یعنی حسینیه فاطمه الزهرا (س) شدم و در کنار من نیز خیلیها کولهپشتی به دوش به محل قرار میآمدند؛ انگار که اندک اندک جمع مستان میرسند...
نماز صبح را خواندبم و بعد از صرف صبحانه، به طرف اتوبوسها رفتیم؛ کمی طول کشید تا اتوبوس خبرنگاران را پیدا کنم، برای پیدا کردن اتوبوس، کاغذهای نصب شده روی شیشههای آنها را میخواندم؛ هر اتوبوس برای یک یگان یا گردان بود، درست مثل ساختمانهای دوکوهه!
.
رزمندگان ساک به دست یا کولهپشتی به دوش، یکییکی به دنبال اتوبوس یگان خود میگشتند و سوار آن میشدند؛ بهگونهای که اشتیاق وصفناشدنی در چشمان آنها موج میزد، اشتیاقی به بزرگی میدان صبحگاه دوکوهه! آنقدر بزرگ که یاد آن جمله معروف سید شهیدان اهل قلم افتادم که گفته است: «بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار، خود را از پا نمیشناسد».
بالاخره زمان حرکت فرا رسید و انتظارها به سر آمد؛ اشتیاق رسیدن به «خانه عشق» همچنان در دلهای لشکریان رسولالله (ص) موج میزد؛ چراکه خیلی از آنها سالهای سال از معشوق خود دور بودند؛ از میدان صبحگاه و ساختمانهایش، از آن حسینیه شهید همت و قبرهای حفر شده به دست بندهترین بندگان خدا در کنار حسینیه گردان تخریب و...
جادهها را طی کردیم، رفتیم و رفتیم تا نزدیکیهای اندیمشک؛ هوا دیگر تاریک شده بود و این تاریکی هوا، دلیلی بر روشنایی ساختمانهای دوکوهه، همان ساختمانهایی که همیشه و همیشه به نور شهدا منور است. روشنایی ساختمانها از دور نمایان است و من را یاد عادت همیشگیام در سفرهای راهیان نور میاندازد که وقتی چشمانم به دوکوهه میافتد، بیاختیار شعر معروف «دوکوهه السلامای خانه عشق...» را در ذهنم مرور میکنم.
وقتی به دوکوهه رسیدیم، خیلیهای دیگر هم آمده بودند و جمع چهار هزار نفرهای که قرار بود فردای آنروز در میدان صبحگاه پادگان جمع شوند، در حال تکمیل بود، برخی اتوبوسها زودتر از اتوبوس ما رسیده و برخیها هم به همان سبک و سیاق دوران دفاع مقدس یعنی با قطار به دوکوهه آمده بودند.
قدم زدن در دوکوهه هم خودش صفای عجیبی دارد؛ انگار حضور شهدا را حس میکنی. نماز خواندن در حسینیه حاج همت که دیگر نگو و نپرس! اصلا انگار وقتی نمازت تمام میشود، سبکبال میخواهی به آسمانها پر بکشی، همچون شهدا؛ اما این همه عشق و صفا یکطرف، صفا و صمیمیت رزمندگان جا مانده از قافله شهدا نیز طرف دیگر. رزمندگانی که خیلی از آنها سالها بود همدیگر را ندیده بودند و حالا که پس از چندسال دوباره در دوکوهه دورهم جمع شده بودند، همدیگر را در آغوش میگرفتند و گاهاً به موی سپید همدیگر میخندیدند.
قدم زنان به دنبال ساختمانی رفتم که قرار بود اهالی رسانه در آن اسکان داده شوند؛ لذا پس از پرسوجو متوجه شدم که ساختمان محل استقرار ما، ساختمان تیپ ذوالفقار است. کولهپشتیام را در محل اسکان قرار دادم و با ذوق و شوق وصفناشدنی به محوطه پادگان رفتم، دلم لک زده بود برای خواندن نماز جماعت در حسینیه حاج همت؛ اما وقتی ما رسیده بودیم که دیگر نماز جماعت را خوانده بودند. در محوطه پادگان، جایگاه سخنرانی حضرت آقا در راهیاننور سالهای گذشته را دیدم که تمثال مبارک ایشان را هم در آن گذاشته بودند. موکبهای بسیجیان و رزمندگان نیز در محوطه پادگان، بساط خود را علم کرده بودند؛ از بسیج وزارت نفت گرفته تا بسیج شهرداری تهران، گردان انصار، بر و بچههای گردان ۲۰۷ امام علی (ع) و گردان عمار.
شب اول را با سرکشی از نقاط مختلف پادگان گذراندم و با رزمندگانی که از قبل آنها را میشناختم سلام و احوال پرسی کردم. فردای آنروز یکی از مهمترین روزهای اردوی سهروزه رزمندگان به پادگان دوکوهه بود. راستی! یادم رفت بگویم که عنوان این اردو «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت» بود.
خورشید روز اول که طلوع کرد، رزمندگان همانند همان دوران دفاع مقدس از ساختمانهای گردانها با پای پیاده برای خواندن نماز جماعت صبح، روانه حسینیه حاج همت شدند و برخی هم ترجیح داده بودند تا زودتر از دیگران به حسینیه بیایند و رسم رزمندگان در حسینیه حاج همت را ادا کنند و نماز شب بخوانند.
گذشت تا اینکه کمکم ساعت داشت ۹ میشد و زمان برگزاری صبحگاه چهار هزار نفره رزمندگان در میدان صبحگاه. آرامآرام راهی میدان صبحگاه شدم، هنوز کسی نیامده بود و اهالی رسانه مشغول آمادهسازی دوربینهای خود، برای مخابره این رویداد عظیم بودند، تا اینکه رزمندگان یگانبهیگان با در دست داشتن پرچمها، بر سر داشتن سربندها و بر دوش داشتن چفیهها، وارد میدان شدند.
ورود رزمندگان به میدان صبحگاه و شکلگیری آن جمع چندهزار نفره، شکوه خاصی را به دوکوهه بخشیده بود؛ انگار زمان به عقب برگشته و رزمندگان لشکر ۲۷ که برای اعزام به جبههها به دوکوهه آمدند، در میدان صبحگاه پادگان جمع شده و والعصر والعصر... میخوانند.
هنوز مراسم صبحگاه آغاز نشده بود که در کنار جایگاه سردار اسماعیل کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس را دیدم و با او مصاحبه کردم؛ حاج اسماعیل ۲ خاطره را تعریف کرد؛ اول خاطرهای از آرزوی شهادت حاج محمدابراهیم همت در عملیات خیبر (که در همان عملیات هم به آرزوی خود رسید) و دوم خاطرهای از شهید حسن طهرانیمقدم.
کمکم داشت مراسم آغاز میشد که سردار حسنزاده فرمانده سپاه محمدرسولالله که خودش در دوران دفاع مقدس از رزمندگان گردان عمار بود، ار روی جایگاه فرمان ازجلونظام داد و ناگهان فریاد کوبنده اللهاکبر میدان صبحگاه را به لرزه درآورد و بعد هم همه به احترام قرآن خبردار ایستادند.
قرآن که تلاوت شد، بخشی از صدای مناجاتخوانی یکی از شهدای لشکر ۲۷ را پخش کردند و ادامه دعا را برادر این شهید والامقام قرائت کرد، تا اینکه بعد از آن نوبت به سخنرانی سردار کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس رسید. در این مدت زمان هم من سعی کردم تا از رزمندگان عکاسی کنم.
سردار کوثری در میان سخنان خود، رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس را به «جهاد تبیین» توصیه کرد و گفت: افتخار من و شما که باز ماندهایم، این است که باید همانند حضرت زینب پیامرسان باشیم و با بهرهگیری از جهاد تبیین باید افتخارات خود را به نسلهای جدید منتقل کنیم.
سخنرانی سردار کوثری که تمام شد، نوبت به بلبل نغمهخوان دوران دفاع مقدس رسید؛ حاج صادق آهنگران را میگویم که با صدای خود دلهای زیادی را راهی دوران حماسه و ایثار میکند و اشکها را از چشمان میچکاند؛ در این مراسم هم همینطور شد؛ یعنی زمانی حاج صادق داشت مداحی میکرد و همان شعرهای معروف دوران دفاع مقدس را میخواند، رزمندگان با شور نشاط پرچمها را تکان میدادند و دلها و چشمهایشان هوایی شده بود؛ البته این را هم بگویم که در این اردوی سهروزه، جوانان و نوجوانان جنگندیده نیز حضور داشتند و از محضر رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس بهره میبردند؛ در میدان صبحگاه هم همین نوجوانان و جوانان، در کنار رزمندگان میدانداری میکردند.
.
مداحی حاج صادق آهنگران تمام شد؛ اما دلتنگیها همچنان ادامه دارد؛ چراکه هنوز اصل ماجرا مانده است. وقتی نوبت به اصل ماجرا رسید، دستور حرکت به گردانها صادر شد و رزمندگان یگانبهیگان به دور میدان صبحگاه شروع به دویدن کردند؛ همچون آن دوران... و اینگونه است که اگر سید شهیدان اهل قلم بود، میگفت: «اگر به چشم حقیقت بنگری، بجز آنان را که از ایمان نصیبی هست در تیرگی خواهی دید و اینچنین، «سپاه نور» برای این مردان خدا عجب نام مناسبی است».
مراسم رو به پایان بود که به سراغ سردار حسنزاده رفتم و از او مصاحبه گرفتم. سردار حسنزاده گفت: دشمنان ما دیدند که بعد از گذشت ۴۴ سال از پیروزی انقلاب اسلامی و ۳۷ سال از پایان دفاع مقدس، فرهنگ دفاع مقدس، مقاومت، ایثار، جهاد و شهادت در جامعه ما نهادینه شده است.
مطلب را طولانی نکنم؛ مراسم صبحگاه تمام شد و غروب روز اول فرارسید و طبق روال نماز جماعت مغرب و عشاء در حسینیه حاج همت برگزار شد، نماز که تمام شد، اعلام کردند که قرار است یادواره شهدای گردان تخریب لشکر ۲۷ در حسینیه گردان تخریب برگزار شود؛ بنابراین بعد از ساعتی، رزمندگان با پای پیاده به طرف حسینیه گردان تخریب راه افتادند و مسیر طولانی تا این حسینیه را طی کردند.
حسینیه تخریب محل عشقبازی بندهترین بندگان خدا با خالق خویش است؛ همانجا که شیران روز و عابدان شب، قبرهایی را حفر میکردند و شبها در آن به عبادت میپرداختند و حالا پس از سالها، دوباره جمع تخریبچیها در این حسینیه جمع شده است.
تخریبچیها به گرمی از میهمانان خود استقبال کردند و پس از قرائت قرآن کریم، حاج جعفر جهروتی در جمع رزمندگان لشکر ۲۷ که به یادواره شهدای گردان تخریب آمده بودند، به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت و در پایان نیز آشرشته دلچسب میزبان، در سرمای هوای شب بیابان، بدرقه میمانان هنگام خداحافظی بود.
روز اول گذشت و خورشید روز دوم از اردوی «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت» طلوع کرد و تعدادی از رزمندگان، از همان ابتدای صبح راهی یادمانهای مناطق عملیاتی دفاع مقدس شده و تعدادی هم در دوکوهه ماندند و من هم، چون از اعزام آنها به یادمانها اطلاعی نداشتم، از قافله جا ماندم؛ اما همان در دوکوهه ماندن هم فرصتی شد برای مصاحبه و گفتگو با تعدادی از رزمندگان.
آسمان دوکوهه در دومین روز از اردوی سهروزه پیشکسوتان دفاع مقدس، غروبی دلنشین را تجربه کرد، غروبی به مبارکی شب میلاد حضرت سیدالشهداء (ع) و جشن بزرگ و شیرینی که پس از اقامه نماز جماعت در حسینیه حاج همت برگزار شد.
هنوز مراسم صبحگاه آغاز نشده بود که در کنار جایگاه سردار اسماعیل کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس را دیدم و با او مصاحبه کردم؛ حاج اسماعیل ۲ خاطره را تعریف کرد؛ اول خاطرهای از آرزوی شهادت حاج محمدابراهیم همت در عملیات خیبر (که در همان عملیات هم به آرزوی خود رسید) و دوم خاطرهای از شهید حسن طهرانیمقدم.
کمکم داشت مراسم آغاز میشد که سردار حسنزاده فرمانده سپاه محمدرسولالله که خودش در دوران دفاع مقدس از رزمندگان گردان عمار بود، ار روی جایگاه فرمان ازجلونظام داد و ناگهان فریاد کوبنده اللهاکبر میدان صبحگاه را به لرزه درآورد و بعد هم همه به احترام قرآن خبردار ایستادند.
قرآن که تلاوت شد، بخشی از صدای مناجاتخوانی یکی از شهدای لشکر ۲۷ را پخش کردند و ادامه دعا را برادر این شهید والامقام قرائت کرد، تا اینکه بعد از آن نوبت به سخنرانی سردار کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس رسید. در این مدت زمان هم من سعی کردم تا از رزمندگان عکاسی کنم.
سردار کوثری در میان سخنان خود، رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس را به «جهاد تبیین» توصیه کرد و گفت: افتخار من و شما که باز ماندهایم، این است که باید همانند حضرت زینب پیامرسان باشیم و با بهرهگیری از جهاد تبیین باید افتخارات خود را به نسلهای جدید منتقل کنیم.
سخنرانی سردار کوثری که تمام شد، نوبت به بلبل نغمهخوان دوران دفاع مقدس رسید؛ حاج صادق آهنگران را میگویم که با صدای خود دلهای زیادی را راهی دوران حماسه و ایثار میکند و اشکها را از چشمان میچکاند؛ در این مراسم هم همینطور شد؛ یعنی زمانی حاج صادق داشت مداحی میکرد و همان شعرهای معروف دوران دفاع مقدس را میخواند، رزمندگان با شور نشاط پرچمها را تکان میدادند و دلها و چشمهایشان هوایی شده بود؛ البته این را هم بگویم که در این اردوی سهروزه، جوانان و نوجوانان جنگندیده نیز حضور داشتند و از محضر رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس بهره میبردند؛ در میدان صبحگاه هم همین نوجوانان و جوانان، در کنار رزمندگان میدانداری میکردند.
.
مداحی حاج صادق آهنگران تمام شد؛ اما دلتنگیها همچنان ادامه دارد؛ چراکه هنوز اصل ماجرا مانده است. وقتی نوبت به اصل ماجرا رسید، دستور حرکت به گردانها صادر شد و رزمندگان یگانبهیگان به دور میدان صبحگاه شروع به دویدن کردند؛ همچون آن دوران... و اینگونه است که اگر سید شهیدان اهل قلم بود، میگفت: «اگر به چشم حقیقت بنگری، بجز آنان را که از ایمان نصیبی هست در تیرگی خواهی دید و اینچنین، «سپاه نور» برای این مردان خدا عجب نام مناسبی است».
مراسم رو به پایان بود که به سراغ سردار حسنزاده رفتم و از او مصاحبه گرفتم. سردار حسنزاده گفت: دشمنان ما دیدند که بعد از گذشت ۴۴ سال از پیروزی انقلاب اسلامی و ۳۷ سال از پایان دفاع مقدس، فرهنگ دفاع مقدس، مقاومت، ایثار، جهاد و شهادت در جامعه ما نهادینه شده است.
مطلب را طولانی نکنم؛ مراسم صبحگاه تمام شد و غروب روز اول فرارسید و طبق روال نماز جماعت مغرب و عشاء در حسینیه حاج همت برگزار شد، نماز که تمام شد، اعلام کردند که قرار است یادواره شهدای گردان تخریب لشکر ۲۷ در حسینیه گردان تخریب برگزار شود؛ بنابراین بعد از ساعتی، رزمندگان با پای پیاده به طرف حسینیه گردان تخریب راه افتادند و مسیر طولانی تا این حسینیه را طی کردند.
حسینیه تخریب محل عشقبازی بندهترین بندگان خدا با خالق خویش است؛ همانجا که شیران روز و عابدان شب، قبرهایی را حفر میکردند و شبها در آن به عبادت میپرداختند و حالا پس از سالها، دوباره جمع تخریبچیها در این حسینیه جمع شده است.
تخریبچیها به گرمی از میهمانان خود استقبال کردند و پس از قرائت قرآن کریم، حاج جعفر جهروتی در جمع رزمندگان لشکر ۲۷ که به یادواره شهدای گردان تخریب آمده بودند، به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت و در پایان نیز آشرشته دلچسب میزبان، در سرمای هوای شب بیابان، بدرقه میمانان هنگام خداحافظی بود.
روز اول گذشت و خورشید روز دوم از اردوی «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت» طلوع کرد و تعدادی از رزمندگان، از همان ابتدای صبح راهی یادمانهای مناطق عملیاتی دفاع مقدس شده و تعدادی هم در دوکوهه ماندند و من هم، چون از اعزام آنها به یادمانها اطلاعی نداشتم، از قافله جا ماندم؛ اما همان در دوکوهه ماندن هم فرصتی شد برای مصاحبه و گفتگو با تعدادی از رزمندگان.
آسمان دوکوهه در دومین روز از اردوی سهروزه پیشکسوتان دفاع مقدس، غروبی دلنشین را تجربه کرد، غروبی به مبارکی شب میلاد حضرت سیدالشهداء (ع) و جشن بزرگ و شیرینی که پس از اقامه نماز جماعت در حسینیه حاج همت برگزار شد.
اما روز سوم، آخرین روز اردو بود و مهمترین روز؛ چراکه رزمندگان لشکر ۲۷ میخواستند یادواره فرماندهان شهید خود را برگزار کنند، آن هم با حضور میهمانی ویژه، میهمانی با کلامی مستحکم و ارادهای راسخ؛ سرلشکر سلامی را میگویم؛ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
سرلشکر سلامی هنوز نیامده بود که یادواره آغاز و پخش مستقیم با شبکههای سیما نیز از سر گرفته شد؛ اما قلبها همچنان با اشتیاق میتپید و نفسها در قفسه سینه میرفت و برمیگشت، تا اینکه سردار حسنزاده به همراه سردار شاهوارپور فرمانده سپاه استان خوزستان و سرلشکر سلامی وارد حسینیه حاج همت شدند.
سردار حسنزاده ابتدا برای خوشآمدگویی به سخنرانی پرداخت و در میان سخنان خود، یک جملهای گفت که در رسانهها مورد توجه قرار گرفت: «دشمنان ما بدانند که نسلهای دهه ۳۰ تا دهه نودیها در کنار هم کمر همت بستهاند تا بهزودی زود شکست تمامعیار رژیم صهیونیستی و جبهه استکبار را در پادگان دوکوهه جشن بگیرند».
سخنان فرمانده سپاه محمدرسولالله تهران بزرگ تمام شد و بلافاصله انتظارها سرآمد و نوبت به سخنرانی سرلشکر سلامی رسید. فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همزمان با روز پاسدار، در حسینیهای که با نام یکی از بزرگپاسداران انقلاب اسلامی نامگذاری شده است، در جمع رزمندگان دفاع مقدس که تعداد زیادی از آنها را پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل میدادند، گفت: دشمن همه جبهههای جنگ را فعال کرد؛ تمام اندوختههای و زخارف خود را به میدان آورد؛ هرچه ذخیره داشت به صحنه آورد از صدام گرفته تا تکفیریها تا تروریستها تا تحریف کنندگان تا رسانهها، همه قدرت سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی، عملیات روانی رسانهای را در کاملترین شکل به میدان آورد و در مقابل انقلاب قرار داد، اما هیچ کاری نتوانست انجام دهد و به تعبیر امام خمینی (ره) که فرمود «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، اثبات شد که نه فقط آمریکا بلکه همه متحدانش و پیادهنظامها و دلباختگان غرب، پناهندگان و فراریهای سیاسی و همه کسانی که زیر بیرق غرب رفتهاند تا علیه این ملت فتنه کنند، جمع شدند و هیچ جبهه غربی و آمریکایی در این چندسال بهخصوص در این ماههای اخیر علیه انقلاب و اسلام و استقلال کشورمان نبود که به هم پیوسته نباشند؛ اما به دست جوانان ما در میدان شکست خوردند و رویاهای آنها باطل شد و خداوند نصرت خود را نازل کرد، آنها شکستند و آرامش به جامعه ما بازگشت.
پایان یادواره فرماندهان شهید لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) مصادف شد با ساعات پایانی اردوی سهروزه «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت»؛ اما با دلی که در دوکوهه جامانده است باید چه کرد؟! من که یکی از نسلهای جنگندیده هستم، دلم اینگونه در سهروز گرفتار شد؛ آنهایی که در هشت سال، روزها و روزها را در این پادگان بهسر کردند دیگر چه میکنند؟!
ساعت به وقت رفتن فرارسید و اتوبوسها آماده حرکت شده بودند، همه کولهپشتیها روی دوش و ساکها به دست، به سمت اتوبوسها میرفتند؛ اما به امید روزی که دوباره برگردند و باز هم دل خود را جلا دهند؛ انگار مانند دوران دفاع مقدس مرخصی کوتاهی گرفتند و دلشان میخواهد دوباره برگردند. من هم مانند همه کولهپشتی خود را برداشتم و درحالی که هنوز سرگرم تنظیم خبر سخنان سرلشکر سلامی بودم، به طرف اتوبوسها حرکت کردم و پس از دقایقی ساختمانهای دوکوهه از دیدگان عاشقانش دورتر و دورتر شد.
سرلشکر سلامی هنوز نیامده بود که یادواره آغاز و پخش مستقیم با شبکههای سیما نیز از سر گرفته شد؛ اما قلبها همچنان با اشتیاق میتپید و نفسها در قفسه سینه میرفت و برمیگشت، تا اینکه سردار حسنزاده به همراه سردار شاهوارپور فرمانده سپاه استان خوزستان و سرلشکر سلامی وارد حسینیه حاج همت شدند.
سردار حسنزاده ابتدا برای خوشآمدگویی به سخنرانی پرداخت و در میان سخنان خود، یک جملهای گفت که در رسانهها مورد توجه قرار گرفت: «دشمنان ما بدانند که نسلهای دهه ۳۰ تا دهه نودیها در کنار هم کمر همت بستهاند تا بهزودی زود شکست تمامعیار رژیم صهیونیستی و جبهه استکبار را در پادگان دوکوهه جشن بگیرند».
سخنان فرمانده سپاه محمدرسولالله تهران بزرگ تمام شد و بلافاصله انتظارها سرآمد و نوبت به سخنرانی سرلشکر سلامی رسید. فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همزمان با روز پاسدار، در حسینیهای که با نام یکی از بزرگپاسداران انقلاب اسلامی نامگذاری شده است، در جمع رزمندگان دفاع مقدس که تعداد زیادی از آنها را پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل میدادند، گفت: دشمن همه جبهههای جنگ را فعال کرد؛ تمام اندوختههای و زخارف خود را به میدان آورد؛ هرچه ذخیره داشت به صحنه آورد از صدام گرفته تا تکفیریها تا تروریستها تا تحریف کنندگان تا رسانهها، همه قدرت سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی، عملیات روانی رسانهای را در کاملترین شکل به میدان آورد و در مقابل انقلاب قرار داد، اما هیچ کاری نتوانست انجام دهد و به تعبیر امام خمینی (ره) که فرمود «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، اثبات شد که نه فقط آمریکا بلکه همه متحدانش و پیادهنظامها و دلباختگان غرب، پناهندگان و فراریهای سیاسی و همه کسانی که زیر بیرق غرب رفتهاند تا علیه این ملت فتنه کنند، جمع شدند و هیچ جبهه غربی و آمریکایی در این چندسال بهخصوص در این ماههای اخیر علیه انقلاب و اسلام و استقلال کشورمان نبود که به هم پیوسته نباشند؛ اما به دست جوانان ما در میدان شکست خوردند و رویاهای آنها باطل شد و خداوند نصرت خود را نازل کرد، آنها شکستند و آرامش به جامعه ما بازگشت.
پایان یادواره فرماندهان شهید لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) مصادف شد با ساعات پایانی اردوی سهروزه «میثاق با شهیدان، بیعت با ولایت»؛ اما با دلی که در دوکوهه جامانده است باید چه کرد؟! من که یکی از نسلهای جنگندیده هستم، دلم اینگونه در سهروز گرفتار شد؛ آنهایی که در هشت سال، روزها و روزها را در این پادگان بهسر کردند دیگر چه میکنند؟!
ساعت به وقت رفتن فرارسید و اتوبوسها آماده حرکت شده بودند، همه کولهپشتیها روی دوش و ساکها به دست، به سمت اتوبوسها میرفتند؛ اما به امید روزی که دوباره برگردند و باز هم دل خود را جلا دهند؛ انگار مانند دوران دفاع مقدس مرخصی کوتاهی گرفتند و دلشان میخواهد دوباره برگردند. من هم مانند همه کولهپشتی خود را برداشتم و درحالی که هنوز سرگرم تنظیم خبر سخنان سرلشکر سلامی بودم، به طرف اتوبوسها حرکت کردم و پس از دقایقی ساختمانهای دوکوهه از دیدگان عاشقانش دورتر و دورتر شد.