به گزارش راهیان نور، «خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم، غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب(س) باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان ابا عبدالله الحسین(ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته، روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ی ارباب و خانم جان تنگ است. اما چه خوشحالی بالاتر از اینکه فدایی راه این بزرگواران شویم. پس غمگین نباشید.»
این جملات، بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم «رسول خلیلی» است که پدر بزرگوارش در جوار شهدای هویزه برایمان می خواند.
حاج «رمضانعلی خلیلی» پدر شهید رسول خلیلی که خود از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از مبارزان دوران انقلاب به شمار می آید، خیلی اتفاقی در زیارتگاه شهدای مظلوم کربلای هویزه مهمان مان می شود.
حاجی از زائران همیشگی هویزه و پای ثابت راهیان نور است؛ آن هم از سال های دور که هنوز حرکت عظیم راهیان سر و شکل امروزی به خود نگرفته بود؛ خوش محضر و خوش تعریف. خیلی زود صمیمی وخودمانی می شویم:
«اولین بار رسول کلاس دوم راهنمایی بود که با من و مادرش به سفر راهیان نور آمد.»
حاج آقا خلیلی این جمله را که می گوید یاد عکس های آن سفر می افتد و گریزی می زند به خانه موزه شان که قبلا هر روز میزبان عاشقان شهید خلیلی بوده و حالا در روزهای چهارشنبه به روی عاشقان شهدا گشوده است؛ البته با هماهنگی قبلی.
از او می خواهیم بیشتر از شهیدشان برایمان تعریف کنند که او هم بی درنگ می رود سراغ روایت:
رسول از کلاس سوم راهنمایی تا دانشگاه همه خاطراتش را در یک دفتر نوشته و هر خاطره را با جمله: «خدایا عاقبت ما را با شهادت ختم به خیر فرما» تمام کرده است.
آقا رسول برای خیلی ها نامه نوشته است؛ در یکی از نامه هایش به رئیس وقت سازمان صدا و سیما آقای لاریجانی می نویسد: «مگر امام نفرمودند صدا و سیما دانشگاه است؟ چرا آنچه پخش می شود را کنترل نمی کنید؟»
حاج رمضانعلی گفت و گویمان را به خاطراتش از حاج قاسم می کشاند و می گوید: بعد از تشییع رسول، حاج قاسم عزیز، ساعت 10 و نیم شب آمدند به منزل مان و فرمودند: «من آمدم به شما تسلیت و تبریک بگویم و تشکر کنم.» پرسیدم چرا تشکر؟!
فرمودند: «شهید خلیلی مسئول تخریب و انفجارات ما بود و دو کار کارستان در ایران و سوریه برایمان انجام داد.»
عرض کردم مسئولیتش را نمی دانستم، اما من خودم هم در دوران دفاع مقدس تخریبچی بودم و مادر رسول هم خواهران را آموزش می داد.
بعد قراری گذاشتند و من را بردند به کارگاهی که رسول در ایران کار می کرد. آنجا تابلویی بود که پسرم برنامه های روزانه اش را می نوشت. آخرین کارهایش را لیست کرده بود: «1. تنظیم وصیتنامه 2. رد مظالم 3. حلالیت گرفتن 4. تحویل وصیتنامه به خانواده.» زیرش هم این مصرع شعر را نوشته بود:
«کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران»
رسول در آن کارگاه، روی بمب های مورد استفاده داعشی ها کار کرده بود؛ نوع مواد به کار رفته، آلیاژ را نوشته بود.
کمد لباس هایش را که باز کردیم، عکس رهبر مع بالا بود؛ شهید همت، سمت راست و شهید دین شعاری فرمانده تخریب لشکر 27 سمت چپ نصب کرده بود و زیرش هم این بیت شعر:
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
بعد همراه حاج قاسم عزیز رفتیم دفترشان، آنجا فیلمی برایم پخش کردند مربوط به قبل از شهادت رسول.
درباره شناسایی و انفجار یکی از مقرهای داعش بود.
حاج قاسم فرمود: «ما چنین کسی را از دست دادیم.»
گفتم ما رسول را از دست ندادیم، تازه به دستش آوردیم.
صحبت ها گُل انداخته و حاجی می رود سر وقت نحوه شهادت جگر گوشه اش:
«داعشی ها بمبی را سر راه ایشان در حومه حلب سوریه منفجر می کنند. موج انفجار، پیکر مطهرش را 30 متر دورتر پرتاب می کند. به واسطه ارادتی که به حضرت زهرا(س) داشت، صورت، بازو و پهلوی سمت راستش، اِربا اِربا شده و در کنار یک درخت زیتون به شهادت رسیده بود.
پیکر را که آوردند در شناسایی مشکل داشتیم؛ چون بدن تکه پاره شده بود:
خودش گفته بود: «خدایا! تمام اعضا و جوارحم برای تو باشد»
خدا هم خوب اجابت کرد. چرا؟ چون اینها یک عمر هر چه خدا گفته را اطاعت کردند، اینها نه تنها شهادت که چگونه شهید شدن را هم از خدا خواستند و او هم اجابت کرد.
به اینجای صحبت که می رسیم حاجی آهی می کشد و می گوید: افسوسم از این است که وقتی به حضرت زهرا(س) جسارت شد، این شیر بچه های حیدر کرار نبودند؛ روز عاشورا..
و روضه ای نمکی برایمان می خواند که عجیب در این آخر شبی کربلای هویزه می چسبد و حال مان را مثل هوای بارانی هویزه می کند.
بین حرف های شیرین پدر شهید، گلویی تازه می کنیم، می گوید: ما کار نکردیم، این گنجینه های معرفت کنارمان بودند، اما نتوانستیم درست استفاده کنیم که اگر کاری کرده بودیم این اتفاقات فتنه نمی افتاد.
چند جلد کتاب «رفیق مثل رسول» را می دهیم حاجی برایمان به یادگار امضا کند که ایشان از دو اثر جدید درباره فرزندش خبر می دهد؛ کار اول «من اینجام نترس!» است که در 30 صفحه برای دانش آموزان آماده شده و به زودی روانه بازار نشر می شود و کتاب دیگر «رسول دلها» نام دارد که قرار است راوی اتفاقات و کرامات جذاب بعد از شهادت این مدافع حریم اهل بیت(ع) باشد.
نمی شود حرفی از کرامات شهید به میان بیاید و از حاجی نخواهیم برخی شان را برایمان تعریف کنند:
اولین سالگرد رسول را که می خواستیم برگزار کنیم، خانمی آمد گفت: من می خواهم همه هزینه ها را پرداخت کنم! گفتیم چرا؟ گفت: روز تشییع شهید خلیلی پدرش سخنرانی کرد و گفت: رسول خواهر ندارد، خواهرها برایش خواهری کنند.
من یک گرفتاری داشتم و 7 سال درگیر دادگاه بودم، با شنیدن این جمله در حالی که هنوز شب هفت رسول نشده بود، رفتم سر مزارش و گفتم: تو از حضرت زینب(س) بخواه مشکلم حل شود، من خواهرت می شوم.
چند روز بیشتر طول نکشید که تماس گرفتند و گفتند رأی به نفع شما صادر شده بیایید امضا کنید و بروید.
باور نمی کردم، از آن روز به بعد می آیم سر مزارش و برایش خواهری می کنم.
حاج آقا از «شهادت آگاهی» رسول هم برایمان تعریف می کنند:
زمان حمله آمریکا به عراق، رسول کلاس اول دبیرستان بود، به اتفاق رفتیم کربلا و 20 روز ماندیم. در آن سفر یک کفن برای خودم از نجف خریدم و آوردم حرم امام حسین(ع) 24 ساعت گذاشتم و تبرک کردم. موقع خروج از حرم، رسول کفن را بغل گرفت و گفت: «عجب کفن مشتی شد، این بماند برای من.» گفتم من که پیرتر از شما هستم! اما روزگار دور زد تا اینکه دیدیم در وصیت نامه اش نوشته: «روضه سیدالشهدا(ع)، اقرار 40 مؤمن و آن کفن متبرک شده در حرم امام حسین(ع) یادتان نرود.»
حجت الاسلام پناهیان در مراسمی که برای رسول گرفتیم گفتند: رسول جایگاهش را دیده که با این آمادگی رفته است. حتی جای مزارش در بهشت زهرا(س) را هم خودش مشخص کرده و فیلم گرفته بود.
در آن کلیپ، رفیقش می پرسد: رسول چه جوری می خواهی از این دنیا بروی؟ می گوید: «رفتن مهم نیست؛ مهم این است که زیبا از این دنیا برویم.» بعد هم با دست، علامت پیروزی را نشان می دهد.
پدر شهید ادامه می دهد: بعد بازنشستگی و قبل رفتن رسول به سوریه وامی گرفته بودم. گفت: «بابا این وام را به من بده» رفت یک ماشین ال نود دست دوم خرید. به مادرش گفته بود: «من دارم می رم سوریه. این سند و این سوییچ ماشین. مینی سیتی به بهشت زهرا دور است. هر وقت خواستی بیایی سر مزارم با این ماشین بیا.»
یکبار برای سخنرانی من را بردند زندان قزل حصار. بعد برنامه جوانی آمد کنارم نشست و گفت: عشق من شهید خلیلی است. یکی چک ام را جعل کرد، افتادم زندان، اما با توسل به رسول مشکلم حل شده و هفته دیگر آزاد می شوم؛ اما از شما یک سؤال دارم و می خواهم دلیل شلوغی مزار شهیدتان در بهشت زهرا را بدانم.
گفتم دلیل اولش اخلاص در عمل رسول بود و دیگر اینکه زمانی که رسول به عنوان اولین مدافع حرم منطقه یک تهران به شهادت رسید نتوانستیم کار رسانه ای خاصی انجام بدهیم و شهادتش با مظلومیتی همراه شد. اما با عنایت امام حسین(ع) سنگ مزارش قطعه ای از سنگ های تعویضی حرم اباعبدالله(ع) شد. سنگی که به یاد ضریح 6 گوشه، شش ظلعی تراش خورده و با این بیت شعری خیلی دوست داشت حال و هوایی کربلایی به خودش گرفته:
ای که بر تربت من می گذری روضه بخوان
نام «زینب» شنوم، زیر لحد گریه کنم
شهید خلیلی، مأمن و خانه امید جوان هاست. خانمی از ارمنستان به واسطه فضای مجازی با رسول آشنا شده، آمده ایران مسلمان شده و الان در قم طلبه است.
شب از نیمه گذشته و باید خداحافظی کنیم، هیچ کس اما احساس خستگی نمی کند. همه خوشحالیم از رزقی که امشب شهدای هویزه روزی مان کردند. از هویزه تا حرم راهی نیست.
مدافعان حرم، امتداد مدافعان وطن اند.
صفحه اول کتابی که حاج آقا برایمان امضا کردند را باز می کنم، نوشته اند: «به داد خود برسید که وقت تنگ است.»
گفت و گو از شیما کریمی
انتهای پیام/