اهواز- جهاد رسانهای شهید رهبر- خادم الشهید احمد امین کرامی در سال ۱۳۸۶ در بازگشت از سفر راهیان نور همراه با تعدادی از دانشجویان به سوی معبود خویش پرکشید.
سبکبالان/ ۱
دانشجویی که زیارت عاشورا زمزمه لبش بود
3 فروردين 1394 ساعت 0:50
اهواز- جهاد رسانهای شهید رهبر- خادم الشهید احمد امین کرامی در سال ۱۳۸۶ در بازگشت از سفر راهیان نور همراه با تعدادی از دانشجویان به سوی معبود خویش پرکشید.
به گزارش خبرنگار راهیان نور، حماسه راهیان نور و سفر به مناطق عملیاتی جنوب چند سالی است که با حضور اقشار مختلف مردم در کربلای ایران و خوزستان انجام میشود، برای برپایی و رونق دادن به این سفر معنوی برخی از جوانان وطن تا آخرین نفس تلاش کردند و در این راه جان خود را از دست دادند.
به منظور آشنایی با ایثارگران حماسه عظیم فرهنگی راهیان نور گفتوگو هایی با خانواده برخی از این عزیزان انجام دادهایم که به مرور منتشر خواهد شد.
برای انجام نخستین گفتوگو به سراغ پدر احمد امین کرامی از دانشجویان دانشگاه خیام مشهد رفتیم که در سال ۱۳۸۶ در بازگشت از سفر راهیان نور همراه با تعدادی از دانشجویان به سوی معبود خویش پر کشید.
* احمدامین فرزند چندم شما بود و در چه سالی متولد شد؟
احمدامین فرزند سوم ما بود که در ساعت چهار بعدازظهر ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۶ در سبزوار به دنیا آمد، دوران کودکی، دبستان و دبیرستان را در سبزوار گذراند و در رشته کامپیوتر گرایش سخت افزار در دانشگاه خیام مشهد مشغول به تحصیل شد.
* چرا نام احمدامین را برای وی برگزیدید آیا دلیل خاصی داشت؟
در دهه پنجاه دانشجوی رشته فلسفه اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد بودم، در یکی از دروس استاد تحقیقی به من داد که در آن با یک نویسنده مصری به نام احمدامین آشنا شدم، وی در کتابش بسیار به مذهب تشیع و اهل بیت(ع) توهین کرد، بعد از مطالعه کتاب چیزی به این فکر افتادم که اگر صاحب فرزندی شدم اسمش را احمدامین بگذارم تا بر خلاف این نویسنده مدافع اهل بیت(ع) و مذهب تشیع باشد.
نخستین فرزندم که به دنیا آمدم یادم نبود و اسمش را احسان گذاشتیم که الان مهندس نرم افزار است، پسر دوم که هم که به دنیا آمد باز هم یادم نبود و نام او را امیر گذاشتم.
بین تولد امیر تا احمدامین ۶ سال فاصله افتاد و من مدتی در پادگان شهید بروجردی مهاباد در جبهه حضور داشتم تا اگر برای کمک به رزمندگان کاری از دستم بر میآید انجام دهم تا این که خداوند پس از آن پسری به من عطا کرد که نامش را احمدامین نهادم.
* این قضیه چند سال بعد از خواندن کتاب بود؟
حدود ۱۰سال.
* از دوران کودکی احمدامین بگویید؟
در دوران کودکی مادرش همیشه با وضو به او شیر میداد و حتی نصف شب ها، همیشه با نوار قرآن میخوابید، مادرش یک پارچه مشکی روی صورتش میانداخت نوار میگذاشت بعد احمدامین خوابش میبرد.
از سن ۴ سالگی برخی سورههای قرآن را که یاد گرفته بود، میخواند . هر چه که بزرگتر میشد بیشتر با قرآن انس میگرفت، از صدای عبدالباسط تقیلد می کرد و قرآن را به این سبک قرائت میکرد.
در دوران مدرسه قاری قرآن بود، هر چه بزرگتر که میشد اعمالش را بهتر انجام میداد، اخلاقش طوری بود که از همان دوران کودکی عموهایش به او شیخ احمد میگفتند.
* خاطرهای هم از دوران کودکیاش دارید؟
در سن ۴ یا ۵ سالگی که به مهدکودک میرفت برای او سرویس ایاب و ذهاب گرفتیم، راننده سرویس نوار گذاشت، احمدامین اعتراض کرد و از او خواست نوار را خاموش کند، وقتی به خانه آمد موضوع را با من در میان گذاشت و من به راننده گفتم که دیگر برای بچهها نوار نگذارد.
* اخلاقش چگونه بود؟
یک سری خصلتها را همیشه داشت؛همیشه متبسم بود،در سلام کردن تقدم داشت.
با قرآن مانوس بود ، از سن ۱۴ سالگی تمام اعمال دینیاش را انجام میداد .بعد از شهادتش هر چه فکر کردم که یک وعده نماز قضا و یا یک روز روزه داشته باشد تا برای او انجام دهم، نداشت.
* خصوصیت بارزی داشت که جلب توجه کند؟
از سال اول دبیرستان دائم الوضو بود، حتی برای خرید یک خودکار هم که از منزل خارج میشد وضو میگرفت ، به مدرسه هم که میرفت با وضو بود.
در مراسمش معلم پرورشی دبیرستانش به منزل ما آمد و گریه میکرد و میگفت: هر وقت که برگزاری نماز در مدرسه بر عهده احمدامین بود وضو داشت و من هم تایید می کردم که در خانه وضو میگرفت و به مدرسه میآمد.
بعد از رفتنش احمد که در حال مراقبه بود، جدولی در کمدش داشت و کارهای خوب و بدش را امتیاز بندی می کرد مثلا احترام به پدر و مادر ۲۰۰ امتیاز، نماز اول وقت فلان امتیاز داشت.
* از دوران دانشگاهش هم خاطرهای دارید؟
وارد دانشگاه که شد عمل به تکالیف دینی اش بیشتر شد، دو هفته قبل از این اتفاق، به سبزوار آمد، یک روز به من گفت کاری با شما دارم که اگر امکان دارد بیرون برویم تا با هم حرف بزنیم.
وضو گرفت، خواستم با ماشین برویم ولی به درخواست او شروع به قدم زدن کردیم که گفت من یک سال و نیم است که در دانشگاه هستم و تا حالا چیزی نگفتم، خیلی از وضعیت دانشگاه و روابط بین دانشجویان دختر و پسر ناراحتم ، اگر اجازه دهید انصراف دهم و به دانشگاه علوم رضوی بروم که اگر به آنجا بروم هم محیطش برای من خوب است و هم جایی به دانشجویان در حرم امام رضا(ع) میدهند.
من گفتم: پسرم رشتهات فنی است و آنجا علوم اسلامی و نظری است و رابطه ای بین این دو نیست، بعد هم صبر بر گناه عبادت است، درست است که با دیدن گناه ناراحت میشوی ولی صبر کن تا در همین رشتهات فارغ التحصیل شوی، این ها را که گفتم حتی یک کلمه حرف نزد و سکوت کرد.
بعد از این قضیه به همراه خانواده و احمدامین به مشهد رفتیم و چند روز با هم بودیم که پس از مدتی با کاروان به منطقه آمد و این اتفاق افتاد.
جواب سوالم را آن موقع گرفتم که چرا اسم فرزند اول و دوم را احمدامین نگذاشتم و فهمیدم که یک سری مقدرات الهی است که ما از آن بی خبر و غافلیم و در ظرفیت، نیست که متوجه شویم.
* به نظر شما مهمترین خصوصیت احمدامین چه بود؟
یکی از خصوصیات بارزش این بود که به هیچ نامحرمی نگاه نمیکرد و هر کس که با وی برخورد میکرد متوجه میشد، به نحوی که همسر یکی از دوستانش، این خصوصیت او را برای دوستان خود تعریف کرده بود که آنها خواستند احمدامین را ببینند ولی قبول نکرد.
اصلا به نامحرم نگاه نمیکرد ،حالا میخواست این نامحرم دختر خالهاش باشد یا کس دیگری، اگر هم با نامحرم صحبت میکرد همیشه سرش پایین بود.
* خاطرهای هم در این رابطه دارید؟
برای مادرش تعریف می کرد که روزی یکی از اساتیدش که خانم است پرسید که چرا وقتی من با شما صحبت میکنم سرت پایین است ؟ جواب داد من تا حالا به زن نامحرمی نگاه نکردم.
* از دیگر خصوصیاتش بگویید؟
یکی دیگر از خصوصیاتش ، نماز اول وقت بود، یک روز صبح که بیدار شدم دیدم که خیلی ناراحت است طوری که انگار دنیا روی سرش خراب شد، از او پرسیدم چیزی شده، جواب داد توفیق نماز اول وقت را از دست دادم نمیدانم چه گناهی کردم که خواب ماندم.
هر شب بعد از نماز مغرب و عشا زیارت عاشورا میخواند و هر روز بعد از نماز صبح دعای عهد میخواند، بعد از شهادتش از او الگو گرفتم و هر روز دعای عهد میخوانم که الان این دعا را حفظ کردم.
دوستانش او را با زیارت عاشورا میشناختند ، زیارت عاشورا زمزمه لبش بود.
انتهای پیام/
کد مطلب: 4655