اهواز-خبرنگار راهیان نور- یکی از بچه ها جلویم دوید و گفت: علی هاشمی، "سید طاهر" شهید شد... جا خوردم... ایستادم... سید طاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود.
روایتی از شهید علی هاشمی؛
وقتی کنارش بودم غمی نداشتم/ سید طاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود
به مناسبت 34مین سالگرد شهادت سردار شهید سید طاهر موسوی
10 شهريور 1394 ساعت 18:02
اهواز-خبرنگار راهیان نور- یکی از بچه ها جلویم دوید و گفت: علی هاشمی، "سید طاهر" شهید شد... جا خوردم... ایستادم... سید طاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود.
به گزارش سرویس راوی راهیان نور، منطقه عملیاتی شهیدان رجایی و باهنر از شمال به شهر بستان، از جنوب به رودخانه کرخه نور، از غرب به روستاهای سویدانی و دغاغله و از شرق به تپه های شحیطیه و الله اکبر محدود می شود.
این عملیات که در ارتش به عملیات نصر معروف است؛ برای ضربه زدن به نیروهای دشمن در شمال کرخه نور، تپه های شحیطیه و غرب ارتفاعات الله اکبر و نیز به منظور بیرون راندن دشمن از شمال روستای جابر حمدان و نزدیک شدن نیروهای خودی به بستان با همکاری سپاه، ارتش و ستاد جنگ های نامنظم و ژاندارمری سوسنگرد، سه روز پس از فاجعه انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۱۱ در دستور کار قرار گرفت.
عملیات پس از نیم ساعت اجرای آتش تهیه در ساعت ۵ صبح از دو محور آغاز شد و نیروهای رزمنده با وارد آوردن ضرباتی به نیروهای دشمن در غرب تپه های الله اکبر، در روز دوم موفق شدند پس از یک و نیم کیلومتر پیش روی، تپه سبز در کنار خاکریز عصایی و دو روستا در شمال رودخانه کرخه را آزاد نمایند. علیرغم محقق نشدن همه اهداف، رزمندگان اسلام توانستند خسارات و تلفاتی را به دشمن وارد آورند.
"به مناسبت 34مین سالگرد این عملیات یادی میکنیم از شهادت فرزندی از نسل زهرای اطهر، سردار سید طاهر موسوی"
سرلشکر شهید علی هاشمی شهادت سید طاهر را اینگونه روایت می کند:
سید طاهر و چند نفر دیگر بیرون سنگرها ایستاده بودند، میگفتند و میخندیدند.
طاهر همیشه اهل شوخی بود و لبخند قشنگی روی چهره اش داشت،وقتی کنارش بودم غمی نداشتم.آن لحظات هم دست بردار نبود و سفره ی شوخی و خنده اش پهن بود.
در یک محور، عراقیها سرسختی زیادی از خودشان نشان داد.یک تیربار عراقی به بچهها
تیر تراش میزد و خیلی ها را زمین گیر کرد.
"سید طاهر" که متوجه اوضاع شد، خود را از طریق کانال به محل تیربار نزدیک کرد و با
آرپی جی، تیر بارچی و قبضه ی او را هدف قرار داد. داشت از کانال بیرون می آمد که او را به رگبار بستند. امیدوار بودم که شهید نشده باشد، با مجید سیلاوی و حاج علی شریف زاده از داخل کانال جلو رفتیم.
یکی از بچه ها جلویم دوید و گفت: علی هاشمی، "سید طاهر" شهید شد...
جا خوردم... ایستادم... سید طاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود.
با صورت گرد و غبار گرفته و غرق خون داخل کانال افتاده بود و پیراهن چینی و دوجیب سربی رنگ تنش بود توان راه رفتن نداشتم تمام خاطراتِ با هم بودنمان در لحظه ای مقابل چشمانم مجسم شد. چه میشد کرد؟
غرق شده بودم در فکرهای خودم.... صدای حاج علی شریف زاده که خودش هم خیلی زود رفت پر کشید، مرا به خود آورد.
برویم... برویم... خدا رحمتش کند... برویم.
راه افتادم، باید به عملیاتی که "سید طاهر" به خاطر آن شهید شده بود میرسیدم...
اما بغضی فرو خورده در دلم لانه کرد...
کد مطلب: 5848