تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۰۲
کد مطلب : ۷۶۸۷
معرفی یادمان؛
یادمان مَردی که با اخلاقش قلبها را انقلابی کرد
به گزارش خبرنگار راهیان نور، پس از گذراندن گردنههای جاده سردشت - پیرانشهر و چند کیلومتر مانده به شهر پیرانشهر یادمان سردار شهید ناصر کاظمی است. جایی که او در ششم شهریور سال 1361 هنگام پاکسازی این محور با گلولهی تفنگ دوربیندار یکی از مزدوران بیگانه به شهادت رسید.
شهید ناصر کاظمی در 12 خرداد سال 1335 در تهران به دنیا آمد. فعالیت سیاسیش تقریبا از سال 1356 آغاز شد. آن موقع او دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بود. دستگیر شد و مدت 25 روز در زندان قصر بود. پس از آزادی، همواره در حرکتهای مردمی و سایر امور انقلاب شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی زود به سپاه پیوست و در همان سال 1358 به مدت سه ماه برای ماموریت به زابل رفت. پس از ماموریت، نزدیک 20 روز در تهران بود که دوباره به عنوان فرمانده همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک ماه و نیم به خرمشهر رفت.
در پادگان ولی عصر(عج) تهران با محمد بروجردی آشنا شد. بروجردی که خودش در سپاه منطقهی غرب کشور مسئولیت داشت، به او پیشنهاد داد تا به غرب کشور برود. او هم پذیرفت و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به منطقه غرب رفت و از تاریخ 10 دی 1358 به پیشنهاد بروجردی فرماندار پاوه شد. آن وقت، از پاسگاه قازانچی تا پاوه در دست گروهکهای ضدانقلاب بود که بعدها منطقه از آنان پاکسازی شد.
ناصر کاظمی 21 ماه فرماندار پاوه بود که 12 ماه آن را با حفظ سمت فرمانداری، فرمانده سپاه پاوه هم بود. پس از اینکه وی در یک عملیات تیر خورد و مجروح شد محمدابراهیم همت به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و سپس به پیشنهاد بروجردی فرمانده سپاه کردستان شد.
سرلشکر مصطفی ایزدی در رابطه با شهید ناصر کاظمی میگوید: هر دوی ما منصوب شهید بروجردی بودیم. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش میگفت که دوست دارم گلولهای به پیشانیام بخورد و من به دیدار دوست برسم. او عاشق شهادت بود. یادم هست وقتی در عملیات پیرانشهر - سردشت شهید شد، من ناراحت و کوفته شدم. سپاه کردستان را رها کردم و رفتم خدمت شهید بروجردی اما وقتی ایشان را دیدم، آرامشی به من داد که حال مرا دگرگون کرد. این در حالی بود که ایشان به ناصر کاظمی بسیار علاقه داشت، اما با نفس مطمئنهای کار میکرد که به ما روحیه داد و دوباره به منطقهی محل ماموریت برگشتم.
سردار حسن رستگار پناه نیز در این خصوص میگوید: علاقهی بروجردی هم به ناصر استثنایی بود. 8 ماه فاصلهی بین شهادت کاظمی و بروجردی بود. در این مدت کسی به یاد ندارد بروجردی درست و حسابی خندیده باشد و یا حال و هوای کاظمی زود به زود به سرش نزند. در این پاکسازی، من از سردشت و شهید ناصر کاظمی هم از سمت پیرانشهر آمد. پس از اتمام پاکسازی و به هنگام بازگشت، در نزدیکی پیرانشهر و بر روی پل تنگ آباد به کمین ضدانقلاب افتاد و به همراه فرمانده ایل منگور از پیشمرگان کرد به شهادت رسید.
شهید محمد بروجردی نیز درباره شهید کاظمی گفته است: «چیزهایی که از او به ذهنم میآید در نوع خود بی نظیر است. ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسئولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمیآید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار موثر بود. یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش میداد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود.
شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها(درگیری مسلحانه) نیست. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت. دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را بپذیرد. میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم.
در آغاز ریش خود را پرفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند. به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد دمکرات است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفی کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواش یواش با ضدانقلاب همکاری کند. ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است.
بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنهی بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها تلاش میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سواستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، میکوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید، بگویید. ایشان هم با همان اعتقاد میگفت باید تلاش کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همانگونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید نودشه بود.»
انتهای پیام/
شهید ناصر کاظمی در 12 خرداد سال 1335 در تهران به دنیا آمد. فعالیت سیاسیش تقریبا از سال 1356 آغاز شد. آن موقع او دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بود. دستگیر شد و مدت 25 روز در زندان قصر بود. پس از آزادی، همواره در حرکتهای مردمی و سایر امور انقلاب شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی زود به سپاه پیوست و در همان سال 1358 به مدت سه ماه برای ماموریت به زابل رفت. پس از ماموریت، نزدیک 20 روز در تهران بود که دوباره به عنوان فرمانده همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک ماه و نیم به خرمشهر رفت.
در پادگان ولی عصر(عج) تهران با محمد بروجردی آشنا شد. بروجردی که خودش در سپاه منطقهی غرب کشور مسئولیت داشت، به او پیشنهاد داد تا به غرب کشور برود. او هم پذیرفت و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به منطقه غرب رفت و از تاریخ 10 دی 1358 به پیشنهاد بروجردی فرماندار پاوه شد. آن وقت، از پاسگاه قازانچی تا پاوه در دست گروهکهای ضدانقلاب بود که بعدها منطقه از آنان پاکسازی شد.
ناصر کاظمی 21 ماه فرماندار پاوه بود که 12 ماه آن را با حفظ سمت فرمانداری، فرمانده سپاه پاوه هم بود. پس از اینکه وی در یک عملیات تیر خورد و مجروح شد محمدابراهیم همت به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و سپس به پیشنهاد بروجردی فرمانده سپاه کردستان شد.
سرلشکر مصطفی ایزدی در رابطه با شهید ناصر کاظمی میگوید: هر دوی ما منصوب شهید بروجردی بودیم. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش میگفت که دوست دارم گلولهای به پیشانیام بخورد و من به دیدار دوست برسم. او عاشق شهادت بود. یادم هست وقتی در عملیات پیرانشهر - سردشت شهید شد، من ناراحت و کوفته شدم. سپاه کردستان را رها کردم و رفتم خدمت شهید بروجردی اما وقتی ایشان را دیدم، آرامشی به من داد که حال مرا دگرگون کرد. این در حالی بود که ایشان به ناصر کاظمی بسیار علاقه داشت، اما با نفس مطمئنهای کار میکرد که به ما روحیه داد و دوباره به منطقهی محل ماموریت برگشتم.
سردار حسن رستگار پناه نیز در این خصوص میگوید: علاقهی بروجردی هم به ناصر استثنایی بود. 8 ماه فاصلهی بین شهادت کاظمی و بروجردی بود. در این مدت کسی به یاد ندارد بروجردی درست و حسابی خندیده باشد و یا حال و هوای کاظمی زود به زود به سرش نزند. در این پاکسازی، من از سردشت و شهید ناصر کاظمی هم از سمت پیرانشهر آمد. پس از اتمام پاکسازی و به هنگام بازگشت، در نزدیکی پیرانشهر و بر روی پل تنگ آباد به کمین ضدانقلاب افتاد و به همراه فرمانده ایل منگور از پیشمرگان کرد به شهادت رسید.
شهید محمد بروجردی نیز درباره شهید کاظمی گفته است: «چیزهایی که از او به ذهنم میآید در نوع خود بی نظیر است. ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسئولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمیآید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار موثر بود. یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش میداد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود.
شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها(درگیری مسلحانه) نیست. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت. دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را بپذیرد. میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم.
در آغاز ریش خود را پرفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند. به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد دمکرات است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفی کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواش یواش با ضدانقلاب همکاری کند. ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است.
بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنهی بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها تلاش میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سواستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، میکوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید، بگویید. ایشان هم با همان اعتقاد میگفت باید تلاش کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همانگونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید نودشه بود.»
انتهای پیام/