تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۱۰
کد مطلب : ۱۲۵۳۷
خاطره نگاری (13):
حکایت به شهادت رسیدن خبرنگار شهید "غلامرضا رهبر"
به گزارش راهیان نور، «احمد دواتگر» آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار جهاد رسانه ای شهید رهبر، خاطرهای از لحظات به شهادت رسیدن "شهید غلامرضا رهبر" نقل کرده است که در ادامه آن را میخوانید:
در یکی از روزهای عملیات «کربلای ۵» ساعت ۱۰ صبح، گروهی فیلمبردار از بچههای صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت، منتقل شوند.
تقریباً دو روزی بود که از شهادت تعدادی از بچهها گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا گذشته بود و حسابی بچههای گردان از این بابت ناراحت بودند.
سر تیم این گروه فیلمبرداری از صدا و سیما، با «غلامرضا رهبر» بود که اصرار داشت که با نفربر به خط برود ظاهراً از قبل به آنها گفته شده بود تنها با نفربر میشود در این مسیر تردد نمود.
یکی از خشایارها (نوعی نفربر) را پر از مهماتی مثل «خمپاره ۶۰»، «آرپیجی» و... کردیم تا برای خط بفرستیم، آنها چهار نفر بودند و مدام اصرار میکردند که همراه همین نفربر خشایار اعزام شوند.
به آنها گفتم اعزام شما با این نفربر به صلاح نیست. بمانید و با نفربر بعدی که قرار است به خط برود تا شهدا و مجروحان را به عقب بیاورد، بروید، اما فایدهای نداشت. پایشان را داخل یک کفش کرده بودند که حتما با همان نفربر به خط بروند.
اصرار شهید رهبر سبب شد تا آنها را داخل آن نفربر جا دهیم، راننده نفربر را روشن کرد و به سمت خط حرکت نمود، چند باری با بی سیم چی آن نفربر تماس داشتم تا اینکه متأسفانه سر سه راه مرگ روی کانال پرورش ماهی شلمچه نفربر پر از مهمات ما توسط هلی کوپتر عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت، بچه های گردان درون خط سریع این موضوع را اطلاع دادند.
غروب آن روز سردار «احمد نوریان» مسئول ستاد لشکر به بنده گفت: «دواتگر! با بچههای اطلاعات عملیات برو جلو و ببین چگونه میتوان با نفربر دیگری به خط مهمات برسانیم.»
در حالیکه نم نم باران نیز در حال باریدن بود، با دو نفر از بچههای اطلاعات و عملیات با موتور به سمت خط اول حرکت کردم، موتورم هوندا ۱۲۵ بود و آن دو نیز با موتور ۲۵۰ جلوتر از من حرکت میکردند، آتش دشمن آنقدر سنگین بود که شهادتین خود را گفته بودم، وجب به وجب منطقه با انواع گلوله و خمپاره زده میشد، نرسیده به سه راه مرگ، چندین گلوله روی زمین افتاد در حالیکه با موتور جلویی حدود ۱۰۰ متری فاصله داشتم هر دو نفرشان روی زمین افتادند خودم را به بالای سرشان رساندم اما شدت جراحت آنها آنقدر زیاد بود که قبل از رسیدنم به شهادت رسیده بودند.
از آنجایی که جاده کاملا بسته شده بود، موتور را کنار انداخته و حدود ۵۰ متر دویدم و خودم را از لابهلای خودروها، تانک و یک لودر سوخته به نفربر سوخته رساندم، از زیر آن که به اندازه ۱ متر در ۱/۵ متر سوراخ شده بود به داخل نفربر رفتم.
نفربر که صبح مورد هدف قرار گرفته بود همچنان داغ به نظر میرسید، در حالی که نمنم باران مقداری از حرارت آن را گرفته بود، اما اثری از شهدا نبود انگار پیکر مطهر شهدا پودر شده بود، لذا هیچ آثاری از آنها وجود نداشت.
کمی جلوتر داخل سنگری که بچههای لشکر ۲۷ در آن حضور داشتند رفته و از بیسیم آنها وارد فرکانس بیسیم لشکر شدم و به هر طریقی که بود به آنها گفتم که جاده کاملا بسته شده است، ساعاتی بعد، سه راه مرگ شلمچه به هر طریقی که بود برای عبور یک نفربر باز شد.
فردای آن روز، از دکتر ندافی عزیز از بچههای گردان مکانیزه موضوع هدف قرار گرفتن نفربر پر از مهمات و تیم شهید رهبر را جویا شدم و او اعلان نمود که وی و همراهانش قبل از سه راه مرگ وقتی آتش سنگین دشمن را دیده بودند از نفربر بیرون آمده و حتی ساعاتی از ما فیلم برداری کردهاند و بعد از ظهر وقتی خواستند با یک نفربر پی ام پی به عقب بیایند با اصابت گلوله مستقیم تانک به این نفربر به شهادت رسیدند.
مدتی گذشت تا اینکه گروهی دیگر از بچههای صدا و سیما آمده بودند تا پیگیر چگونگی شهادت شهید رهبر و دوستانش شوند، ماجرا را برای آنها شرح دادم، تعجب آنها این بود که پیکر مبارک این شهدا چه شده است، باورش برای آنها بسیار سخت بود.
اگر چه سالها از آن زمان میگذرد، اما تا به امروز هیچ آثاری از پیکر مطهر شهید رهبر و همراهانش و دو خدمه آن نفربر نشد. شاید تقدیر اینگونه باشد که همچنان بایستی منتظر ماند تا بلکه سرانجام خبری از آنها بدست آید.
انتهای پیام/
در یکی از روزهای عملیات «کربلای ۵» ساعت ۱۰ صبح، گروهی فیلمبردار از بچههای صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت، منتقل شوند.
تقریباً دو روزی بود که از شهادت تعدادی از بچهها گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا گذشته بود و حسابی بچههای گردان از این بابت ناراحت بودند.
سر تیم این گروه فیلمبرداری از صدا و سیما، با «غلامرضا رهبر» بود که اصرار داشت که با نفربر به خط برود ظاهراً از قبل به آنها گفته شده بود تنها با نفربر میشود در این مسیر تردد نمود.
یکی از خشایارها (نوعی نفربر) را پر از مهماتی مثل «خمپاره ۶۰»، «آرپیجی» و... کردیم تا برای خط بفرستیم، آنها چهار نفر بودند و مدام اصرار میکردند که همراه همین نفربر خشایار اعزام شوند.
به آنها گفتم اعزام شما با این نفربر به صلاح نیست. بمانید و با نفربر بعدی که قرار است به خط برود تا شهدا و مجروحان را به عقب بیاورد، بروید، اما فایدهای نداشت. پایشان را داخل یک کفش کرده بودند که حتما با همان نفربر به خط بروند.
اصرار شهید رهبر سبب شد تا آنها را داخل آن نفربر جا دهیم، راننده نفربر را روشن کرد و به سمت خط حرکت نمود، چند باری با بی سیم چی آن نفربر تماس داشتم تا اینکه متأسفانه سر سه راه مرگ روی کانال پرورش ماهی شلمچه نفربر پر از مهمات ما توسط هلی کوپتر عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت، بچه های گردان درون خط سریع این موضوع را اطلاع دادند.
غروب آن روز سردار «احمد نوریان» مسئول ستاد لشکر به بنده گفت: «دواتگر! با بچههای اطلاعات عملیات برو جلو و ببین چگونه میتوان با نفربر دیگری به خط مهمات برسانیم.»
در حالیکه نم نم باران نیز در حال باریدن بود، با دو نفر از بچههای اطلاعات و عملیات با موتور به سمت خط اول حرکت کردم، موتورم هوندا ۱۲۵ بود و آن دو نیز با موتور ۲۵۰ جلوتر از من حرکت میکردند، آتش دشمن آنقدر سنگین بود که شهادتین خود را گفته بودم، وجب به وجب منطقه با انواع گلوله و خمپاره زده میشد، نرسیده به سه راه مرگ، چندین گلوله روی زمین افتاد در حالیکه با موتور جلویی حدود ۱۰۰ متری فاصله داشتم هر دو نفرشان روی زمین افتادند خودم را به بالای سرشان رساندم اما شدت جراحت آنها آنقدر زیاد بود که قبل از رسیدنم به شهادت رسیده بودند.
از آنجایی که جاده کاملا بسته شده بود، موتور را کنار انداخته و حدود ۵۰ متر دویدم و خودم را از لابهلای خودروها، تانک و یک لودر سوخته به نفربر سوخته رساندم، از زیر آن که به اندازه ۱ متر در ۱/۵ متر سوراخ شده بود به داخل نفربر رفتم.
نفربر که صبح مورد هدف قرار گرفته بود همچنان داغ به نظر میرسید، در حالی که نمنم باران مقداری از حرارت آن را گرفته بود، اما اثری از شهدا نبود انگار پیکر مطهر شهدا پودر شده بود، لذا هیچ آثاری از آنها وجود نداشت.
کمی جلوتر داخل سنگری که بچههای لشکر ۲۷ در آن حضور داشتند رفته و از بیسیم آنها وارد فرکانس بیسیم لشکر شدم و به هر طریقی که بود به آنها گفتم که جاده کاملا بسته شده است، ساعاتی بعد، سه راه مرگ شلمچه به هر طریقی که بود برای عبور یک نفربر باز شد.
فردای آن روز، از دکتر ندافی عزیز از بچههای گردان مکانیزه موضوع هدف قرار گرفتن نفربر پر از مهمات و تیم شهید رهبر را جویا شدم و او اعلان نمود که وی و همراهانش قبل از سه راه مرگ وقتی آتش سنگین دشمن را دیده بودند از نفربر بیرون آمده و حتی ساعاتی از ما فیلم برداری کردهاند و بعد از ظهر وقتی خواستند با یک نفربر پی ام پی به عقب بیایند با اصابت گلوله مستقیم تانک به این نفربر به شهادت رسیدند.
مدتی گذشت تا اینکه گروهی دیگر از بچههای صدا و سیما آمده بودند تا پیگیر چگونگی شهادت شهید رهبر و دوستانش شوند، ماجرا را برای آنها شرح دادم، تعجب آنها این بود که پیکر مبارک این شهدا چه شده است، باورش برای آنها بسیار سخت بود.
اگر چه سالها از آن زمان میگذرد، اما تا به امروز هیچ آثاری از پیکر مطهر شهید رهبر و همراهانش و دو خدمه آن نفربر نشد. شاید تقدیر اینگونه باشد که همچنان بایستی منتظر ماند تا بلکه سرانجام خبری از آنها بدست آید.
انتهای پیام/