تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۴۵
کد مطلب : ۱۲۷۱۳
مناسبت روز:
عاشورای 3 به روایت یک تخریبچی
راوی: جعفر طهماسبی
به گزارش راهیان نور، نام تیپ 210 سیدالشهداء(ع) یا همان لشگر ده سیدالشهداء(ع) با نام سرداران شهیدی چون حاج علیرضا موحددانش و حاج کاظم نجفی رستگار گره خورد است. یگانی که در هر کجای جبهه حضور پیدا میکرد آتش به جان سپاه دشمن می انداخت.
دشمن فکر میکرد با شهادت علیرضا موحددانش در عملیات والفجر2 و شهید حاج کاظم رستگار در عملیات بدر، تیپ سیدالشهداء(ع) از زبانها خواهد افتاد. اما شاگردان شهید موحد و رستگار، تابستان 1364 در عملیات عاشورای 3 و در منطقه عملیاتی فکه یکبار دیگر خواب دشمن را آشفته کردند و حماسه ای آفریدند که در تاریخ 8سال دفاع مقدس میدرخشد.
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
تابستان سال 64 و بعد از شهادت شهید رستگار سردار حاج علی فضلی فرماندهی تیپ ده سیدالشهداء(ع) را عهده دارشد و در اولین هجوم فرزندانش، طعم تلخ شکست را به دشمن چشاند.
«عملیات عاشورای 3 با رمز مبارک «یا سید الشهداء(ع)» در ساعت 2 بامداد 25 مرداد 1364و با هدف انهدام یگانهای دشمن در منطقه عملیاتی شمال فکه توسط نیروهای سپاه پاسداران انجام گرفت.
در این نبرد رزمندگان تیپ 10 سیدالشهداء با پاک سازی 14 کیلومتر مربع از منطقه فکه موفق به انهدام 2 پل ارتباطی مهم، دو دستگاه تانک و 11 انبار مهمات، چندین دستگاه خودرو و مقادیر زیادی ادوات و تجهیزات مهندسی دشمن بعثی شدند. همچنین گردان 1 و 2 از تیپ 108 لشکر 16 دشمن منهدم و بیش از 600 نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی شده و 35 نفر نیز اسیر شدند. مقادیر زیادی سلاح سبک و سنگین و چندین دستگاه خمپاره انداز و مقداری تجهیزات لجستیکی و مخابراتی نیز به غنیمت نیروهای ایرانی درآمد.
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
*خاطره ای از این عملیات
ساعت 30/5 غروب بود که تجهیزاتم رو محکم کردم. یک نیم ساعتی دنبال کش گشتم تا نارنجکها رو به حمایلم محکم کنم. قرار بود سر معبرها پرچم بزنیم. چوب پرچمها دو برابر قد من بود. بعد از اینکه تجهیزاتم رو بستم شروع کردم سر چوب پرچم ها رو با سرنیزه تیز کردن که به راحتی داخل خاک فرو بره... تازه از داغی آفتاب کم شده بود که با بلند گو همه گردانها و واحدها رو در محوطه باز دهکده فتح المبین(مقر عملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) قبل از عملیات عاشورای 3 که در جاده فکه بعد از سه راهی قهوه خانه قرار داشت) خواستند.
دسته ما متشکل بود از مربی های کار کشته آموزش نظامی که بعضا از مربی های پادگان امام حسین (ع) بودند و من و چند تا از بچه های تخریب مامور شده بودیم به این دسته و وظیفه این دسته به جهت توانمندی هایی که داشتند، در گیری با دشمن و سرگرم کردن اون برای خروج نیروها از منطقه درگیری بود و درحقیقت بچه های تخریب که به این دسته مامور بودند وظیفه داشتند معبر برگشت نیروهای عملیات کننده رو بزنند. اینهم از استثناهای عملیاتهای جنگ بود؛ معبر برگشت؟
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
ساعت نزدیک 30/6 غروب بود که تو محوطه اردوگاه واحدها و گردانها به خط شدند. ابتدا حاج آقای فضلی صحبت کرد و بعد هم آقا رحیم صفوی پشت تریبون رفت و در مورد عملیات توضیحی داد و بلافاصله اتوبوسها و کامیونها و چند مینی بوس و تویوتا وانت اومدن و بچه ها سوارشدند و به ستون از اردوگاه بیرون اومدیم و به چپ جاده پیچیدیم و به سمت فکه روانه شدیم تا دو راهی سایت که یک راه به سمت شوش دانیال و یک راه به سمت فکه میرفت .
هوا روشن بود و بعد از اون هوا تاریک شد. ماشین ها با چراغ جنگی حرکت میکردند و مواظب بودن به هم نخورن. تا اینکه ستون روی جاده شنی عریضی نگه داشت و گفتن برای نماز و شام پیاده بشین. وقتی پیاده شدیم ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم، دیدم ساعت 9 شبه و یک ربع بود که از اذان گذشته بود. پرسیدم اینجا کجاست که گفتند روی جاده شهید متوسلیان پیاده شدیم...
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
وضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم. شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام میخوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک میکردند و ما بچه های تخریب هم وظایفمون رو مرور میکردیم.
قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم.
ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردانها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت میکرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد.
روز24 مرداد1364/ دهکده فتح المبین/ قبل از عملیات عاشورای3/ سردارفضلی
نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم. اون قدر که یادم میاد لشگر21حمزه در خط پدافندی حضور داشت. نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز بچه های اطلاعات و تخریب و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت میکردیم .
روز 24 مرداد1364/ دهکده فتح المبین/ قبل از عملیات عاشورای3/ رحیم صفوی در حال سخنرانی
فکر کنم شب اول ماه ذی الحجه بود، آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم. خدا شهید مهدی فرد رحمت کنه ایشون مسئول تیم اطلاعات بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت.
چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم میکرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد.
اعزام برای عملیات عاشوری3 / ازراست شهیدان: آجرلو-میررضی-عبدی
اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود.
اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلابهای فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده میشدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم.
دهکده فتح المبین/ غروب عملیات عاشوری 3 /تیم بچه های تخریب و پرچم ها
حدود ساعت دو نیم بود که ارتباط برقرار شد و گفتن کارو شروع کنید. قرار بود ما معبر رو باز کنیم و بچه های آموزش نظامی رو عبور بدیم و اونها خود رو به سنگرهای اجتماعی و به تیربارهای سنگین دشمن برسونند و با تیربار و آرپی جی سنگرها رو خاموش کنند و با گردانها که روی سایر تپه ها عمل کرده بودند الحاق برقرار کنند و از معبرما به عنوان معبر بازگشت استفاده شود .
چون مسیر در نظر گرفته شده از داخل شیار بود و اگردشمن آتش میریخت تلفات کمتری داشت. شهیدمهدی فرد از شیار بالا رفت و پشت سرش برادرسلیمانی و بیاتی و من هم پشت سر او از شیار بالا رفتم و پشت میدون مین قرارگرفتیم.
میدونه مین اش خیلی قدیمی بود و احتمال میرفت که مینها با جریان آب جابجا شده باشند لذا باید خیلی دقت میکردیم. برادر سلیمانی و بیاتی با شهید مهدی فرد از سیم خاردار تک رشته ای اول میدون مین عبور کردند و مینها رو خنثی میکردن. ردیف اول میدون مین، منور ایتالیایی بود و بعد از اون دو سه نوار مین گوجه ای تا اینکه به سراشیبی که میرسیدیم چندین نوار مین والمر بود. اونا رد شدند و من و مولایی پشت سر اونا طناب معبر به صورت دو نوار سفید موازی میکشیدیم. هنوز یک ردیف از مین های والمر خنثی نشده بود که صدای الله اکبر بلند شد و درگیری شروع شد و دشمن شروع کرد به منور زدن و آتیش ریختن.
صبح عملیات عاشوری 3/دهکده حضرت رسول(ص)/ رزمندگان از عملیات برگشته
منطقه مثل روز روشن شد. در این گیرو داربود که صدای انفجاری از جلوی ما اومد. ما حواسمون به کارخودمون بود که دیدیم برادر سلیمانی دولا دولا داره عقب میاد تا به ما رسید گفت کار رو ادامه بدید مهدی فرد رفت رو مین والمر. ما معبر رو ادامه دادیم چند قدم جلوتر دیدیم بهرام بیاتی هم غرق خون تو میدون افتاده...با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم.
من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب میکردیم. از جام بلند شدم و دولا دولا بین دو طناب معبر دویدم ابتدای میدون مین و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم. دشمن پی درپی منور میزد. مثل اینکه معبر رو دیده بود و با خمپاره معبر رو کوبیدن.
منهم اومدم داخل شیار جانپناه گرفتم تا آتیش سبک بشه. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای نفربر شنی دارد میاد.اول گقتم شاید بلدوذر یا لودر اومده برای جانپناه درست کردن.اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک خشایار سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد. خیلی ترسیدم، گفتم دور خوردیم و دشمن اومده ما رو اسیر کنه.
صبح عملیات عاشوری3/ اسرای عملیات
یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود. سوال کرد برادر چی شده؟ گفتم: آشیخ به قول امام؛ مکتبی که شهادت داره اسارت نداره. با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی؟ یک نارنجک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم. او چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرده بود. تو گرد و خاک دیدم یک دفعه درب روی کلاهک بازشد و یک نفر با زیر پیراهن پرید بیرون و پشت سرش هم با ناباوری دیدم شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب پایین پرید.
منهم ضامن نارنجک رو محکم کردم و دویدم سمت خشایار تا مسیر رو اشتباه نرن. شهید سید محمد از دیدن من خیلی خوشحال شد و گفت چه خبر معبر کجاست، سلیمانی کو...
با هم به سمت معبر دویدیم و وارد معبرشدیم. دشمن با تیربار سنگین داخل معبر رو میزد. من از ترسم که تیر نخورم خودم رو روی زمین میکشیدم اما دیدم شهید سید محمد راست راست داخل معبر داره راه میره. دستش رو کشیدم و با التماس گفتم سید "تو رو به جدت مواظب باش" تیر میخوری، انگار نه انگار. چند قدم که رفتیم باز برخوردیم به بهرام بیاتی که هنوز ناله میکرد. تا سید رو دید گفت: آقا سید کمک کنید.
سید با عتاب رو به من کرد و گفت: خودم بقیه معبر رو میرم، تو اینو کول بگیر و ببر عقب...
سید چنان جذبه ای داشت که آدم جرات نمیکرد بگه نه. بیاتی رو یک مقدار رو دوشم گرفتم و به سمت انتهای میدون کشیدم. بدنش سنگین شده بود. راننده خشایار هم اومد کمک و به سختی اونو بالای خشایار گذاشتیم تا به عقب بره. باز خودم دویدم داخل معبر و به سمت بالای تپه رزمی رفتم. دیدم نیروها دارن میان که از معبر عبور کنند.
ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس میکردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رودخانه دویرج رو منهدم کنند.
بچه های گردانها عقب رفته بودند اما بچه های تخریب مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن تله های انفجاری بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند.
شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا میشد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه تیپ سیدالشهداء(ع) دردهکده حضرت رسول(ص) اومدیم.
دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی میکردم.
حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم میگرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل میشد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن شهید حاج قاسم اصغری رو سیم خاردار بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون میبالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که عملیات عاشوری 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب چهارمین رییس جمهور هم آغاز شده .
ماشینها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما موقعیت الصابرین در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما آقای خامنه ای بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن ...
روز 25 مرداد در این عملیات گردان تخریب لشگرسیدالشهداء(ع) با باز نمودن 6 معبر برای عبور رزمندگان از داخل میدان مین و انفجار دو پل نفر رو روی رودخانه دویرج و کار گذاشتن ده ها تله انفجاری در مسیر عبور و سنگرهای اجتماعی دشمن، 6 شهید و 5 مجروح تقدیم نمود. که در سالگرد شهادت این شهیدان(مرتضی ملکی- محمدحسن مهوش محمدی- محمدبهرامی- علیرضازمانی- محسن علیپوربائی- مهدی کریمی) یاد و خاطره آنان را گرامی میداریم.
انتهای پیام/
دشمن فکر میکرد با شهادت علیرضا موحددانش در عملیات والفجر2 و شهید حاج کاظم رستگار در عملیات بدر، تیپ سیدالشهداء(ع) از زبانها خواهد افتاد. اما شاگردان شهید موحد و رستگار، تابستان 1364 در عملیات عاشورای 3 و در منطقه عملیاتی فکه یکبار دیگر خواب دشمن را آشفته کردند و حماسه ای آفریدند که در تاریخ 8سال دفاع مقدس میدرخشد.
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
تابستان سال 64 و بعد از شهادت شهید رستگار سردار حاج علی فضلی فرماندهی تیپ ده سیدالشهداء(ع) را عهده دارشد و در اولین هجوم فرزندانش، طعم تلخ شکست را به دشمن چشاند.
«عملیات عاشورای 3 با رمز مبارک «یا سید الشهداء(ع)» در ساعت 2 بامداد 25 مرداد 1364و با هدف انهدام یگانهای دشمن در منطقه عملیاتی شمال فکه توسط نیروهای سپاه پاسداران انجام گرفت.
در این نبرد رزمندگان تیپ 10 سیدالشهداء با پاک سازی 14 کیلومتر مربع از منطقه فکه موفق به انهدام 2 پل ارتباطی مهم، دو دستگاه تانک و 11 انبار مهمات، چندین دستگاه خودرو و مقادیر زیادی ادوات و تجهیزات مهندسی دشمن بعثی شدند. همچنین گردان 1 و 2 از تیپ 108 لشکر 16 دشمن منهدم و بیش از 600 نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی شده و 35 نفر نیز اسیر شدند. مقادیر زیادی سلاح سبک و سنگین و چندین دستگاه خمپاره انداز و مقداری تجهیزات لجستیکی و مخابراتی نیز به غنیمت نیروهای ایرانی درآمد.
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
*خاطره ای از این عملیات
ساعت 30/5 غروب بود که تجهیزاتم رو محکم کردم. یک نیم ساعتی دنبال کش گشتم تا نارنجکها رو به حمایلم محکم کنم. قرار بود سر معبرها پرچم بزنیم. چوب پرچمها دو برابر قد من بود. بعد از اینکه تجهیزاتم رو بستم شروع کردم سر چوب پرچم ها رو با سرنیزه تیز کردن که به راحتی داخل خاک فرو بره... تازه از داغی آفتاب کم شده بود که با بلند گو همه گردانها و واحدها رو در محوطه باز دهکده فتح المبین(مقر عملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) قبل از عملیات عاشورای 3 که در جاده فکه بعد از سه راهی قهوه خانه قرار داشت) خواستند.
دسته ما متشکل بود از مربی های کار کشته آموزش نظامی که بعضا از مربی های پادگان امام حسین (ع) بودند و من و چند تا از بچه های تخریب مامور شده بودیم به این دسته و وظیفه این دسته به جهت توانمندی هایی که داشتند، در گیری با دشمن و سرگرم کردن اون برای خروج نیروها از منطقه درگیری بود و درحقیقت بچه های تخریب که به این دسته مامور بودند وظیفه داشتند معبر برگشت نیروهای عملیات کننده رو بزنند. اینهم از استثناهای عملیاتهای جنگ بود؛ معبر برگشت؟
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
ساعت نزدیک 30/6 غروب بود که تو محوطه اردوگاه واحدها و گردانها به خط شدند. ابتدا حاج آقای فضلی صحبت کرد و بعد هم آقا رحیم صفوی پشت تریبون رفت و در مورد عملیات توضیحی داد و بلافاصله اتوبوسها و کامیونها و چند مینی بوس و تویوتا وانت اومدن و بچه ها سوارشدند و به ستون از اردوگاه بیرون اومدیم و به چپ جاده پیچیدیم و به سمت فکه روانه شدیم تا دو راهی سایت که یک راه به سمت شوش دانیال و یک راه به سمت فکه میرفت .
هوا روشن بود و بعد از اون هوا تاریک شد. ماشین ها با چراغ جنگی حرکت میکردند و مواظب بودن به هم نخورن. تا اینکه ستون روی جاده شنی عریضی نگه داشت و گفتن برای نماز و شام پیاده بشین. وقتی پیاده شدیم ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم، دیدم ساعت 9 شبه و یک ربع بود که از اذان گذشته بود. پرسیدم اینجا کجاست که گفتند روی جاده شهید متوسلیان پیاده شدیم...
دهکده فتح المبین/ مردادماه 1364/ رزمندگان شرکت کننده درعملیات عاشوری3
وضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم. شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام میخوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک میکردند و ما بچه های تخریب هم وظایفمون رو مرور میکردیم.
قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم.
ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردانها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت میکرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد.
روز24 مرداد1364/ دهکده فتح المبین/ قبل از عملیات عاشورای3/ سردارفضلی
نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم. اون قدر که یادم میاد لشگر21حمزه در خط پدافندی حضور داشت. نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز بچه های اطلاعات و تخریب و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت میکردیم .
روز 24 مرداد1364/ دهکده فتح المبین/ قبل از عملیات عاشورای3/ رحیم صفوی در حال سخنرانی
فکر کنم شب اول ماه ذی الحجه بود، آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم. خدا شهید مهدی فرد رحمت کنه ایشون مسئول تیم اطلاعات بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت.
چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم میکرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد.
اعزام برای عملیات عاشوری3 / ازراست شهیدان: آجرلو-میررضی-عبدی
اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود.
اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلابهای فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده میشدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم.
دهکده فتح المبین/ غروب عملیات عاشوری 3 /تیم بچه های تخریب و پرچم ها
حدود ساعت دو نیم بود که ارتباط برقرار شد و گفتن کارو شروع کنید. قرار بود ما معبر رو باز کنیم و بچه های آموزش نظامی رو عبور بدیم و اونها خود رو به سنگرهای اجتماعی و به تیربارهای سنگین دشمن برسونند و با تیربار و آرپی جی سنگرها رو خاموش کنند و با گردانها که روی سایر تپه ها عمل کرده بودند الحاق برقرار کنند و از معبرما به عنوان معبر بازگشت استفاده شود .
چون مسیر در نظر گرفته شده از داخل شیار بود و اگردشمن آتش میریخت تلفات کمتری داشت. شهیدمهدی فرد از شیار بالا رفت و پشت سرش برادرسلیمانی و بیاتی و من هم پشت سر او از شیار بالا رفتم و پشت میدون مین قرارگرفتیم.
میدونه مین اش خیلی قدیمی بود و احتمال میرفت که مینها با جریان آب جابجا شده باشند لذا باید خیلی دقت میکردیم. برادر سلیمانی و بیاتی با شهید مهدی فرد از سیم خاردار تک رشته ای اول میدون مین عبور کردند و مینها رو خنثی میکردن. ردیف اول میدون مین، منور ایتالیایی بود و بعد از اون دو سه نوار مین گوجه ای تا اینکه به سراشیبی که میرسیدیم چندین نوار مین والمر بود. اونا رد شدند و من و مولایی پشت سر اونا طناب معبر به صورت دو نوار سفید موازی میکشیدیم. هنوز یک ردیف از مین های والمر خنثی نشده بود که صدای الله اکبر بلند شد و درگیری شروع شد و دشمن شروع کرد به منور زدن و آتیش ریختن.
صبح عملیات عاشوری 3/دهکده حضرت رسول(ص)/ رزمندگان از عملیات برگشته
منطقه مثل روز روشن شد. در این گیرو داربود که صدای انفجاری از جلوی ما اومد. ما حواسمون به کارخودمون بود که دیدیم برادر سلیمانی دولا دولا داره عقب میاد تا به ما رسید گفت کار رو ادامه بدید مهدی فرد رفت رو مین والمر. ما معبر رو ادامه دادیم چند قدم جلوتر دیدیم بهرام بیاتی هم غرق خون تو میدون افتاده...با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم.
من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب میکردیم. از جام بلند شدم و دولا دولا بین دو طناب معبر دویدم ابتدای میدون مین و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم. دشمن پی درپی منور میزد. مثل اینکه معبر رو دیده بود و با خمپاره معبر رو کوبیدن.
منهم اومدم داخل شیار جانپناه گرفتم تا آتیش سبک بشه. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای نفربر شنی دارد میاد.اول گقتم شاید بلدوذر یا لودر اومده برای جانپناه درست کردن.اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک خشایار سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد. خیلی ترسیدم، گفتم دور خوردیم و دشمن اومده ما رو اسیر کنه.
صبح عملیات عاشوری3/ اسرای عملیات
یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود. سوال کرد برادر چی شده؟ گفتم: آشیخ به قول امام؛ مکتبی که شهادت داره اسارت نداره. با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی؟ یک نارنجک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم. او چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرده بود. تو گرد و خاک دیدم یک دفعه درب روی کلاهک بازشد و یک نفر با زیر پیراهن پرید بیرون و پشت سرش هم با ناباوری دیدم شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب پایین پرید.
منهم ضامن نارنجک رو محکم کردم و دویدم سمت خشایار تا مسیر رو اشتباه نرن. شهید سید محمد از دیدن من خیلی خوشحال شد و گفت چه خبر معبر کجاست، سلیمانی کو...
با هم به سمت معبر دویدیم و وارد معبرشدیم. دشمن با تیربار سنگین داخل معبر رو میزد. من از ترسم که تیر نخورم خودم رو روی زمین میکشیدم اما دیدم شهید سید محمد راست راست داخل معبر داره راه میره. دستش رو کشیدم و با التماس گفتم سید "تو رو به جدت مواظب باش" تیر میخوری، انگار نه انگار. چند قدم که رفتیم باز برخوردیم به بهرام بیاتی که هنوز ناله میکرد. تا سید رو دید گفت: آقا سید کمک کنید.
سید با عتاب رو به من کرد و گفت: خودم بقیه معبر رو میرم، تو اینو کول بگیر و ببر عقب...
سید چنان جذبه ای داشت که آدم جرات نمیکرد بگه نه. بیاتی رو یک مقدار رو دوشم گرفتم و به سمت انتهای میدون کشیدم. بدنش سنگین شده بود. راننده خشایار هم اومد کمک و به سختی اونو بالای خشایار گذاشتیم تا به عقب بره. باز خودم دویدم داخل معبر و به سمت بالای تپه رزمی رفتم. دیدم نیروها دارن میان که از معبر عبور کنند.
ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس میکردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رودخانه دویرج رو منهدم کنند.
بچه های گردانها عقب رفته بودند اما بچه های تخریب مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن تله های انفجاری بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند.
شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا میشد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه تیپ سیدالشهداء(ع) دردهکده حضرت رسول(ص) اومدیم.
دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی میکردم.
حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم میگرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل میشد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن شهید حاج قاسم اصغری رو سیم خاردار بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون میبالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که عملیات عاشوری 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب چهارمین رییس جمهور هم آغاز شده .
ماشینها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما موقعیت الصابرین در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما آقای خامنه ای بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن ...
روز 25 مرداد در این عملیات گردان تخریب لشگرسیدالشهداء(ع) با باز نمودن 6 معبر برای عبور رزمندگان از داخل میدان مین و انفجار دو پل نفر رو روی رودخانه دویرج و کار گذاشتن ده ها تله انفجاری در مسیر عبور و سنگرهای اجتماعی دشمن، 6 شهید و 5 مجروح تقدیم نمود. که در سالگرد شهادت این شهیدان(مرتضی ملکی- محمدحسن مهوش محمدی- محمدبهرامی- علیرضازمانی- محسن علیپوربائی- مهدی کریمی) یاد و خاطره آنان را گرامی میداریم.
انتهای پیام/