هیچ وقت اجازه نداد از کارهایش فیلمبرداری شود/ دستهایش را به قنوت برداشت و آسمانی شد
به گزارش راهیان نور؛ غروب دوازدهم شهریور ماه 1360 بود؛ محمد به نماز ایستاد و در محراب آخریناش قنوتی آسمانی بست؛ جایی میان زمین و آسمان و لحظهای که اتصالش از خاک به افلاک رسیده بود، گلوله تانکی سفیر رهایی پرنده سبکبال روح محمد شد؛ گلوله تانک محمد طرحچی را محکم به زمین کوبید و منفجر شد! از پیکر شهید طرحچی فقط بخشی از سر و یک قسمت از کتف راست یا چپ و بخشی از دستاش باقی ماند و تمام اعضای بدنش در اطراف پراکنده شد!
محمد، محبوب دلهای تک تک جهادگران و رزمندگان دلیر اسلام، نمــاز عشق را، قامت بست و با قلبی پاک، به سوی خانه دوست، پر گشود و به ملکوت اعلی پرواز کرد؛ پس از شهادتش، «رادیو آزاد» اعلام کرد «فرمانده مهندسی جبهههای جنگ ایران کشته شد».
* طلوعی دیگر از خراسان؛ انشایی برای مادر
محمد در نخستین روز از بهار 1332 در شهر مشهد مقدس دیده به جهان گشود. وی دوره ابتدایی را با موفقیت و زیر سایه مهر پدر و مادری مهربان پشت سر گذاشت؛ در 16 سالگی مادرش را از دست داد.
همان روزها وقتی مادرش او را تنها گذاشت، بعد از چند روز به دبیرستان «نصرت ملکی» مشهد که در آنجا تحصیل میکرد، برگشت. زنگ انشا بود؛ انشا هم درباره «مادر». محمد رفت جلوی کلاس، پشت به تخته ایستاد و شروع کرد به خواندن. بیآنکه بخواهد صدایش میلرزید و از چشمهایش اشک میریخت.
انشا پرسوز و گداز بود و محمد غرق خواندن آن. همه ساکت نشسته بودند حتی شرترین بچههای کلاس که خیلی اوقات وسط انشا خواندن رفقایشان تکهای میپراندند و همه را به خنده میانداختند. محمد میخواند «مادر! ای فرشته هستی و ای آنکه دلش زنده شد به عشق! این روزها به من میگویند، مادر تو مرده است! اما من باور نمیکنم! نه اینکه مرگ را باور نمیکنم، نه! فقط مرگ تو را که خالق عشق و عاطفه و محبت هستی، باور نمیکنم! دیروز توی خیابان راه میرفتم که دیدم پشت یک کامیون نوشته است "رفیق بیکلک، مادر!" و الحق درست نوشته بود. مادر! در دوستی و رفاقت تو هیچ ترفند و تزویر و کلکی نیست.
تو، فرزندانت را صادقانه دوست میداری و جان خود را فدای آنان میکنی. تو، فرزندانت را در آغوش پرمهرت پناه میدهی و فرزند اگر رستم دستان هم باشد، آغوش تو برایش مأمن و پناهگاه بزرگی است و در مقابل تو احساس حقارت میکند! اما افسوس مادر که تو رفتی و من پناهگاه امن خود را از دست دادم. خداوند نعمت بزرگ مادر داشتن را از من دریغ کرد! اینک در خواب و بیداری تو را میجویم و هر چه بیشتر میجویم کمتر مییابم...!»
سرش را که بلند کرد، از لای پرده کدر اشک میتوانست، معلم و همکلاسیهایش را ببیند که مثل ابربهار اشک میریختند.
از آنجا که محمد از استعــداد و هوش سرشاری برخوردار بود، دوران دبیرستان را به سرعت و با درخشش پشت سر نهـاد؛ و پس از دریافت دیپلم و سپس قبولی در کنکور در رشته مکانیک به دانشگاه پلی تکنیک تهران راه یافت.
از بدو ورود به دانشگاه با عضویت در انجمن اسلامی، فعالیت مبارزاتیاش را علیـه رژیم ستمگر پهلوی آغاز و مطالعات و شناخت خود را نیز عمیقتر کرد.
* شهید از شهید میگوید
جهادگر شهید «حسین ناجیان» هم سنگر شهید طرحچی در رابطه با فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی وی میگوید: «شخصیت سیاسی محمد در دوران دانشگاه شکل گرفت. وی از زمان ورودش به دانشگــاه، راهش را انتخاب کرده بود. محمد با استفاده از هوش سرشارش، توانست تخصصهای لازم را در مدت کوتاهی به دست آورد؛ و این تخصصها را در اختیار مکتب و انقلابش قرار دهد.
گرچه زمینههای زیادی برای محمد فراهم بود تا بتواند مثل دیگران، آســـوده زندگی کند، اما او فقط خدا، راه امام (ره) و انقلاب را انتخاب کرده بود. در فعالیتهای ضد رژیم طاغوت در دانشگاه، نقش به سزایی داشت. یکی از خصوصیات ویژه محمد، اخلاصش بود. او، هیچ وقت از کارهایی که میکرد، برای کسی سخن نمیگفت. برای همین است که ما، از محمد چیزی نداریم. گرچه شاهد تلاشهای شبانه روزی او بودهایم، اما او آثار کمی از خود به جای گذاشته است؛ که این، نشانه اخلاص اوست. در زمان تحصیل در دانشگاه نیز خیلیها فکر میکردند که محمد، بچه سر به زیر و سادهای است و کاری به سیاست ندارد اما محمد چنان زیرکانه کار میکرد، که حتی ساواک که در آن موقع در دانشگاه، بسیار فعال بود، نتوانسته بود کوچکترین رد پایی از محمد به دست آورد».
شهید طرحچی پس از دانش آموخته شدن در مهندسی مکانیک، به جنوب کشور رفت؛ او مدتی را در آن جا به کار مشغول بود. وی در زمان انقلاب، در تمام راهپیمایی و تظاهراتها شرکت کرد. در پخش اعلامیهها، شب نامهها و رساندن پیامها سخت کوشا بود و از هیچ نیرویی نمیهراسید.
با آغاز بهار پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن سال 1357، برگستـردگی خدمات شهید طرحچی افزوده شد؛ با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی، محمد در فاصله کمتر از 5 روز، به جهادگران جهاد سازندگی پیوست.
از همان اوایل ورودش به جهاد سازندگی، جهادگران به ابتکار و خلاقیتش پی برده بودند؛ او کارهای عظیم و پیچیده و مشکل را به راحتی انجام میداد.
* طرحچی اجازه نمیداد از کارهایش فیلمبرداری شود
شهید «ناجیان» در این رابطه میگفت «محمد، الگوی مقاومت بود. هر گاه تصمیم میگرفت که کاری را انجـــام بدهد، غیر ممکن بود که آن کار را به انجام نرساند. هر مشکلی را، از پیش راه برمیداشت. نشانه چنین مقاومتی، شهامت و رشادت است؛ محمد این ویژگی را داشت. در محمد، کلمه ترس وجود نداشت. در اجرای کارهایی که به او محول میشد، نیز در انجام عملیات مهندسی جبهه، آنچنان رشادت و مقاومت نشان میداد، آنچنان به دشمن نزدیک میشد که صدای گفتوگوی آنان را، از نزدیک میشنید! گاهی اتفاق میافتاد دشمن محمد و یارانش را، از فاصله چند متری به گلوله میبست؛ اما محمد، جان سالم به در میبرد.
محمد در ابتدای جنگ تحمیلی در جبهههای جنوب حاضر شد و بخش اعظم کار مهندسی جبهه را به عهده گرفت. شب و روز، برایش فرقی نداشت. دایم به کار مشغول بود. گرچه روزهای اول جنگ، در اثر جریانهای خائنانهای مثل جریان «بنی صدر خائن» و هم دستانش، بچهها در جبهه مظلوم بودند، اما این قاطعیت محمد بود که میایستاد و با کمبودها مبارزه و مقاومت میکرد. فیلمبرداران بسیاری تلاش میکردند تا فیلمی از کارهایش تهیه کنند؛ اما او نمیپذیرفت؛ همیشه میگفت «ما که کاری نمیکنیم، ما داریم وظیفهمان را انجام میدهیم؛ کاری انجام نمیدهیم که خارق العاده باشد و به فیلمبرداری نیاز داشته باشد».
* نقش طرحچی در فعال کردن جهادهای استانی
شهید طرحچی با شروع جنگ با حداقل امکاناتی که داشت، تشکیلاتی را در استان خوزستان به راه انداخت و بعد از برقراری تشکیلات و ایجاد دفتری به نام «طرح و برنامه» در جهاد استان خوزستان، کارش را آغاز کرد. او در جهاد استان تنها یک اتاق داشت و از آن اتاق، نیروهای جهاد را که از اطراف و اکناف کشور به طرف جبهه میرفتند، سر و سامان میداد.
او ضمن برقرای ارتباط با جهاد سایر استانها، آنها را به جبهه دعوت میکرد. او با تلاش شبانهروزی به اغلب محورها سرکشی میکرد، با مشکلات و مسایل آنها آشنا میشد و سریعاً درصدد رفع مصـائب و مشکلاتشان برمیآمد.
* یک سال حضور بدون مرخصی در جبهه
شهید طرحچی خیلی کم به مرخصی میرفت؛ یک بار، نزدیک به ده ماه از حضورش در منطقه میگذشت؛ وقتی دوستانش به وی اصرار کردند که به مرخصی برود، در پاسخ گفت «من، در شرایط فعلی به مرخصی اعتقاد ندارم. در شرایطی که ناموسمان در گرو حضورمان در جبههها و این وضعیت است، هر روز دشمن منطقهای از خاکمان را میگیرد و مستقر میشود، هر چه در منطقه داریم به تاراج میبرد، مردم منطقه را قتل عام میکند، من هیچ لزومی نمیبینم که به مرخصی بروم».
یک سال از حضورش در منطقه میگذشت که هرگز به مرخصی نرفت؛ تا بالاخره پیکر پاکش را، برای همیشه از جبهه به خراسان بردند.
* نقش سرنوشتساز طرحچی در شکست حصر آبادان
شبهای پرستاره خوزستان، خاطرههای بسیاری را از ایثارگریهای محمد در تاریکیهای شب و نزدیک خطوط دشمن به خاطر دارد. شبهایی که شهید طرحچی، دستگاههای راهسازی عراقیها را که در میان آب و گل در نزدیکی خطوط دشمن، قرار داشت را با شهامت به غنیمت میآورد و از گلولههای دشمن باکی به دل راه نمیداد.
بنا به گفته همسنگرانش در پشتیبانی ـ مهندسی جنگ جهاد سازندگی، او نمونه کم نظیر و آمیزهای از فعالیت، نبوغ، ایثار، شور، شوق و عشق به خدا و اسلام بود؛ و در این راه، از بذل جان هم دریغ نداشت.
در جبهه جنوب، یاور راستین سپاه، ارتش و بسیج بود؛ وی از پیش آهنگان سنگرسازان بی سنگر بود و در زدن خاکریز و کندن سنگر با استفاده از ماشین آلات راهسازی نقش مؤثری داشت.
زمانی که فرمـان امام خمینی (ره) مبنی بر شکستن «حصرآبادان» صادر شد، محمد به اتفاق چند تن از همرزمانش، طرح جاده استراتژیک «ماهشهر ـ آبادان» را پیاده کرد و در شرایطی که یارانش تنها 5 کیلومتر با بعثیهای مزدور فاصله داشتند، این جاده ساخته شد که نقش سرنوشتسازی را در شکستن «حصر آبادان» ایفا کرد.
* احداث سایت موشکی در حومه اهواز
یکی از مهمترین اقدامات جهاد سازندگی که با مسئولیت مهندس محمد طرحچی انجام شد، احداث سایت موشکی در حومه اهواز بود. این شهید بزرگوار برای کارهای خودش دست به اموال دولتی نمیزد و در زمان جنگ هم هر جا پایش رسید، کمک رسانی کرد.
* هیچ وقت از دلاوریهایش نمیگفت
شهید طرحچی، فردی بود که حتی یک بار هم خشم، غضب و نومیدی از او دیده نشد؛ درطول شبانه روز فعال بود. روزها در ستاد خوزستان به کارهای روزمره ستادی میپرداخت؛ عصرها به سوی سوسنگرد و خطوط مقدم حرکت میکرد و شبها پشت بولدوزر یا لودر مینشست و با رانندگانی که حضور داشتند، به زدن خاکریز، سنگر و جاده میپرداخت.
کسانی که محمد را از نزدیک میشناختند، هرگز از زبان خودش، ذرهای از دلاوریهایش نشنیدند؛ هنگام حمله و هرگاه که لازم بود با ماشینآلات راهسازی، سنگر و خاکریز ایجاد شود، محمد با استفاده از موتور سیکلت پیشاپیش سپاهیان و تانکها به جولان میپرداخت و به رانندگان ماشین آلات برنامه میداد؛ سپس با نشستن بر پشت ماشین آلات، به تنهایی سنگر و خاکریز میساخت.
او، مصداق فرمایش رسول خدا (ص) بود؛ که میفرماید «بنده خدا، هرگز به حقیقت اخلاص نمیرسد تا هنگامی که ستایش مردمان را، برای کاری که برای خدا انجام داده است، دوست نداشته باشد».
همسنگرانش به خاطر ندارند که حتی برای یک ساعت با خیال راحت خوابیده باشد؛ تمام افکار وی را منطقه پر کرده بود؛ او، دلسوز و عاشق منطقه بود؛ در بعد از ظهرهای گرم خوزستان که کسی طاقت کار کردن نداشت، طرحچی به منطقه میرفت و کار شب را، رو به راه میکرد و با بچهها به انجام کارهای برنامهریزی شدهاش میپرداخت».
سکوت محمد با آن همه مشکلات و از خودگذشتگی و ایثار نیز خود، نوعی اعتراض و لبخندهای پرمعنیاش، نشانه به جان خریدن مشکلات و سختیها بود.
* آخرین مهمانی در رستوران راهآهن اهواز؛ «هفته دیگر خدا مرا رحمت کند»
شهید طرحچی یک هفته قبل از شهادتش به دوستانش را برای خوردن ناهاری در رستورانی کنار راهآهن اهواز مهمان کرد؛ صدای خنده و شوخی شهید ناجیان، رضوی و ابراهیمی در رستوران پیچیده شده بود؛ آنها میخواستند هفته دیگر را هم مهمان شهید طرحچی باشند؛ او درحالی که لبخندی بر لبانش نشست گفت «نه دیگر! هفته دیگر خدا مرا رحمت کند» که خنده از لبان دوستانش برچیده شد.
روزهای آخر راه رفتن محمد در زمین خوزستان فرا رسید؛ اخلاق و روحیات او چند روز قبل از شهادتش، تغییر کرده بود؛ خنده و تبسم، بیشتر از گذشته بر لبانش نقش میبست. حتی سه روز قبل از شهادتش که بر اثر اصابت گلوله تانکی در نزدیکی موتورش، بینی و پایش به شدت آسیب دیده بود، برای درمان به عقب جبهه برنگشت و با همان روحیه در کنار شهید «سیدمحمدتقی رضوی»، شهید «حسین ناجیان» و سایر سنگرسازان بیسنگر ماند.
* دستهایش را به قنوت برداشت و آسمانی شد
دوازدهم شهریور عازم منطقه «شحیطیه» بودند؛ دائماً به راننده خودرو میگفت «سریعتر برو! سریعتر برو! برسیم به منطقه تا ببینیم چه کارهایی را باید انجام بدهیم»؛ اصرارش بیجا نبود؛ او چیزی را میدید و به جایی فکر میکرد که دوستانش تصورش را هم نمیکردند.
تقریبا هوا رو به تاریکی میرفت، ماشینشان در رمل گیر کرد. شهید طرحچی در آن موقعیت که آتش سنگین دشمن زیاد بود، دائما طرح میداد و میگفت «باید فردا، چند تا تراکتور بیاوریم؛ تا جاده را مرمت کنیم»؛ با پیشنهاد وی همانجا مستقر شدند.
شهید طرحچی به دوستانش گفت «بهتر است که اول، نماز بخوانیم»؛ وضو گرفت و برای نماز آماده شد؛ در آن هنگام، دشمن، تعدادی گلوله منور به هوا و منطقه، مثل روز روشن شد. شهید طرحچی در حال قنوت نماز مغربش بود، قنوتی که از آن به آسمان رسید.
قرارش یادش نرفته بود که روز سیزدهم باید به خراسان برمیگشت؛ او به وعدهاش عمل کرد و در این روز با سری بریده و یک قسمت از کتف خود به پابوس امام رضا (ع) رفت و این بنیانگذار «جهاد سازندگی» و پشتیبانی ـ مهندسی جنگ جهاد «خوزستان» در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.
انتهای پیام/