فرهنگی و هنری راهیان نور، تا آنجا که مقدور بود مسیر حرکت به گونه ای انتخاب شد که هیچ یادمانی را از قلم نیندازیم. با این وجود بخاطر کمبود وقت مجبور شدیم از یادمان کوشک و طلائیه صرف نظر کنیم. گفتند اگر فرصت شد بر می گردیم اما این کار ممکن نشد. همینکه هویزه را از دست ندادیم و چذابه پیش رو بود غنیمت شمردیم.
همه جا سبز بود و آسمان ابری، باعث تراوت هوا شده بود. خوزستان علاوه بر نفت که به طلای سیاه معروف است، از نظر حاصلخیزی عنوان طلای سبز را هم با خود یدک می کشد. در خیلی از استانهای کشور، زمستانهای طولانی و سرد باعث می شود نتوانند سیلو وسرد خانه ها را پر کنند اما در خوزستان بسیاری از محصولات دو بار به بار می نشیند و مازاد آن به مناطق دیگر ، حتی خارج صادر می شود. آبهای جنوب چشم اندازی دارد که برای رسیدن به آن بیگانگان را به طمع می اندازد.
بعد از استان خراسان که شهیدی از تبار رسول الله (ص) در آن آرمیده، استان خوزستان به یمن و برکت وجود یادمان و قدمگاه شهدای دوران دفاع مقدس، نه تنها مردم کشور بلکه مردم جهان را به این خطۀ زر خیز می کشاند و باعث رونق کسب و کار شده است.
نخل، نماد جنوب کشور، حتی وسط میادین و بلوارها قد کشیده و باعث زیبایی محیط زیست شده است. حد فاصل بین میدان بسیج و میدان امام خمینی در دشت آزادگان، کاروانی از شتران به صورت مجسمه در شکل و اندازه واقعی قرار داده شده اند. دیگر مانند گذشته نیست که در هر دشت و کویر شتر موجود باشد، این زمان دیدن مجسمه شتر هم در قالب کاروان شوق بر انگیز است.
کز برای نامه های ما قاصدی در کار نیست
کاروان اشک ما منـــزل به منـــزل می رود.
در دشت آزادگان، اثری از برج و آسمان خراش نبود. خیابان ها کم تردد، ساختمان ها دو طبقه، دود و گازوئیل از اگزوز اتومبیل ها خارج نمی شد. آرامشی در چهره ها مشاهده می شد که نشان از آرامش درونشان افراد می داد.
دهلاویه روستایی در غرب سوسنگرد، نه دژی داشت، نه تسلیحاتی. مردم به اندک داشته های خود راضی بودند، یک شب انبوه مهمات بر سرشان باریدن گرفت و مقاومتشان را در هم شکست خانه و زندگی شان توسط همسایه اشغال شد!.
یادمان شهدای دشت آزادگان و همچنین دکتر چمران در این منطقه قرار دارد و یک شهید گمنام سهم این روستا ست که فارغ از هیاهوی روزگار آرمیده است. نمایشگاه عکسی از دکتر چمران در سالن اصلی ترتیب داده شده که نحوۀ شهادت ایشان نمایش داده می شود. تنها یادمانی بود که صندلی چیده بودند و زوار بر روی آن نشسته به سخنان راویان گوش می کردند، فیلم می دیدند و نفسی تازه می کردند.
راویان وقتی آرامش زوار را می بینند و سکوت سالن را، آرام حرف می زنند!. این عمل نشان از اثر محیط بر فرهنگ دارد که در بازار مسگرها باید داد زد و در کتابخانه ها سکوت کرد.
چذابه، در شمال غربی بستان واقع است ، مانند دهلاویه یک سال در اشغال بیگانه بود تا اینکه در عملیات طریق القدس ازاد شد.
انگار در مغز صدام پاندولی آویزان شده بود، آنقدر ضربه زد و وسوسه اش کرد تا به ایران انقلابی حمله کرد!. شکست برای دانا تجربه است اما برای نادان تکرار. وقتی در جبهه ایران با شکست مواجه شد به جای اینکه عبرت بگیرد و به آبادانی کشور جنگ زده اش سرو سامان بدهد، کشور کوچک کویت، همسایه خود را اشغال کرد!.
با تکرار حماقت ، مانند موشی از ترس گربه در سوراخی چپید!. وقتی از دخمه بیرونش آوردند، ما که از دستش دل پر خونی داشتیم، از دیدنش در آن وضع، دلمان به درد آمد...
مین گذاری در چذابه چنان وسیع بوده که بعد از سالها، هنوز بطور کامل مین روبی نشده است. بقدری مین داشته اند انگار برای هر رزمنده یک مین کاشته بودند.
جانباز محمد حسن شهرکی در کتاب عرشیان به خط تعریف می کند:(( از اتفاقات نادری که در هنگام خنثی کردن مین ها رخ داد این بود که با برادر محمد الله وردی از گروه تخریب مشغول پاکسازی منطقه بودیم . مسئولیت پاکسازی هر ردیف میدان مین به عهدۀ دو نفر گذاشته شده بود تا به صورت هماهنگ پیشروی کنند مبادا جایی از نظر دور بماند و مین خنثی نشده ای باقی بماند. در انتهای ردیف بودم که صدای انفجار در فضا پیچید. پشت سرم را نگاه کردم دیدم برادر الله وردی دست روی صورت گذاشته فریاد می زند. در حال خنثی سازی مین واکسی بود که در دستش منفجر شده بود. اندازه وشکل این نوع مین به اندازه وشکل قوطی واکس بود به همین علت هم معروف بود به مین واکسی. دارای یک سوزن و چاشنی ست که با وارد شدن وزنه ای به اندازه یک کیلوگرم منفجر می شود و معمولا زیر خاک کار گذاشته شده دیده نمی شود، پا روی آن گذاشته شود منفجر شده باعث قطع پا می شود.
به بقیه گفتم تکان نخورید. خودم در حال خنثی کردن مین گوشتکوبی بودم نمی توانستم نیمه کاره رهایش کنم. مین کوشتکوبی را روی چوب کار می گذاشتند وبصورت تله ای استفاده می شود، بسیار خطرناک بود. سعی کردم سریع تر تمام کنم وبه کمک الله وردی بروم.
دوچشم او از کاسه بیرون زده بود و تمام پوست صورتش از استخوان جدا شده روی زمین ریخته بود!. چشمها را بر داشتم درون کاسه چشم گذاشتم و پوست صورت را سر جای خودش قراردادم وبا چفیه محکم بستم. فقط یک راه برای تنفس باقی گذاشتم تا خفه نشود. او را روی کول انداخته از عرض میدان مین که کوتاه تر بود شروع کردم به دویدن. خدا یار بود که در این قسمت با مین بر خورد نکردیم چون هنوز پاکسازی نشده بود. اورا داخل تویوتا انداختم وبا یکی از بچه ها روانه بیمارستان سوسنگرد کردم.
بعدا در بلوار کشاورزتهران در بیمارستان به ملاقاتش رفتم و با پزشک معالج اش صحبت کردم. پزشک می گفت: اگر زودتر به اینجا می رسید اعصاب چشم هایش را پیوند میزدیم متاسفانه موقعی اینجا رسید که چشمها عفونت کرده بودند نمی شد کاری کرد مجبور شدیم تخلیه اش کنیم.
الله وردی قبل از اینکه به منطقه بیاید نامزد کرده بود. بعد از جانبازی، پدر ومادردخترگفته بودند ما دیگر رضایت نمی دهیم دخترمان با شخص معلول ازدواج کند. نامزدش گفته بود الله محمد در راه وطن آسیب دیده جنایت که نکرده، من راضی به ازدواج با اوهستم. پدر و مادر نتوانستند در مقابل خواسته دخترشان مقاومت کنند، آن دو باهم ازدواج کردند و حالا یک دختر ویک پسر دارند که هر دو تحصیلات عالیه دارند. هنوز هم با آنها رفت و آمد داریم وراجع به آن روزها با هم صحبت می کنیم. اگر خداوند توفیق بدهد و این خاطرات چاپ شود یک جلد از کتاب، با دست خودم به آنها هدیه خواهم داد. گرچه دیگر الله وردی نمی تواند مطالعه کند اما همسر و فرزندانش خاطره ها را برایش زنده خواهند کرد)).
شهید آوینی، در همین منطقه در حال ساختن مستند روایت فتح بود که پایش به مین اصابت کرد و شهید شد. یادمان هشت شهید گمنام، هنوز تکمیل نشده بود و کارگران مشغول کار بودند. درمانگاه صحرایی چذابه، وابسته به شرکت نفت اهواز در آنجا مستقر بود مرا یاد خاطراتی انداخت که در بهداری گردان 822 شهادت خدمت کرده بودم.
از مسئولین یادمان تقاضا کردیم اجازه بدهند نهارمان را درون حسینیه بخوریم. باران نم نم می بارید.