تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۴۵
کد مطلب : ۴۵۳۸
مردی از قبیله ی نور
«قهرود» يك روستاست از توابع كاشان. در اين روستا كشاورزی بود به نام «احمد» او يك زن و يك دختر شيرخواره داشت. زن احمد بدزا بود، يعني هر چه بچه دنيا می آورد سقط می شدند، اين دختر كوچولو هم خدايی سالم مانده بود.«احمد» از خدا پسر می خواست از طرفی هم نمی خواست عيالش اين همه اذيت شود. نيت كرد و رفت « كربلا». سال ۱۳۳۶ كربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون می خواست؛ البته خون دل.
دست پر برگشت. بچه بعدی سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه سالم ديگر هم به خانواده كربلايی احمد اضافه شد. اما پسر اول چيز ديگری است؛
آن هم اگر چنين حكايتی داشته باشد:
كربلايی احمد می گفت به حرم حضرت ابوالفضل دخيل بستم و زار زده بودم كه يا قمر بنی هاشم من سلامت بچههايم را از تو می خواهم. خلاصه اينكه كربلايی احمد اين پسر اول را تحفه حضرت عباس می دانست، برای همين هم اسمش را گذاشت«عباس»
***
كودكی عباس مثل همه بچههای روستايی در خانه و مدرسه و سر زمين كشاورزی گذشت.
عباس يك پسر بچه ساده و سبكبار و پا برهنه بود كه در كوچههای خاكی قهرود، پشتك و وارو می زد و شلنگ تخته می انداخت. البته زياد شيطان نبود، ظاهرا از همان اول هم مظلوميتش بر شلوغبازی هايش ميچربيد. اما زبل بود. مدرسه هم كه رفت درسش بد نبود، حداقلش آن قدری درس خوان بود كه پای آقاجان وعزيزش را به مدرسه يا پای معلم را به خانه باز نكند. براي دوران دبيرستان هم راهی تهران شد. بی خبرم كه يك بچه ساده شهرستانی چطور آن روزها را در تهران سر كرد اما به هر حال تا ششم يا هفتم را در مدرسه «دارالفنون» خواند، بعدش هم به كاشان برگشت و در هنرستان نساجی مشغول تحصيل شد و آخر به خوبی و خوشی ديپلمش را گرفت.
***
فرمان حضرت امام خمينی درباره ترك خدمت سربازی ارتش شاهنشاهی كه پخش شد، عباس كه سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان فرار کرد و رفت قاطی تظاهرات و تجمعات مردم. به كاشان كه نمی توانست برگردد چون در يك شهر كوچك سريع شناسايی و دستگير می شد. چند ماه باقی مانده را در تهران سر كرد. خواهرش ساكن پايتخت بود و او زياد غريبی نمیكرد. انقلاب كه پيروز شد برگشت سر خانه و زندگی پدرشاش . اما عباس ديگر خيلي فرق كرده بود، حتی ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و محاسن سياه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روی جذاب، مردانه و تحسينبرانگيز را هم به صفات هميشگی اش اضافه كرده بود و در اعمال و رفتارش هم ديگر آن آرامش قبلی به چشم نمی خورد و مادر حيران مانده بود كه چطور عباسش در عرض چند ماه اين طور عوض شده است. همه ميگفتند:ماشاء الله پسر كربلايی احمد، يلی شده ...!
***
همان طور كه ذكر شد چند ماه اول انقلاب براي عباس مثل بقيه جوانهای سر تا پا انرژی شده كشور، به پاسداری از انقلاب گذشت، از گشت زنی در خيابانها و تعقيب ضد انقلابيون و طاغوتيان فراری تا كار با داس در مزارع. سپاه كاشان خيلي زود سامان گرفت. خرداد ماه ۵۸ كه نطفه سپاه كاشان بسته شد، عباس هم از قافله عقب نماند و همان دور اول رفت و اسمش را نوشت. در گزينش قبول شد و چون خدمت سربازی هم رفته بود به عنوان يك نيروي موثر و فعال در كارگاه آموزش نظامي جای پايش را پيدا كرد. آن روزها هر كس كه وارد سپاه می شد، اگر آموزش نظامی ديده بود يا سابقه مبارزات مسلحانه داشت خيلي زود تا حد فرماندهي تيم يا گروهان يا گردان بالا ميآمد، اما عباس به دليل روحيات خاصش كمتر جلوی ديد بود و بی سر و صدايی او هم مزيد بر علت می شد تا زياد سر زبانها نيفتد و چشمگير نشود. بيشتر به كارهای فردی و تكی علاقه نشان می داد و در اين زمينه خيلی هم مستعد بود.
***
در ابتدای امر هم كسی از قيافه او نمی توانست متوجه تفكراتش بشود. همان طور كه ذكر شد انقلاب عباس را سرا پا حركت و خروش كرده بود ولی بی های و هويی و آرامش روحی او كماكان باقی بود.
كمی بعد از ورودش به سپاه، طی ماموريتی، يك گروه بيست نفره از سپاه كاشان به فرماندهی شهيد «علي معمار» برای حفاظت از بيت حضرت امام عازم قم شد. آن روزها غائله «حزب خلق مسلمان» در قم اوضاع بدی را حاكم كرده و حفظ امنيت بيت حضرت امام دارای اهميت ويژهای بود. با خاموشی آتش اين فتنه، تيم اعزامی از سپاه كاشان به شهر خود بازگشت. غائله بعدی كه كار دست انقلاب داد، غائله تركمن صحرا بود. خبری از اينكه بچههاي سپاه كاشان با عباس كريمی در سركوب اين بلوا شركت داشتهاند يا نه، در دست نداريم اما پس از اين ماجرا، ضدانقلاب در سيستان و بلوچستان هم علم شلوغ بازی بلند كرد و شهرستان «ايرانشهر» هم شد مركز اين فتنه و دوباره گروهی از سپاه كاشان جمع شدند و رفتند «ايرانشهر» عباس در اين مرحله بود كه گل كرد.
***
عملكرد او در غائله ايرانشهر در مورد جمع آوری اطلاعات و طراحی عمليات برای سركوب خوانين شورش و اشرار مسلح، چشم همه را گرفت. يكهو می ديدند كه عباس غيبش زد و همه نگران می شدند، يك دفعه هم سر و كله اش پيدا می شد و كلی اطلاعات بكر و دست اول با خودش می آورد. لباس محلی می پوشيد و می رفت ميان مردم و می نشست با آنها گپ زدن يا ريشش را می تراشيد و با لباس شخصی به عنوان مسافر به سوراخ سنبههای شهر سرك می كشيد و با موشكافی، ته و توی فتنه را درمی آورد. آن موقع بچههای سپاه به كد و رمز و به اين تيپ كارهای تخصصی، نا آشنا و در مكالمات با بی سيم درمانده بودند و نميی دانستند چطور عمل كنند تا طرح و برنامهشان لو نرود كه عباس آمد و پيشنهاد داد با لهجه غليظ قهرودی پشت بي سيم صحبت كنند كه برای مردم بلوچ كاملا ناآشناست.
***
اين پيشنهاد چنان مؤثر افتاد كه كسی فكرش را هم نمیكرد. مكالمات بی سيم از آن روز بر عهده عباس و يك هم ولايتی اش قرار گرفت و انقدر هم اين كار را با تبحر و تسلط انجام دادند كه همه بچه های سپاه حال می كردند و می نشستند كنار بيسيم تا عمليات مخابراتی عباس و هم ولايتی اش را بشنوند. مخلص كلام اينكه بلوای بلوچستان هم به همت بچههای سپاه آرام گرفت و پاسداران كاشانی بعد از چهار ماه به شهرشان برگشتند. تنور انقلاب هر روز عباس را پختهتر می كرد و روح پسر ساده و بی آلايش كربلايی احمد روز به روز قد می كشيد، آنقدر بزرگ كه ديگر در جثه نحيفش نمی گنجيد.
***
عمليات محمد رسولالله (ص)، اولين عمليات برون مرزی بزرگی بود كه بچههای سپاه مريوان در آن نقش داشتند. طراحی عمليات كار حاج احمد و حاج همت بود.
قرار شد يك اكيپ اطلاعاتی ويژه، برای شناسايی سنگرها، خطوط مقدم و در صورت امكان مناطق عمقی و عقبه دشمن، تشكيل شود. مسئوليت سرپرستی اين اكيپ بی برو برگرد بر شانه عباس كريمی بود. اين ماموريت نيز با مهارتهای ويژه او به خوبی به انجام رسيد. انجام عمليات محمد رسول الله (ص) جرقهای بود برای تشكيل يك نيروی زبده نظامي كه «تيپ موقت ۲۷ محمد رسول الله ص»، نام گرفت و بعدها به لشكر خط شكن سپاه پاسداران در طول دفاع مقدس تبديل شد. كادر اصلی اين تيپ كه حول محور فرماندهی احمد متوسليان شکل گرفت، به جز «محمود شهبازی» جانشين فرماندهی»، همگی از بر و بچههای سپاه مريوان بودند و طبق معمول حاج احمد برای واحد اطلاعات و عمليات تيپ هيچ كس را جز عباس كريمی در نظر نگرفت. به اين ترتيب نطفه لشكر پياده مكانيزه ۲۷ محمد رسول الله ص در بهمن سال ۱۳۶۰ بسته شد و اعضای مركزی اين تيپ پس از خداحافظی از مريوان _ شهری كه ماهها در آن به مجاهدت پرداخته بودند _ عازم جبهههای جنوب شدند تا اين بار سينه به سينه دشمن بايستند. دو كوهه، ميقات احمد و شاگردانش بود و جبهههاي جنوب، سكوی پرواز آنها.
***
اولين عمليات تيپ محمد رسولالله «صلواتالله عليه» فتحالمبين بود. اين عمليات يك ويژگی دارد كه بايد در تاريخ ايران ثبت شود؛ آن هم تصرف توپخانه سپاه عراق بدون شليك حتی يك گلوله است. عمليات شناسايی اين توپخانه كه مستلزم نفوذ در دل دشمن و رفتن به عقبه آنها بود، طبعا برعهده واحد اطلاعات و عمليات قرار می گرفت. عباس هم كه كشته مرده اين كارها بود. نتيجه كار هم انقدر درخشان بود كه چشم همه را خيره كرد، و بيشتر از همه چشم صدام را.
البته عباس در اين عمليات از الطاف بعثی ها بی نصيب نماند و پايش تير خورد و
تا آخر عمر اسير اين زخم ماند.
***
اين جملات را داخل سر رسيد شخصی عباس و به خط خودش خواندم:
«خصوصيات يك فرمانده به اين شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نيروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در كنار همه تاكتيكها، از همه مهمتر، فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهای كه ابتكار عمل نداشته باشد، تسليم است. ابتكار عمل، سلاح برنده مومن است.»
***
«عباس كريمی قهرودی» چهارمين فرمانده «لشكر پياده - مكانيزه ۲۷ محمد رسول الله»(كه در سال ۱۳۸۷به دنبال تغييرات ايجاد شده «سپاه پاسداران» به «سپاه محمد رسول الله» تغيير ساختار پيدا كرد) به تاريخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ در چهارمين روز عمليات «بدر» در منطقه عملياتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت تركش گلوله توپ به ناحيه پشت سرش شربت شهادت نوشيد. پيكر غرق در خون وگل حاج عباس، زمانی به تهران منتقل شد كه تنها چند روز از اولين سالگرد شهادت فرمانده پيشين لشكر محمد رسول الله (ص) يعنی «حاج محمد ابراهيم همت»می گذشت.
عباس را طبق وصيت خودش در بهشت زهرای تهران - قطعه ۲۴ در جواز مزار شهيد مصطفی چمران دفن كردند.
انتهای پیام/