نگاهم در شلمچه جا مانده است...
نگاهم هنوز در غروب شلمچه جامانده است. کاش میتوانستم از خاکریز نفس و هوس بگذرم تا به گمنامان زمینی و مردان آشنای آسمانها برسم.
شلمچه! نمیدانم بین تو و بی بی زهرا(س) چه راز و سری است که تا نام تو را میبرم صورت قلمم نیلی میشود و عطر یاس دفتر خاطراتم را کبود میکند.
شلمچه فانوس خیالم سنگر دلم را روشن میکند. ولی من کجا و شقایقها کجا، شلمچه! من داغدار آلالههایم.
شلمچه! ای معراج عشق! ای گذرگاه کربلا! ای نینوای زینب(س)! ای معبر آسمان! کاش کوچه و پس کوچههای شهرمان همواره شهیدانت را صدا میزد و همواره شهر بوی شهیدانت را میداد که من آن وقت فقط نوروزگاهان زائرت نمیشدم.
شلمچه! ای نغمه سوزناک عاشقی! ای مثنوی زیبای عشق! ای خاطرات آسمانیام شلمچه! پاره پاره شد ورق دفتر دلم، خاموش گشت ستاره اقبال و بخت من، منوری بنما. آغاز عملیات دیگری است، رمز عملیات یا زهراست.
شلمچه! غریب کوچههای دلتنگیام دستم خالی است مرحمتی بنما.
شلمچه! شهیدانت محو وجه و جمال خدا شدهاند کاش من هم محو جمال شهیدانت میگشتم، شرمندهام، خسته دلم بگویم یا نگویم؟ زخم پهلوی شهیدانت آرام گرفته؟
شلمچه! باد آن زمان که سجادههای نماز شب شهیدانت رنگ خدا میگرفت؛ قنوت من هنوز رنگ سحر به خود ندیده، شلمچه! من تشنهام در این سراب عمر، قمقمهای لطف بنما.
شلمچه! ای آبروی زندگی! ای حرمت خاک! ای حقیفت حیات!
شلمچه! چه نیک گفت آن پیر دلشکسته و مولای عشاق: «شلمچه قطعهای از بهشت است.»
انتهای پیام/
خبرنگار افتخاری راهیان نور
یادمان شهدای شلمچه
مهرزاد کردستانی