بارها که بر قبور آسمانی شهدا قدم می گذارم ، زمزمه ای شیرین با بی نشانی تو از زبان من جاری می شود. نمی دانم که در نجوای صادقانه خود با خاک چه زمزمه کردی که این چنین آغوش محبتش را برایت گشود و اکنون با گذشت سالها میل بر پس دادن تو ندارد.
نمی دانم که دل پاک و آسمانی ات چگونه به عرش اعلی پیوند خورد که چنین تجلی نور حق تعالی حتی جسم تو را از نشانه ها به دور ساخت. نمی دانم چه بر جان چشاندی که چنین مست شراب الهی گشتی که حتی برای پیکر پاکت مأوایی بهتر از گمنامی و بی نشانی نیافتی.
نمی دانم که در دامان نیایش شب هایت چه ذکری سر دادی که حتی عشق عالم امکان، عاشقت گشت و تو را با تمام وجود از آن خود ساخت .
شاید با دردِ ماندن سوخته بودی که چنین پاداشی نصیب رفتنت شد، تصورم این است تو آنقدر با درد ماندن ساخته بودی که تمام افلاکیان برای پرواز عروج آسمانیت شرافت خود را نزد پروردگار عالمیان به ضمانت نهادند و این را خودم از زبان مأوایت که خاک کربلای ایران بود شنیدم.
وقتی قدم در بوستان گلهای بهشتی میگذاری، نسيمی از عطر بهاری تو را در آغوش میگيرد و تو را در آسمان پرواز ميدهد. وقتی نام شهيد را بر لبهايت جاری می كنی، در گوشهای از قلبت حك ميكنی و خدا را شاهد ميگيری كه نروی جز راهی كه آنها رفتند و قدم در راهی بگذاری كه آنها گذاشتند.
آن لحظه فرشتگان آسمانی تو را ستايش می كنند. وقتی در قنوت نمازهای شبت غرق راز و نياز با خدا میشوی و آن هنگام برای شهدا دعا ميكنی و از خدا ميخواهی تا شهيد شوی، آن لحظه احساس ميكنی كه تمام گلهای شقايق به تو لبخند می زنند. خودت را در آسمان می بينی؛ درست بين فرشتگان آسمانی.
انتهای پیام/
یادداشت / علی حسنی پور