تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۴۰
کد مطلب : ۱۵۵۶۷
به مناسبت عروج راوی دوران حماسه و دفاع؛
سرداری که رهبر انقلاب مشتاق دیدارش بود+ تصاویر
الهام شهابی
سردار سلگی به دلیل عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی دوران دفاع مقدس و جراحات جانبازی در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود که امروز صبح به ملکوت اعلی پیوست.
بر اساس اعلام خانواده این سردار شهید، به منظور حفظ سلامت مردم، هیچ گونه مراسم تشییع و گردهمایی برگزار نخواهد شد.
سردار! تو مرد میدان بودی و در این سالهای بعد از جنگ و جنگیدن در جبهه هرگز خود را کنار نکشیدی و در جبهههایی که رهبرت فرمان میداد با آن همه جراحت وارد میدان شدی، تو اهل همت بودی نه اهل صحبت؛ مرد عمل بودی نه مرد شعار، تو یار نظام بودی و سرباز ایران، تو با مردم بودی و از مردم و میداندار حل مشکلات آنها و ما ممنونیم که اینقدر بزرگ بودی و بزرگمنش و خدا میداند که چقدر دلمان قرص بود به شما و حال چقدر سخت است نبودنت برای پس از این...
سردار! همه آنهایی که تو را میشناسند خوب میدانند که تو عملیات به عملیات، میدان به میدان، خاکریز به خاکریز، از کربلا تا خیبر، از فاو تا پذیرفتن قطعنامه، از مرصاد و مبارزه با منافقان تا فتنههای این سالها هرگز ننشستی و به انتظار ایستاده بودی تا ندای آقایت را لبیک بگویی، تو همیشه پای عهدت با پیر و امامت در این راه پرحماسه ماندی و هر جا که ردیی از عشق امام خمینی و امام خامنهای بود هم تو بودی و چه خوش امام خامنهای تو را لقب داد «شهید زنده». او تو را در «آب هرگز نمیمیرد» خوب شناخته بود و این را میشود در سطر سطری که برایت نوشته بود احساس کرد:
... کتابی که اسمش آب هرگز نمیمیرد است، شرح حال یک جانبازی است که الان در همدان است؛ واقعاً اگر ممکن بود برای من،که ممکن نیست، پا میشدم میرفتم همدان، دیدن این مرد؛ واقعاً! آن وقت، آن مطالبی که در آن کتاب نوشته شده، همه هم حرفهای خود او نیست که آدم احتمال بدهد که دارد خودستایی میکند، نه؛ کاری که آقای حسام کرده این است که رفته و در قضایای مختلف، از فرماندهان او -این فرمانده گردان بوده، [یعنی] حدّاکثر شده فرمانده گردان، بعد هم جانباز شده و پایش قطع شده- از حاج حسین همدانی، از آن فرمانده تیپ او، از آن فرمانده لشکر او و از فرماندهان عالیرتبهی ستاد سپاه و مانند اینها، راجع به این آدم حرف نقل میکند. این پنج برادر، با هم در [جبهههای] جنگ بودند؛ میگوید ما پنج برادر بودیم با پنج پسرعمویمان ده نفر، با عمویمان یازده نفر؛ همزمان اینها در جنگ بودند؛ یعنی اصلاً یک چیز فوقالعاده است! یک چیز فوقالعاده است این انگیزهای که او را میکشانده به جنگ، انگیزهای که او را نگه میدارد، انگیزهای که کاری میکند که این بچّهها و جوانهای دوروبَرش عاشقانه این فرمانده گردان را دوست بدارند؛ عاشقانه دوست بدارند. حالا ما قضایا را از دور شنفتهایم؛ گفتم، ما این تابلو را از دور داریم تماشا میکنیم؛ قشنگ است، خیلی زیبا است، خیلی باشکوه است، امّا اصلاً ریزهکاریهایش را ما نمیبینیم؛ از دور نمیشود ریزهکاریها را دید؛ آدم باید برود ذرّهبین بیندازد تا بتواند این ریزهکاریها را ببیند؛ این ریزهکاریها در این نوشتهها هست...
شهید زنده! تو در مکتب عباس و در زیر علم او درس عشق خوانده بودی و از همان ابتدا با همان اولین گلوله دشمن بعثی و تجاوز به خاک ایران زمانی که ۲۲ ساله بودی با آن همه آرزو و آمال جوانی جبهه رفتن و دفاع از انقلاب و کشور و جهاد را وظیفه خود دانستی و فرمان امامت را لبیک گفتی و ماندی حتی در روزهای بعد از قطعنامه، پیروزی بر فتنه منافقان و مرصاد با تو و مجاهدت یاران تو محقق شد ولی هرگز شکایت نکردی که چرا اسمت و کارهایت مورد غفلت ماند در این عملیات چون نیتت برای خدا بود و بس.
و چقدر روحت در این سالها بیتاب بود برای پر کشیدن، خودت گفته بودی که «به بزرگی خداوند قسم، که هر ثانیه از عمرم را به یاد آن دوران و آن انسانها هستم و هر ثانیه، دلم برای پاکی و صداقت جبهه و جنگ، تنگ میشود» و امروز به تو سلام میدهیم و شهادتت را به امامت تبریک، شفیع ما باش و هوای ما را داشته باش مثل همه آن روزهایی که بودی و ما دلگرم بودیم به بودنت وقتی میشنیدیم که سردار سلگی هست.
انتهای پیام/