به گزارش خبرنگار راهیان نور، در تیرماه سال ۱۳۳۲ در خانوادهای متوسط در خطه سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا شد و به کشاورزی مشغول شد.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت"
دوران تحصيلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پايان رساند. ضمن تحصيل، علاقه زيادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان ميداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نيز شركت می كرد. يك بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.
در رشته كشتی نيز درخششی فراوان داشت. علاوه بر اينها، در اين دوره فعاليت مذهبی نيز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می بخشيد. در ايامی نظير عاشورا با مديريت و جديت بسيار، همواره مرثيهخوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده می گرفت. در اين برنامهها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقيقی اسلام و بيرون آوردن آن از قالبهايی كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بیخبر براي آن درست كرده بودند، به كار میبرد.
در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه بر كتب مذهبی، كتابهايی درباره وضعيت سياسی جهان را نيز مطالعه نمود. كشوری در سال آخر دبيرستان، با دو تن از همكلاسان خود، دست به فعاليتهای سياسی – مذهبی زد و با كشيدن طرحها و نقاشيهای سياسی عليه رژيم وابسته، ماهيت آن را افشا كرد. بعد از گرفتن ديپلم، آماده ورود به دانشگاه شد ولي با توجه به هزينههای سنگين آن و محروميت مالی كه داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف شد. در سال ۱۳۵۱ وارد هوانيروز شد. او در آنجا مسايل و موضوعاتی را ديد كه به لحاظ مغايرت با مبانی اعتقادی، رنجش ميداد اما سعی میكرد در معاشرت با استادان خارجی، به گونهای رفتار كند كه آنها را تحت تأثير خود قرار دهد, در اين مورد ميگفت: «من يك مسلمانم و مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد». او می خواست در آنجا نيز دامنه ارشاد را بگستراند.
به علت هوش و استعدادی كه داشت، دورههاي تعليماتی خلباني هليكوپترهای «كبرا» و «جت رنجر» را با موفقيت به پايان رساند. عبادات او نيز ديدنی بود. او شبها با صدای زيبایش قرآن میخواند و پيوندش را با پروردگار مستحكمتر می كرد. با زندگی سادهاش می ساخت و با تجملات، سخت مبارزه می كرد. روحيهای متواضع و رئوف داشت و در عين حال در مقابل بيعدالتيها سرسختانه ميايستاد. كشوري با همه محدوديتهايي كه در ارتش وجود داشت، بسياري از كتابهاي ممنوعه را در كمد لباسش جاسازي و در فراغت، آنها را مطالعه ميکرد و حتي به ديگران نيز ميداد تا مطالعه كنند. چندين بار به علت فعاليتهايي كه عليه رژيم انجام داد، كارش به بازجويي رسيد و مورد تهديدهاي مختلف قرار گرفت.
در اوايل اشتغال به كارش در کرمانشاه، شروع به تحقيق در مورد شهر کرد و براي نشر روحيه انفاق در همكارانش، سعي بسيار كرد. بالاخره توانست با همكاري چند نفر ديگر از افراد خير هوانيروز، مخفيانه صندوق اعانهاي جهت كمك به مستضعفين تشكيل دهد. شبها بسيار از مصيبتهاي فقرا سخن ميگفت و اشك ميريخت و فكر چاره ميكرد. با همه خطراتي كه متوجه او بود، به منزل فقرا ميرفت و ضمن كمك به آنان، ظلمهاي شاه ملعون را برايشان بازگو میکرد. كشوري چه پيش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر كف و دلير، براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد.
در اكثر تظاهرات شركت كرد و بسياري از شبها را بدون آنكه لحظهاي به خواب برود، با چاپ اعلاميههاي امام به صبح رساند. با آنكه در تظاهرات چندين بار كتك خورده بود، ولي با شوق عجيبي از آن حادثه ياد ميكرد و ميگفت: «اين باتومي كه من خوردم، چون براي خدا بود، شيرين بود. من شادم از اينكه ميتوانم قدم بردارم و اين توفيقي است از سوي پروردگار!» در زمان بختيار خائن، با چند تن از دوستانش طرح كودتا را براي سرنگوني اين عامل آمريكا ريختند و آن را نزد آيتالله «پسنديده» برادر امامبردند. قرار بر اين شد كه طرح به نظر امام خميني(ره) برسد و در صورت موافقت ايشان اجرا شود اما با هوشياري امام و بيباكي امت، انقلاب اسلامي در ۲۲ بهمن پيروز و ديگر احتياجي به اين كار نشد. وقتي كه غائله كردستان شروع شد، كشوري همچون كسي كه عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد، از بابت اين ناامني ناراحت بود.
او به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگيد، به طوري كه بيابانهاي غرب كشور را به گورستاني از تانكها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبديل کرد. او بدون وقفه و با تمام قدرت ميكوشيد، پروازهاي سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام ميداد. حماسههايي كه در شكار تانك آفريد، فراموشنشدني است. شبها ديروقت ميخوابيد و صبحها خيلي زود بيدار ميشد و نيمهشبها، نماز شب ميخواند. او چنان مبارزه با كفر را با زندگي عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايش كوچكترين مانعي نبود. حتي مريم سه ساله و علي سه ماههاش، هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها ميشد، ميگفت: «آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را در دلم نگيرند».
شهيد كشوري همواره براي وحدت هر چه بيشتر بین پاسداران و ارتشيان ميكوشيد، چنانكه مسئولان، هماهنگي و حفظ وحدت نيروها در غرب كشور را مرهون او ميدانستند.
عشق شهيد كشوري به امام چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ناكردني است، بعد از انقلاب وقتي كه براي ایشان كسالت قلبي پيش آمداو در سفر بود. در راه، وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را در كنار جاده نگه داشت و شروع به گریه کرد، وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و آمادگي خود را براي اهداي قلب به رهبرش اعلام كرد.
سرانجام در روز ۱۵ آذرماه سال ۱۳۵۹ نيايشهاي شبانهاش به درگاه احديت مورد قبول واقع شد و در حالي كه از يك مأموريت بسيار مشكل، پيروزمندانه باز ميگشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالي كه بالگردش در اثر اصابت راكتها به شدت در آتش ميسوخت، آن را تا موضع خودي رساند و آن گاه در خاك وطن سقوط كرد و شربت شيرين شهادت را مردانه نوشيد، چندی بعد در دوم آذرماه سال ۱۳۶۱ بسیجی شهید محمد کشوری برادر کوچکتر او که نیز در قصر شیرین به شهادت رسید.
برای دریافت پوستر در اندازه واقعی اینجا کلیک کنید
انتهای پیام/