یک روز ، من برای محمد از پول شهریه ای که از حوزه می گرفت ، یک لباس دوختم و به او دادم که بپوشد.
گفت :
پول پارچه را از کجا آوردی ؟
گفتم :
از پول شهریه خریدم
گفت :
نه از پول شهریه برای من لباس تهیه نکن.
خواهش می کنم از پول دیگری برای برای پارچه بخر.
ایشان در حوزه سلمان معروف بود.
دوستان او به شوخی به ما گفتند :
آدم بسیار خوبی است ، اما یک عیب دارد که شب ها نمی خوابد و دائم نماز شب می خواند.
سروهای سرخ ، ص 119