بلند قامت صبر ، اى شكوه بىمانند
به دست بوسى تو اهل عشق می آیند
به بی کرانگی ات رشك مىبرد هامون
به استقامت تو غبطه می خورد الوند
چو دستهاى دلت عشق در زمين می کاشت
ز عرش بر تو ملايك سجود آوردند
به دست خويش سپردى به خاك ، قلبت را
بزرگوار و سخى ، عاشقانه ، با لبخند
مرا به ساحت خود اى بزرگ ، راهى ده
چنين زبون و گرفتار و خاکی ام مپسند
منم حقارت ماندن ، تويى حكايت رشد
بده به جارى فريادها مرا پيوند
شكفتن گل سرخت به خون ، مبارك باد
از اين چنين پدرى ، آن چنان سزد فرزند
به مهربانی ات اى خوب ! فصل پرواز است
ز بال بسته ی ما هم به لطف ، بگشا بند
من ابر تيره دلم ، گريه عادت است مرا
تو چشمه سار زلالى ، تو جاودانه بخند
به دست پر كرمت بوسه می زند خورشيد
به مهربانى تو غبطه می خورد هرچند