تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۰۵
کد مطلب : ۹۰۶۵
خبرنگار افتخاری راهیان نور:
از ماندن در شلمچه پشیمان نیستم
هر کس برای زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا به اندازه وسع خود در این راه گام بر می دارد که لازمه حضور در این مسیر داشتن معرفت است چرا که به واسطه معرفت دعوت نامه حضور در راه علم داری شهدا صادر میشود.
در بین هزاران خادم دعوت شده که هر یک داستان شنیدنی برای حضورشان در خدمترسانی به شهدا دارند، خانم مریم احمدی از خبرنگاران افتخاری راهیان نور در جهاد رسانهای شهید رهبر، داستان متفاوت و شنیدنی دارد.
دختری که همواره برای دست یافتن به مدارج عالی تحصیلی و شغلی تمام سعی و تلاش خود را بکار میگرفت تا بتواند برای کشور خود فردی ارزشمند و موفق باشد؛ خبرنگاری تنها حرفه اصلی وی بوده که چند سالی است که بیشتر وقت خود را در کنار تحصیل به این حرفه اختصاص داده است.
نوشتن در حوزه ایثار شهادت نخستین سرویس خبری وی در طول مدت حضورش در عرصه خبرنگاری بود نوشتههایی که مورد اقبال عموم قرار میگرفت و رضایت قلبی فعالان عرصه ایثار و شهادت را فراهم میکرد با وجود سابقهای که در این حوزه داشت هیچوقت فرصت حضور در مناطق عملیاتی پیدا نکرده بود تا از نزدیک با مشاهده فضاهای بکر جنگی که از سالهای جنگ تحمیلی مانده بود درک نابتری برای نوشتن از شهید و شهدا داشته باشد.
داستان نخستین حضور وی در مناطق عملیاتی مصادف با آماده شدنش برای سفر و ادامه تحصیل در خارج از کشور شد، شاید در همان نگاه نخست رفتن را بر ماندن ترجیح میداد چراکه کسب این موفقیت حاصل چندین سال تلاش و صبوری و تحمل مشکلات پیش رویش بود اما در یک آن تصمیم بر ماندن میگیرید و در شلمچه متوقف میشود.
نتیجه تمام تلاشهایش به این سفر بستگی داشت باید میرفت تا با دستانی پر برای آبادانی کشورش بر میگشت اما در این هنگام دعوتنامهی دیگری نیز از سوی شهدا بدست وی رسید برای پذیرفتن این دعوتنامه شاید بسیاری از فرصتها را از دست میداد اما با دعوت اختصاص شهدا راهی این میهمانی شد.
شلمچه نقطهای بود که باید در آن حضور میافت و اخبار مربوطه به این منطقه را که معروف به قطعهای از بهشت بود را مخابره میکرد، شاید در روزهای ابتدای حضورش در شلمچه چیزی جز بیابان با چند پرچم سرخ و سبز با سنگرهای دست ساز و ابزار آلات برجای مانده از دوران جنگ مشاهده نمیکرد و با خود هزاران بار فرصت از دست داده را مرور و احساس پشیمانی میکرد.
این قسمت از گزارش را از زبان خبرنگار افتخاری جهاد رسانهای شهید رهبر مریم احمدی ادامه میدهیم.
پس از دست دادن فرصت تحصیل در خارج از کشور و تغییر مسیر به اهواز رسیدم، شاید درهمان روز نخست آمدنم به منطقه کمبود امکانات اولین موضوعی بود که با آن مواجه شدم و این وضعیت چنان فشار روحی به من وارد کرد که با صراحت تمام اعلام به بازگشت به خانه را کردم.
بازگشتنم به این دلیل بود که نمیخواستم بپذیرم که من آن شرایط خوب را رها کرده و در وضعیت نامناسب رفاهی قرار گرفتهام ولی با عنایت شهدا که دعوت شده مخصوص آنان بودم در اهواز ماندگار شدم.
به همراه خادمین الشهداء که از جای جای کشور آمده بودند عازم شلمچه شدیم، به محض ورود به یادمان شلمچه خدام به زیارت ضریحی که در زیر گنبد نیلگون حسینیه شلمچه قرار داشت رفتند اما من به دلیل اینکه اولین تجربه حضورم در مناطق عملیاتی بود و به دلیل سنگینی فضایی که در یادمان وجود داشت ترجیح دادم در گوشهای بنشینم و به همه جا خوب نگاه کنم، شاید در آن زمان درک رفتار افرادی که در یادمان بودند برام بی معنا و سخت بود ولی بعدها کم کم به این درک رسیدم.
اولین کار مرور تاریخ شلمچه بود که باید به خوبی از آن آگاهی میبافتم در بتوانم اخبار خوب و بهتری از این منطقه ارسال کنم، در مطالعه تاریخ شلمچه به صحنههایی رسیدم که نفسم را در سینه حبس میکرد و نگاهم را بسمت ضریحی که در وسط حسینیه رخ نمایی میکرد متوجه میساخت.
فهمیده بودم که شلمچه قدمگاه انسانهایی بوده است که ره صد ساله را یک شبه در این نقطه و خاک پیمودهاند پس بر خود واجب دیدم با وضو وارد خاک شلمچه شوم، آنقدر غرق عظمت این خاک شده بودم که یادم رفته بود چه فرصتی را در آن سوی مرزها برای داشتن آینده بهتر از دست دادهام تنها خودم بودم که با پای برهنه خودخواهانه بروی خاک شلمچه قدم برمیداشتم.
گاهی سکوت کل شلمچه را فرامیگرفت کافی بود در گوشهای با سکوت به هم صحبتی با شلمچه بنشینی و گاهی غرق در زائرانی شوی که هنگام غروب برای ابراز دلتنگی و قرار گرفتن قلبشان بروی خاک مطهری بنشینن که میراثدار پیکر مردان بی ادعای تاریخ است که در خود جاودان نگه داشته است.
آنقدر درک شلمچه برایم سنگین بود که در روزهای نخست حضورم برای تهیه اخبار قادر به نوشتن نبودم، پس اولین کار درک شلمچه بود که باید در من اتفاق میافتاد، روز سوم حضورم در سکوت شلمچه به راه افتادم عکاس میکردم و با کنجکاوی تمام به همه جا سرک میکشیدم تا وقتی که خود را در نقطه صفر مرزی دیدم، پرچم دولت عراق در یک قدمی مرز ایران به اهتراز درآمده بود در آن هنگام پی به شبهات خود با شلمچه بردم؛ آری بار دیگر صحنه رفتن یا ماندن برایم تکرار شد اما اینبار در شلمچه به وقوع پیوست.
مردانی که با تاسی از مکتب سیدالشهدا(ع) از جانشان گذشتند و تنها آرزویشان دیدن و زیارت حرم امن سرور شهیدان عالم امام حسین(ع) بود اما در همین نقطه ایستاندن و با لبیک گفتن به امام خویش و با عرض ارادت به امام شهیدان، به درجه مقرب درگاه الهی رسیدند مردانی که در نقطه صفر مرزی برای حفاظت و حراست از ارزشهای یک ملت جنگیدند ولی سر بر ذلت خم نکردند و در این خاک نقطه صفر عاشقی را برای نسلهای پس از خودشان معنا کردند.
هدف من نیز رفتن بود اما این رفتن من کجا و رفتن شهدا کجا؛ روز پنجم حضورم در شلمچه دچار کسالتی شدم که دیگر قادر به راه رفتن نبودم اما به دلیل تعلق خاطری که نسبت به شلمچه پیدا کرده بودم نمیتوانستم از این خاک جدا شوم پس با همان وضعیت در منطقه قدم برمیداشتم که بالاخره توان برای ادامه راه نداشتم و در کنار بیت الاحزان روی سنگری نشستم، دومین شبهات بین من و شلمچه در آن نقطه رقم خورد.
گویی یک آن خود را شبیه رزمنده مجروحی دیدم که با وضعیت وخامت حالش بازهم دست از مبارزه بر نمیدارد و با چشمانی خیس و قلبی آکنده از بیقراری نظارهگر شهادت همرزمانش و دست بر خاکی میکشد که پایش در آنجا ماند.
دیگر به این نکته پی برده بودم که حضورم در شلمچه با دعوت نامه و عنایت شهدا بوده است باخود روزهایی را مرور میکردم که برای کسب موفقیت باید از چه سدها و مسیرهایی عبور میکردم تا به هدف برسم اما شلمچه نقطهای بود که در آن متوقف شدم، میتوانم بگویم امروز دیگر از ماندنم در ایران پیشمان نیستم چراکه شهید چمران با داشتن مدارج عالیه تحصیلی در این نقطه متوقف شد و به نام میهن جنگید.
من هم میمانم و همچون یک سرباز با تاسی از شهدا مبارزه میکنم و تا جان در تن دارم برای آبادانی کشورم تلاش میکنم ، این درس مهم را من از شلمچه گرفتم قطعهای از بهشت که عطرش انسان را بیقرار و از خود رهایش میکند، به ناچار میرم اما با عنایت شهدا باز خواهم گشت.
انتهای پیام/